وقایع اعجاب انگیز ۴

از چشم نیک

به محض اینکه متوجه شدم لباسی تنم نیست تبدیل شدم به یه نیمه گرگ و به ریلا نگاه کردم ک اونم تبدیل شده بود و به سمت خونه حرکت کردیم در حین حرکت باهم صحبت میکردیم ک ریلا....

از چشم ریلا

یه بوی آشنا حس کردم انگار ، انگار یه چیزی از گذشته بود گذشته خیلی دور ؟؟ !لعنتی!! اون نباید اینجا باشه نیک: چی شده ریلا: بوی اون آلفایی ک منو به نفرین دچار کرده رو حس میکنم نیک: چی؟!چقدر نزدیکه؟! ریلا: نمیدونم ولی حس میکنم دنبال ماس آها پس باید عجلیه کنیم ریلا: نیک نهههههه!!!!

از چشم ریک

یه صدایی مث کلید اومد و ناگهان احساس درد شدیدی تو پاک کردم و به پایین نگاه کردم یعنی یه تله خرس بود(آخه وسط بیابون؟) بازش کردم و یکم اونجا صبر کردیم و ریلا حواسش بود ک یه وقت آلفاش بهمون حمله نکنه به محض اینکه پام شفا پیدا کرد حرکت کردیم(گرگ‌نما ها با سرعت زیادی شفا پیدا میکنن) با سرعت داشتیم به سمت خونه می‌رفتیم ک صدای زوزه توجه ریلا رو جلب کرد و ناگهان به انسان تبدیل شد فهمیدم ک اون آلفا نزدیکه پس.....

ریلا رو برداشتم و با سرعت دور شدم نزدیک خونه بودم ک ریک رو بیرون از خونه دیدم و تا منو دید وحشت کردم و من مجبور شدم بزنمش تا بیهوش شده وقتی به هوش اومد..(چند ساعت بعد نزدیکای صب) ریک: چی؟!؟! چخبر شده؟! اون! اون یه گرگ بوجود یه گرگ بزرگ چرا دستام بستس نیک: باید به حرفام گوش کنی و قول بدی ک به هیچکس حرفی نمیزنی ریلا: اره ریک باید قول بدی

از چشم ریلا

چند روز گذشته بود و نیک داشت بهم آموزش می‌داد و ریک هم قول داده بود حرفی نزنه ولی خیلی پا پیچ منو نیک بود و همش میگفتم اونم تبدیل کنیم ولی یه چیز داشت مغزمو میخورد اون آلفا کیه و چیکار داره ........‌‌

حتما نظر بدین و اینکه منتظر چیزای عجیب دیگه باشین