سلام👋🏻این اولین داستان منه امیدوارم خوشتون بیاد💖✨
لی لی هری رو در حالی که خوابیده بود توی تختش گذاشت و مشغول نوازش کردن موهای سیاهش شد. بعد از چند دقیقه جیمز در حالی که نوزاد کوچیکی رو تو بغلش گذاشته بود از پله ها بالا اورد و غرغر کنان گفت:لی لی من فکر نمیکنم اسنیپ پدر خوانده ی خوبی برای هانا باشه و هانا بغل لی لی گذاشت و لی لی در جواب بهش گفت:فکر کردم این مسئله رو حل کردیم جیمز؟ اسنیپ الان پدر خوانده ی هاناست و نا هم نمی تونیم اینو تغییر بدیم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عع ببخشید اشتباهی به تو گفتم میخواستم به یکی دیگه بگم
اقا حالا یه اشتباهی شد رولینگ از دهنش در رفت که منو و هری با هم خواهر برادریم 😂همه دارن دوستانمون و مینویسن 🤣ولی باحال بود دستت درد نکنه 😘😘😘😘😘😘😘
😂😂😂
مرسی که خوندی💗
عالی بود😘
💖💖💖💖💖💖💖
خیلی خوب بود پارت بعد بزار
ممنون💖
پارت بعد هم نوشتم داره برسی میشه
ممنون که نظر دادی🌸
خوب بود ❤
ممنون که نظر دادی💖