
دوستان اکثر شما قسمت آخر فصل قبلی رو دوست نداشتین. به خاطر همین به درخواستتون ادامه دادم و فصل دو رو نوشتم. اگه فصل ۱ رو ندید برید ببینید چون ادامه ی اونه. امیدوارم از این فصل و از این قسمت خوشتون بیاد.
یه روز که میخواستم از دانشگاه به خونه برگردم، یه نفر اومد جلوم و گفت:(( سلام، آلیا من به کمکت نیاز دارم.))گفتم:(( تو کی هستی؟! اسم من رو از کجا میدونی؟!)) گفت:((من بانیکس هستم، وقت ندارم که بگم قدرتم چیه و کلاً کیم و از کجا اومدم ولی به من اعتماد کن، من میخوام گذشته رو درست کنیم با کمک هم وآدرین و مرینت رو برگردونیم و مانع مرگشون بشیم.))
دستم را سریع گرفت و بردم تو جایی که از توش اومده بود،گفتم:((وایی چقدر اینجا بزرگ و زیباست.)) و سریع گوشیم رو در آوردم که از اینجا عکس بگیرم و بذارم تو وبلاگم که دیدم آنتن نمیده و گفتم:(( اینجا کجاست که آنتن نمیده؟! تو کی هستی؟! و اصلا من اینجا چیکار میکنم؟!))دستش مشت بود، مشتش رو باز کرد. واییییی باورم نمیشه تو مشتش گوشوار لیدی باگ بود،
من سریع گفتم:(( این دست تو چیکار میکنه؟!))گفت:(( آلیا، این گوشوار، گوشوار لیدی باگ آینده است و تو باید با قدرت این گوشوار مانع مرگ لیدی باگ و کت نوایر شی.....)) هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتم:((آخه چجوری؟!مگه میشه؟!))گفت:((چرا که نشه ، کت نوایر میخواد از کلرکلیزم استفاده کنه رو هاک ماث که لیدی باگ میاد جلوش و لیدی باگ به جاش نابود میشه، تو باید یه کاری کنی کلرکلیزم رو روی یه چیز دیگه استفاده کنه، اگه لیدی باگ کشته نشه کت نوایر هم کشته نمیشه، آماده ای؟))
من گوشوار رو تو گوشم کردم و تبدیل شدم و گفتم:(( آخه تو خودت چرا این کارو نمیکنی؟)) گفت:((من تو این چهار سال خیلی سعی ولی نشد، دیگه وقت توضیح دادن بیشترو ندارم و فکر کنم تا اینجا فهمیده باشی، اگه آماده ای برو این تو.)) گفتم:(( اگه تو نتونستی یعنی منم نمیتونم.))دست گذاشت رو شونه ام گفت:(( من مطعانم بعد از مرینت تو تنها کسی هستی که میتونی این کار رو کنی وگرنه انتخابت نمیکردم برای کسی که کمکم میکنه.)) یه لبخند کوچیک زدم?
و رفتم تو جایی که بانیکس نشونم داد و برگشتم گذشته، اون جایی بود که لیدی باگ داشت میرفت جلوی هاک ماث، من سریع دست کت نوایر رو گرفتم و زدم به زمین، و زیر پامون خالی شد و داشتیم سقوط میکردیم، من و لیدی باگ( مرینت) سریع گفتیم:(( لکی چارن.)) لکی چارن به هردومون چتر نجات داد و به سلامت رسیدیم پایین،
سریع چتر نجاتمون رو انداختیم بالا و همه چی رو به حالت عادی برگردوندیم، بقیه داستان از زبان مرینت. اون( آلیا رو میگه) بعد از اینکه همه چی به حالت عادی برگرشت غیبش زد، من نمیدونم اون کی بود، ولی اینو میدونم که از آینده بود و بانیکس اون رو اینجا فرستاده بود.
ما گابریل رو رسوندیم به خونه اش و خودمون رفتیم چون انرژی مون روبه اتمام بود و باید میرفتیم که به تیکی و پلگ غذا بدیم و دوباره تبدیل شیم، سریع بهشون غذا دادیم و تبدیل شدیم، رفتیم دم در خونه گابریل که باهاش حرف بزنیم و از تصمیمش بگذره، ولی ما رو راه نداد و باز حرف خوشو زد، ما دم در خونش انقدر موندیم که شب شد، دیگه نامید شدیم
رفتیم جای همیشگی( منظورش جایی که قش کرد)یه بارون تندی می اومد، کت نوایر گفت:(( یعنی امشب، آخرین شبه که کنار همیم .))گفتم :(( آدرین، تو میدونی که اگه معجزه آسام رو بدم، پاریس نابود میشه، و چاره ای ندارم جز اینکه....))
هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:(( از من دل بکنی.)) کت نوایر سریع بقلم کرد و گریه کرد. منم چشمام روبسته و گریه کردم. و وقتی چشمام رو باز کردم ، یه آکوما دیدم
که داره میاد به سمتمون تا اومدم به آدرین بگم که احساساتشو کنترل کنه و خودمم احساساتم رو کنترل کنم، دیگه کار از کار گذشته بود و هاک ماث احساساتمون رو به چنگ آورده بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاللیییییی
هلیا جام من تازه با کانال شما در تستچی اشنا شدم و دوست داشتم بدونی که فیلمنامه قبلا لو رفته حدس زدن و نوشتن نمی گم بده چون داری نظرت رو می گی و خیلی هم باحاله اما خب یه خسته کردن خود هم هست چون که فیلمنامه قبلا لو رفته
سلام عزیزم. من فکر نکنم این اسمش لو رفتن باشه. من فقط نظر های کاربران رو توی داستانم میذارم همین.اگه هم تو نظری داری بگو بذارم. ممنون که نظر دادی❤
اینکه خیلی کوتاه بود?
آره ببخشید. پارت بعدی رو بیشتر مینویسم
سلام من همه داستاناتو خوندم اما ۱ و ۲ و ۳ و ۴ رو از کجا پیدا کنم؟
بزن اینجایی که نوشه توسط هلیا بزن رو هلیا. پروفایلم میاد و از پارت ۱ هست تا ۹