
این پارت ششم داستانه.امیدوارم لذت ببرید.
گابریل آگراست :نورو بال های تاریک را برخیزان.آدرین باید یک وسیله بهم بدی تا آکوما رو توی اون فرار بدم . آدرین:بیا این رو بگیر:گردونه خوش شانسی ای که مرینت بهش داده بود.ارباب شرارت :شفادهنده ،من ارباب شرارتم . من به تو قدرت شفادادن رو می دم و تو در عوض،باید من ببخشی پسرم ??.برو شفادهنده برو و دوستت رو نجات بده . آدرین :وقتی چشمام رو باز کردم رو یک صندلی کنار تخت مرینت بود .چی شده اینجا چه خبره .مرینت :مم ..من می دونم پدررت ارباب شرارته.تو منو نجات دادی و بعد وقتی اون آکوما رو از تو طلسم خوش شانسی که من بهت دادم در اورد اینجا بود و به من همه چیز رو توضیح داد.آدرین :کی این کارو باهات کرد .مرینت:لیلا .آدرین:چییی.
مرینت : وقتی تو منو بغل کردی گفتی دوستت دارم اون حسودی اش شده و به من گفت :یه چیز مهم در مورد آدرین هست که باید بدونی ، بیا رو پشت بوم. بعد منو برد لبه پشت بوم و بعد منو حل داد.آدرین :ما باید به همه بگیم.اون مشکل روانی داره .اگر به کس دیگه ای آسیب بزنه چی ؟مرینت:نه .اینکار فقط خبیث ترش می کنه .آدرین :پس باید چی کار کنیم؟مرینت:از خودمون دورش. میکنیم ?.
ما باید از مدرکی که داریم استفاده کنیم.بهش پیشنهاد میدیم اگر از مدرسه ی ما بره کارشو به کسی نگیم . اگر قبول کرد ،همین کارو میکنیم .ولی اگر قبول نکرد ، اون موقع به همه میگیم.آدرین :به خاطر همین چیزاته که عاشقت شدم??.بعد همدگه رو بوسیدیم که بابام وارد شد (چرا ما انقدر بد شانسیمم?).گفت آدرین یه لحظه میای.گفتم الان پدر.گفت تو این دختره رو دوست داری.گفتم بله .گفت یه سوال دیگه:اوم دختر کفشدوزکیه .آدرین :این امکان نداره. شما از کجا میدونید??.
گابریل آگراست: خب با توجه به اینکه گربه سیاه دختر کفشدوزکی رو دوست داره و تو گربه سیاهی ،فهمیدن هوییتش زیاد سخت نبود.بعد گفتم:پدر ، معجزه گر پروانه رو پس میدی.بعد معجزه گر پروانه رو گرفتم و رفتم پیش مرینت . گفتم : مرینت گوشواره هات پیشته؟بعد گفت :نه?. رفتم به بخشی که وسایل بیمار رو میزارن وسایل مرینتو گرفتم و خوشبختانه گوشواره های مرینت همون جا بود .
از دید مرینت :پدر و مادرم وارد شدن و گفتن :مرینت،اه خداروشکر که زنده ای . گفتم :ارباب شرارت نجاتم داد . گفتن:منظورت چیه?.گفتم :قصه اش طولانیه حالا مهم اینه که زنده ام .بعد بغلم کردن که آدرین وارد شد و گفت:مرینت گوشواره هات رو پیدا کردم . بعد دکتر اومد گفت:مریض آماده ی مرخص شدنه لطفا برین بیرون تا من کارهای مرخص شدن مریض رو انجام بدم .
از زبان مرینت:
وقتی از اتاق در اومدم آلیا رو دیدم بعد محکم بغلم کرد و گفت :واقعا خوشحالم که زنده ای?. بعد من آدرین وسایلم رو بهم تحویل داد تا برم .بعد رفتم خونه .فردا که رفتم مدرسه همه ازم استقبال کردن.زنگ تفریح با آدرین رفتیم و پیشنهادمون رو به لایلا دادیم و خوشبختانه لایلا قبول کرد از پیشمون بره?.از زبان آدرین:آلیا اومد منو کشید کنار و گفت :آدرین ، فردا تولد مرینته و ما می خواهیم سوپرایزش کنیم .گفتم : چه فکر خوبی خب از من چه کمکی بر میاد.گفت :من میدونم تو و مرینت عاشق همین و به همین دلیل تو باید بکشونیش جایی که من میگم.
آدرین :من قبول کردمو همین کارو کردیم و مرینت حسابی سوپرایز شد . بعد وسط تولد بودیم که چند تا دزد مسلح به ما حمله کردن.گفتن هرچی پول ، گوشی یا جواهرات دارین بدین به ما و گر نه شلیک می کنیم. آلیا:دیدم مرینت داره قایمکی منم بدون اینکه دزد ها متوجه بشن رفتم پیشش و دیدم یک کوامی شبیه تریکس داره باهاش صحبت میکنه و بعد گفت :تیکی خال ها روشن??.
نظراتتون رو کامنت کنید.
فردا منتظر شما هستیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وایییییییی خیلییی عالی بود بعدی رو زود تر بزار لطفا