
دنبالی ها دنبال میشن 🏆 منتظر تست های جدید تر و متفاوت تر باشید ❤️ عزیزای دلم هستین بخصوص دنبال کنندگان عزیز و گرامی🍎 و تستچی جان و البته ناظران محترم قدمشون رو چشم 🤩🤩🤩🤩🤩
®رو بند سرشو کشیدم و باز شد داشت شوک قلبی بهم وارد میشد همین که رفتن هنوز تو اون حالت بودن اون یک دختر جوان با موهای بلند طلایی بود 😶ولی هنوز چهرش مشخص نبود فرمانده :قربان شما بد جور زخمی شدید من لیاقت مردن رو دارم چرا گذاشتم چنین اتفاقی براتون بیوفته ®(واقعا داشتم با یک دختر می جنگیدم) مشکلی نیست منو برسون قصر ولی به پدرم چیزی از این باره نگید این سربازای زخمی رو هم باید ملاعجه کنند پس بریم
یکی از افراد(جاستین) :خانوم حالتون خوبه کمک نمی خواید دستمو بردم جلو ©با این حرف با خشم برگشتم و شمشیر رو گذاشتم زیر گلوش؛ تو هیچ وقت دیدی من کمک بخام اعمق یه بار دیگه بشنوم خودت بهتر میدونی 😠جاستین :به پاش افتادم ببخشید خانوم معذرت میخوام ©فقط جلو چشمم نباش رفتم اتاق خالی باری که در آن کار میکردم چکمه هامو در آوردم و زخم پام رو نگاه کردم خیلی خون ریزی کرده بود از سر عصبانیت درد پام رو احساس نمی کردم زود پاسبانش کردم و لباس کارم رو پوشیدم و با6یک روبان قرمز موهامو بستم یکی درو زد ©به فرمایید همکارم (اِما) کویین تو آماده شدی شیفت شب تویی ©میدونم دارم میام فقط یه لحظه اِما :چرا انقدر درهمی چیزی میخوای ©نه الان برو من میام اِما:باشه5©لباس های خونیم رو زود شستم و آویزون کردم که خشک شه رفتم پیش مشتریا و بهشون نوشیدنی دادم بعد رئیس اومد که تا دیدمش بیشتر کلافه شدم اومد آخرین ردیف نشست رئیس (جورج) :کویین امروز خبرایی به دستم رسیده حقیقت داره ©با کمال تاسف بله جورج :تو زخمی شدی ©نه این در شأن یک شغالی نیست ما همین که هستیم شکست را قبول نمی کنیم جورج :خوبه انتظار داشتم بگی آره آخه تو ©پریدم وسط حرفش من خودمو ثابت میکنم چون...
ادامه دارد. ولی لایک کن❤️ 🤣🤣😅😅😅وگرنه پیام بازرگانی😗 زیادی 😌خواهیم داشت 😁حداقل 20 دقیقه🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏 💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
©چون 😞امروز شکست خوردم به این معنی نیست که دوباره دست میکشم 😟جورج :باشه 😈اما فردا کارو تموم کن ©هر جور 👿بخواهید (بریم قصر شاه) ®گفتم پاسبان میخوام 🤕با دو تا طبیب آوردی وزیر : البته باشه شاهزاده🧐 ولی پدرتون 😵چی نگرانتون هستن 😫
®اون بیماره🤒 به هیچ عنوان نگی😨 بگو رفتم و برگشتم و استراحت 😰میکنم همین خب وزیر :مشکلی نیست☹️ شما نگران نباشید 😔راستی🙁 شنیدم که سردسته شوالیه سیاه یه دختره 😏واقعیت داره ®بله درسته😅 اون واقعا دختر بود😗 ولی انگار از خاندان سلطنتی 😖بدجور حرس گرفته😬 که میخواد سرنگون بشن 😵تو برو من خودم زخمم 😐رو می بندم 🤕😐
©فردا صبح آماده شدم و به عنوان طبیب وارد قصر شدم صورتم رو پوشیدم و همراه طبیب ها اونا وارد شدم که یکی دستی رو شونم گذاشت ترسیدم ولی برگشتم بله سرورم وزیر :من تورو اینجا ندیدم تو طبیب تازه هستی ©بله وزیر باشه حالا برو توی سالن سمت چپ اتاق دوم ©چشم ولی کی اونجاست چه مریضی دارد وزیر :ببین دخترم اونجا اتاق شاهزاده است ولی خیلی زخمی و نباید توی دربار کسی بفهمه میتونی زخمش رو پاسبان کنی بدون هیچ مشکلی؟ ©(بهترین فرصت برای مأموریتم) با کمال میل سرورم وزیر :ولی چرا... 🤨
وزیر :ولی چرا صورتت رو نشون نمیدی؟! 😶 ©هیچی یکم خجالتیم ببخشید 🙏 من باید برم وزیر :چرا اینقدر سرد رفتار می کرد خانوم ها که باید خوش اخلاق تر باشند بخصوص پرستار ها 😁🤨🙄
© با ترس رفتم داخل موهام رو با یک گیره خنجری بسته بودم که رفتم توی سالن در زدم که برم توولی ناگهان... 😱
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود پارت بعد رو زود بذار
گذاشتم جیگر 😘😎