
سلام کیوتاممم❤️❤️❤️
با لحن دلسوزی گفت : اوخی دلم سوختتتتتتتتتتت (ت رو کشیده گفت ) واست 🤧🤧🤧🤧 ( قیافش جدی و شیطانی 😈😈👿😈 شد و ادامه داد : ولی خوشبختانه تو راهه داره میاد اینجا😈😈😏😏😏😏 چ .... چی ؟؟ ن ... نیاید اتفاقی واسع ی اون بیوفته 🤕🤕🤕🤕 چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم تا یکم از حجم عصبانیتم کم تر بشه ولی نشد تقریبا داد زدم :
چیکار اون دختر بچه داری ؟؟؟ اون فقط یه دختر بچس که هیچ گناهی نداره 😢😢 اون اصن ربطی به این قضیه ی ما ندارع 🤧🤧🤧🤧 کاری باهاش نداشته باش 😡😡😡😡😡 ........ با پوزخند روی لبش گفت : چون عشق توعه به کار ما مربوط میشه 😏😏😏😏😏 در ضمن آقای مامور مخفی 😕 تا دقایقی دیگه اونم میاد پیش خودت 😏😏😏😏 اینقدر حرص نخور خودت میبینی که چیکارش دارم 😉😏😏😏
تلاش میکردم که دستامو بار کنم اما نمیشد یهو با صندلی چپ شدم روی زمین 😵😵😵😵😵😵 و مایک هم با پاش یه ضربه توی شکمم زد که از درد تو خودم جمع شدم و در اپن اتاق تاریک و باز کرد و رفت درم پشت سرش بست (وجی آدری : پ ن پ میخواستی در و باز بزارع بره 😐😐😐😐😐 مگه باباته یا مامانت 😐😂) (به کسی بر نخوره فقط 🤕) ....... بیست دقیقه بعد 👈👈👈👈👈
در باز شد و پیتر فونس خدمتکار پدر مارینت هری با یکی توی بغلش اومد تو 😳😳😳😳😳 خیلی از دیدنش تعجب کردم اونم اینجا 😳😳😳 وایسا ببینم اون کی بود تو دستاش 🤨🤨🤨🤨🤨 یکم که بیشتر دقت کردم فهمیدم او .... اون .. 😱😱😱😱
مارینته 😱😱😱😱😱 پس مایک راست گفت 😫😫 واقعا مارینت رو آورد اینجا 🤕🤕🤕😢😢 .......همونجور که روی زمین افتاده بودم داد زدم : عو*ضی کثا*فت 😡😡😡😡 تو مورد اعتماد شون بودی 😡😡😡😡 چطور دلت اومد که اینکار و باهاشون بکنی 😡😡😡😡 تو ... تو خیلی پس فطرتی ( درست نوشتم ؟😕😕)««مارینت رو روی زمین گذاشت و شرمنده بهم نگاه کرد خواست حرف بزنه که داد زدم : ت... تو خیلی .... خیلی 🥺🥺🥺 .... با بیدار شدن مارینت دیگه ادامه ندادم 🤕🤕🤕 اوخی خداراشکر زندس 🥺🥺🥺 از دید مارینت 👈👈👈
آ...آی سرم 🤕🤕معلوم نیست اون آشغا*لا باهام چیکار کردن 😢😢 که سرم خیلی درد میکنه 🤕🤕🤕 و تمام بدنم کوفته شده 😨😨😨😨 .... به زور و آروم آروم چشمامو باز کردم که دیدم ... دیدم توی یه اتاقم 🤨🤨 بیشتر که دقت کردم دیدم آدرینم اونجاس 😳😳😳😳😳 البته با دستای بسته شده به صندلی و چپ شده روی زمین 😨😨😨 .... فوری تو همون حالتش گفت : ما ... مارینت خوبی ؟؟ چیزیت نشده ؟؟ سالمی ؟؟ 😕😨😨😨 .... نگران بود ؟؟🤨🤨🤨 اونم نگران کی ؟؟ 😕😕 من 🤕😂😂😂 خداییش 😁😂😂 عه چه جالب بعد سال ها یکی نگرون مام شد 😌😌😌 .... گفتم : اگه سر تو به سنگ نخورده باشه من چیزیم نیس خوبم 🤨🤨😁 .... جوری که انگار از چیزی راحت شده باشه که مسلما از اینکه من خوبم راحت شده پوفی کشید و گفت : خداراشکر 🤩🤩🤩 ..... داشتن با تعجب نگاش میکردم که یهو .....
تمام شد 😁😁😉😉 منتظر پارت بعد باشیداااا🥺😍😍😍 راستی از اون داستان دیگمم جادوگران معجزه آسا 🤨 پارت ۲ شو میزارم دیگه 😁 چند تا دیدن خوششون اومده 😉😉🤩🤩🤩 فعلا خدافظ گوگولیا 😉😁😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجیییییییییییی
یه خبر مهم
تستم منتشر شد
و
از امتحان سه درس معاف شدم میدونین چرا آجی بهم افتخار کن درسام خوبه🙈🙈😁😁
اپتحاناتتون رو خوب بدین خداحافظ تا چن هفته ی دیگه
همین😐ترو جان من بیشتر بده ترو خداااا جان من بیشتر بدههههه😭
راستی اون یکی داستانت هم قشنگه اون هم ادامه بده داستان هات عالین.
لطفا پارت بعد هم بزار من هر روز به داستان هات سر میزنم
عالی بود گلم
عالیییییی بود آجی
حدیثهههههههههههههههههههههههه مگه مرض داری دختر
ها می خوای ما رو اینجا سکته بدی ها من تا این پارتو خوندم سکته رو زده بودم بی انصاف
راستی چن وقتی بود که نبودم رفتم خوندم و لایک کردم داستانت رو
اگه دقت نده که داستانش داستان نمیشه غیر از اینه کسایی که با من موافقن دستا بالا