آبشار جاذبه ۵

10 اسلاید چند گزینه ای توسط: yeganeh انتشار: 5 سال پیش 143 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

واااای واااای واقععا خوشحالم کردین با نظر های فوق العاده تون و من هم این قسمت رو با جون دل مایه میزارم و امیدوارم که راضی باشین راستی من همون نویسنده آبشار جاذبه الهام گرفته از فصل ۳ و عکس ها هستم اما مجبور شدم با یه نام کاربری دیگه وارد شم و این قسمت رو با یکی دیگه از بهترین دوستام سما نوشتم

خب به جایی رسیدیم که ویل به میبل مهارتهای جنگی رو یاد میداد خب حالا میریم سراغ آموزشهای بیل و دیپر داستان رو از نظر بیل ادامه میدیم:

اه اه ۲ ماه از درگذشت خانوادش گذشته اما همچنان به جست و جوی خواهرش ادامه میده اون پر از غروره و الان دو برابر خود معمولیش سواد و تحصیلات داره اونم برای یه بچه ی تازه دبیرستانی خیلی کار سختیه اه خدا امروز هم چرت بود صبح که از خواب بیدارش کردم مث همیشه جوراباش لباساش و شلوارش رو پوشوندم و برنامه ی کاریش رو بهش گفتم اما شب اونروز متفاووت بود

شب که شد دختری با مو های قهوه ای چشمای آبی و لباس مجلسی با چشمای آبی و یه برادر شبیه دیپر با همون خالی که داشت به اونجا اومد دیپر واقعی تعجب کرد جشماش از حدقه بیرون زده بود که اون دختر الماس ابی رنگ رو از سزش در آورد و تو دستاش فشار داد و روی هوا معلق شد و گفت به به بعد از مردن مامان و بابا پیشرفت کردی و فقط میخواستی من رو از خودت برونی تا به خوشبختی برسی بعد کم کم اومد پایین و....

یه سیلی محکم به گوش برادر تقلبی اش یا همون ویل زد و گفت این برادری بود که میگفتی نگرانته هه این که واسه خودش یه اشراف زاده شده بعد از اینکه این رو گفت با اون کفشای پاشنه بلندش یه عالمه به ویل لگد زد بعد از اینکه دیپر تقلبی با یه عالمه خون نقش زمین شد میبل اومد سمت من و گفت درخواست مبارزه دارم اگه من بردم تو دیپر رو میکشی و با ویل یکی میشی و اگه من باختم شما هر کاری خواستین با من بکنید

دستکش توی دستم رو در اوردم و به دیپر گفتم که ارباب دستورش رو بدید دیپر گفت دستور میدم که این مبارزه رو پیروز بشی مبارزه شروع شد و خیلی طول کشید اما صحنه های باور نکردنی ای داشت اما میبل داشت برنده میشد میبل شمشیرم رو اونطرف انداخت و خواست شمشرش رو بکنه تو شکمم چشمام رو بستم اما دیدم هیچ اتفاقی برام نیفتاد چشمام رو که باز کردم دیدم ویل اومده جلوم وایساده و میگه من نمیتونم بزارم برادرم کشته بشه بعد رو به من کرد و گفت من از بین میرم و نمیخوام بزارم که برادرم احسای مث من رو داشته باشه

جا خوردم خیلی ناراحت شدم میخواستم گریه کنم اما چون ویل از بین رفته بود احساس غمی نداشتم ولی بزور تونستم گریه کنم اما اون به وحود من پیوسته بود نه تو واقعیت میبل جا خورد اونم شروع کرد به گریه کردن و گفت تو شمشیرم بودی ویل تو نباید بری ویل تو آخرین نفساش گفت ببخشید که از دستورت سرپیچی میکنم اینو گفت و قدرتش به وجودم پیوست بلند شدم و گفتم انتقام شما خواهر و برادر جون خیلیا رو گرفت آیا هنوز هم ادامه میدیم میبل یه سیلی....

زد تو صورتم و گفت داغ دلمون رو زنده نکن بیل این رو گفت و الماسش رو فشار داد و رفت پیش برادرش اون بالا که رسید تل روی سرش رو در اورد و گفت من این قرارداد رو میشکونم و این رو گفت و الماس رو شکوند و توی بغل دیپر افتاد....