
های گایز 💛👋 اینم از پارت 4 😗🍓 پلیز کامنت و لایک و فالو ♡
از زبون فلش : فایر استرک از ماشینش پیاده شد و رفت داخل اون عمارت و من هم دنبالش رفتم ... اون عمارت پر از افرادی بود که با اسلحه توی تک تک راهرو هاش گشت میزدن 😰 من هم با سختی تونستم ازشون رد بشم اونم بدون اینکه بفهمن من اونجام 🤫 فایر استرک وارد یه اتاقی شد و من زیر یه میز نزدیک اون اتاق قایم شده بودم و میخواستم بفهمم که قضیه چیه ... فایر استرک : خب ... من اومدم ... یه نفر پشت میز روی صندلی داخل اون اتاق نشسته بود و صندلیش از اون چرخ دار ها بود و پشتش رو کرده بود برای همین نفهمیدم که کیه ولی یهو ... کسی که پشت میز نشسته بود : خیلی خوب شد که اومدی ... و بعد برگشت و اون ...
اون سانست بود !!! 🤯 سانست : یه نقشه ی جدید دارم برای اینکه از اون سانست و دوستاش انتقام بگیریم 😈 من : چی ؟؟ از سانست و دوستاش ؟؟ یعنی خودش و دوستاش ؟؟ سانست : و من مطمئنم که تو برای اجرای نقشه هام برازنده ای ... فایر استرک : البته ... ولی تو گفته بودی که بیشتر از همکار هستیم درسته ؟؟ سانست : اوه اره ... فقط باید سانست و دوستاش رو شکست بدیم و وقتی که من گردنبند سانست رو بدست بیارم قدرتی بهم میرسه که هیچوقت پایان نداره !!! 😈 و بعد من و تو پادشاه و ملکه ی این دنیا میشیم ... فایر استرک : خب من از اولش هم نفهمیدم که چرا میخوای ازش انتقام بگیری ؟؟ 🤔 سانست : چرا ؟؟ چرا !!! چون اون زندگیم رو نابود کرد ... از وقتی که اون وارد کنترلات های شد همه چیز نابود شد !!! اون دوستام رو ازم گرفت و با قلدر بازی هاش کاری کرد که بقیه فکر کنن من اونم و ازم بترسن 😠 حالا خیر سرش تغییر کرده !!! و من فکر میکنم که حالا باید ازم بترسن چون نقشه ی بعدی که دارم خیلی ترسناکه !!! 😈 من : اون ... اون سانست ... اون سانست انسانیه !!! 😮 و حتما ماجرای دیشب زیر سر اون و فایر استرکه !!! نقشه ی بعدیشون چیه ؟؟ داشتم گوش میکردم که یهو موبایلم زنگ خورد و درپی بود !!! 😱 سریع از زیر میز اومدم بیرون ولی اونا فهمیدن که من اونجا بودم و همه ی حرف هاشون رو فهمیدم ... افراد اونا افتادن دنبالم ولی به سختی ازشون رد شدم و رفتم بیرون ...
فایر استرک : حالا چی کار کنیم ؟؟ فلش همه ی ماجرا رو فهمید و حالا میره و به سانست و دوستاش میگه !!! سانست انسانی خندید و گفت : نگران نباش ... اون سانستی که من میشناسمش اصلا به حرف فلش گوش نمیده و دوستاش هم وادار میکنه که به حرف فلش گوش ندن 😈 ادامه از زبون فلش : سوار ماشینم شدم و رفتم به خونه ی سانست ... در زدم و سانست در رو باز کرد و گفت : سلام فلش ... گفتم : سلام سانست ... یه اتفاق خیلی بد افتاده 😰 سانست : چی شده ؟؟ 🤨 من همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم ولی سانست خندید و گفت : فلش واقعا که خیال پردازیت خیلی قویه 😂 من گفتم : دارم راست میگم !!! باور نمیکنی ؟؟
سانست : معلومه که نه !!! تو همش داری دروغ سر هم میکنی تا بین من و فایر استرک فاصله بندازی و خودت رو تو دل من جا کنی 😠 بزار خیالت رو راحت کنم فلش ... من ازت متنفرم !!! و بعد در رو محکم بست ... خیلی ناراحت شده بودم و جمله ی اخر سانست همش توی سرم تکرار می شد ( من ازت متنفرم !!! ) سوار ماشینم شدم و به سمت خونه ام حرکت کردم ... از زبون سانست : در رو محکم بستم و خیلی از دست فلش عصبانی بودم ... نشستم روی تختم و کتاب ارتباطیم رو در اوردم و برای اینکه خودم رو خالی کنم همه ی ماجرا رو برای توایلایت نوشتم 📝 توایلایت نوشت : سانست به حرف فلش گوش کن ... اون هیچوقت دروغ نمیگه ... یکم ناراحت شدم 😕 با خودم گفتم : نباید اون حرف هارو به فلش میزدم 😔 اون همیشه به فکر منه و کمکم میکنه ... باید فردا از دلش در بیارم و بفهمم که قضیه چیه ... چراغ هارو خواموش کردم و بعد خوابیدم 😴
از زبون فلاترشای : انجل از خونه بیرونم کرد چون میوه هامون تموم شده بود و اون شام میخواست ... انجل گفت که برم و براش میوه بخرم اما همه جا تعطیل بود پس مجبور شدم که برم به جنگل اورفری 😰 با خودم گفتم : من نمیتونم تو این موقع شب برم به جنگل اورفری چون اونجا خیلی ترسناکه 😱 اما باید بخواطر انجل این کار رو انجام بدم پس رفتم به جنگل اورفری ... چند تا میوه چیدم و وقتی که داشتم از جنگل میومدم بیرون یه فرد ناشناس بهم یه سیب داد و گفت : اگه دوست داری خوشبخت بشی این سیب رو بخور ... من گفتم : ببخشید شما کی هستید ؟؟ فرد ناشناس : یه دوست ... من : اممممم ... راستش من از غریبه ها چیزی نمیگیرم 😶
فرد ناشناس : من که غریبه نیستم !!! گفتم که یه دوستم ... من فقط دوست دارم که خوشبخت بشی ... و در ضمن تا کی میخوای یه دختر ساده لوح و خجالتی باشی ؟؟ من : خب ... باشه ... چقدر باید بابتش بهتون بدم ؟؟ فرد ناشناس : پول نمیخواد ... این سیب مجانیه ... یه کمک دوستانه اس ... من : باشه ... ممنون 😊 و بعد گذاشتمش توی سبدم ... فرد ناشناس : نه !!! تو باید همین الان بخوریش وگرنه دیگه خوشبخت نمیشی !!! من : ولی اخه ... فرد ناشناس : بخورش دیگه !!! فقط یه گاز ... من : باشه ... و بعد یه گاز از سیب زدم 🍎💫 یهو کلی خون از دندونم و اون سیب چکید !!! سیب رو انداختم روی زمین و همش نفس نفس میزدم ... انگار داشتم خفه می شدم و تمام بدم درد میکرد 😰
خیلی درد کشیدم تا اینکه تبدیل شدم به ...
خب پارت 4 تموم شد 💛😁
پلیز کامنت و لایک و فالو ♡~♡
بای تا های 🍓👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود پارت بعد پیلیز
ممنون اجی 💋❤
فک کنم بتونم حدس بزنم به چی
و میتونم حدس بزنم که کی اون سیبو داد
بله از این پارت به بعد همه چیز مشخص میشه و داستان هیجانی و بیشتر عاشقانه میشه 😗❤
عاشقانه؟
ببلللللللعععععععع😷
عالی
تستت رو لایک کردم عزیزم 😉
دنبال شدی گلم لطفا دنبالم کن 💖 ممنون
ممنون 💖