
خوش آمدید به پارت هفتم🤪😜😜 لتس گوووووو(فرشاد سایلنت میگه😂)
از زبون آناکوندا:یه لحظه دیدم جکسون داره چیزی رو زیر لب زمزمه میکنه و بعد دیگه هیچی نفهمیدم...انگار که به خواب رفته باشم...(و حالا از زبون خودم که راوی هستم)اما آناکوندا نخوابیده بود؛ خشک شده بود و افتاده بود روی زمین!😧(دو نوع خشک شدن داریم یکی اونیه که آدم بلافاصله توی هر حالتی ک هست متوقف میشه و یه جورایی مثل سنگ شدگیه نوع دوم که جکسون ازش استفاده کرد اونیه که خیلی به بیهوشی شبیهه ولی فرقش اینه که چشمای طرف بازن و فرقش با خشک شدگی نوع اول اینه که آدم سر جاش ثابت نمیمونه و میفته روی زمین) جکسونن هم از فرصت استفاده کرد و آناکوندا رو گرفت توی بغلش و از سالن بیرون برد.🤪دخترا هم داشتن حرص میخوردن و با خودشون میگفتن ما الان باید جای این دختره ی ... میبودیم😑😂😂
هارپی که خیلی نگران خواهرش بود نمیتونست یه جا بند شه و میخواست بره بیرون ولی اون پسری که داشت باهاش میرقصید و اسمشم ادموند بود نذاشت😶گفت:نرو؛ درسته که اون پسر بدجنسیه ولی هیچ وقت بلایی سر دخترا نمیاره (منظورشو که گرفتید؟؟؟!!😂)فعلا کسی که باید حواست بهش باشه خودتی آخه با این کارات ممکنه به خودت آسیبی بزنی!هارپی هم گفت:ولی ادموند...😥ادموند هم جوابشو داد:بعد از تموم شدن جشن با هم میریم پیش خواهرت ^^
و اما بریم سراغ آناکوندا و جکسون😆جکسون همینطور که داشت میبردش به صورتش نگاه کرد و گفت:پسرای دیگه حق دارن واست بمیرن آخه خیلی خوشگلی☺(ولی نمیدونن چه باطن خشنی پشت این قیافه خوشگل وجود داره😜)و بعدش موهاشو نوازش کرد😁ی لحظه حس کرد ضربان قلبش داره بالا میره🥺بعدش به خودش اومد و گفت این چیزا چیه که من دارم سرهم میکنم؟!!!من الان باید به فکر نقشه دومم باشم!😑
از زبون جکسون:آناکوندا رو بردم به بهداری مدرسه و روی تخت اونجا گذاشتمش ^^ بعد نشستم روی تخت بغلی و یه مقدار نگاش کردم :) اونقد خوشگل بود که آدم از دیدنش سیر نمیشد😂بعدش ضد طلسم خشک شدن رو زمزمه کردم و منتظر موندم تا از خماری ناشی از خشک شدن دربیاد. وقتی هوش و حواسش برگشت یه مقدار چشماشو مالوند و خمیازه کشید و بدنشو کش و قوس داد.دو ثانیه بعد متوجه دور و ورش شد و منو دید😈
چشماش از خشم پر شدن و گفت:اینجا کجاست؟ تو چرا اینجایی؟ بگو ببینم چه بلایی سرم اوردی؟ ها؟ زود باش بگوووو تا با مشت نزدم تو صورتت!😠منم گفتم:هوی هوی آروم باش!😐🔫 اولا که ، من از اون همه چشمایی که داشتن نگات میکردن و نگرانت کرده بودن نجاتت دادم. دوما ، اینجا هیچکس نیست و....طبق معمول ، نذاشت حرفمو کامل کنم تا برم سر اصل مطلب😐🔫این دیگه چ دختریه خدااااااا🔪😐بم گف:زود باش برو سر اصل مطلب که آمپرم داره میره بالا😡گفتم:باشه باشه. خب از امروز به بعد شما هرکاری من بگم انجام میدی😏در غیر این صورت؛ گوشیمو در اوردم بهش نشون دادم(گوشی و یه سری از وسایل آدمای معمولی توی جاهای جادویی کار نمیکنن ، در اصل توی بهداری هم نباید کار کنه ولی از اونجایی که توی بهداری جادو خیلی کمتره کار میکنه ولی گیر میکنه)
از زبون آناکوندا:عکس من روی گوشی بود که داشتم با علاقه به مکس نگاه میکردم!😳اصن این عکسو از کجا گیر اورده؟؟؟؟!!!اگه اونو نشون مکس بده من بدبختم!!!😬گفتم:حذفش کن!!!!😨جکسون هم گفت:اگه اینو میخوای باید کارای که میگمو بکنی😌گفتم:چیکار باید بکنم؟اونم جواب داد:سوال خوبی کردی. برای شروع ، باید وانمود کنی که عاشقمی☺گفتم:و اون وقت چرا باید واسه شروع وانمود کنم عاشقتم؟ مگه چی بهت میرسه؟ گفت:ا...چیزه...اصن فراموشش کن چقد سوال میپرسی😑بجاش....بجاش...برو واسم آب بیار چقد گرمه تشنم شد...😐🔪

(حالا میریم سراغ تریس ، مکس ، هارپی و ادموند)تریس و مکس و هارپی و ادموند روی یه میز توی سالن نشسته بودن و از خستگی میخواستن از پا در بیان😂مکس گفت:امیدوارم اتفاقی واسه آناکوندا نیفتاده باشه...تریسم گف:نه من جکسون رو میشناسم. درسته که وانمود میکنه خیلی بدجنسه و شاخه و فلانو بهمان ، ولی توی وجودش یه پسر مهربون داره که محتاج توجهه🥺ادموندم گف:تو جکسونو از کجا اینقد خوب میشناسی؟ تریس جواب داد:آخه من یه زمانی(دو سه سال قبل) gf اون بودم...همدیگه رو دوست داشتیم ولی بر اثر یه سوءتفاهم اون فکر کرد من میخوام بهش خ ی ا ن ت کنم و ناراحت شد و ولم کرد.(اینجا وقتی تریس داره حرف میزنه قیافش اصلا ناراحت به نظر نمیرسه و همون قیافه و نگاه سردش رو همچنان میشه دید آخه بعد دو سه سال دیگه حسی نمونده واسش^^) تو چی؟جکسونو از کجا میشناسی؟ ادموند گف:من دوستشم☺راس میگیا اون پسر خیلی خوبیه ولی وانمود میکنه که بدجنسه نمد فازش چیه ش ا س ک و ل😐ی صدا هم گفت:آخه واقعا بدجنسه پسره ی *************😑(اینجا اون صدا کلی فوش +۱۴ و +۱۸ و....میگه ک قابل شرح نیست😐🔫😂و چهار نفر دارن از خجالت آب میشن😐😂) (عکس این اسلاید تریسه وقتی داره راجب bf قبلیش حرف میزنه و به یه ورشم نی😂)
آناکوندا بود😂هر چهار نفر با تعجب به سمتش برگشتن و هارپی تا دیدش ، بغلش کرد🥺بعدم بش گفت:کجا بودییییییی خیلی نگرانت بودم دیگه میخواستم گریه کنم اینقد ناراحت بودممممم!😢مکسم گفت: نمیدونستم این همه فوش بلدی🌚جکسون کجا بردت؟آناکوندا هم گفت:خب یعنی باید اینا رو به شماها میگفتم تا بفهمی که بلدم؟😐🔫 بهداری😐😑(اینجا اعصابش خورده وگرنه در حالت عادی اینجوری با مکس حرف نمیزنه😂) و بعدش متوجه ادموند شد. ادموند گفت:سلام اسم من ادمونده خوشبختم ^^ آناکوندا هم گفت سلام ادموند منم آناکوندام خوشبختم :} و تریسو هم دید و بغلش کرد🥺 تریس با آرامش توی گوشش زمزمه کرد:هممون خیلی نگرانت بودیم! خیلی زیاد...!😴
و حدس بزن کی تشریف اورد وسط دل و قلوه دادن و گرفتنشون😂🔫بعله جکسون بود😜گفت:پس آب من چی شد؟ آناکوندا هم گفت: بچه ها من باید برم الان میام ^_^ و به جکسون نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت(ادبیات ....😐🔫😂)بعدش گفت:نمیشد یه وقت دیگه آب بخوای؟با دوستام داشتم میحرفیدم😑جکسون هم گوشیشو نشون داد و گفت:تو هر کاری که من بخوام هر وقتی که من بخوام انجام میدی در غیر این صورت خودت میدونی چی میشه😌😂😂
آناکوندا دلش میخواست کلشو بکنه از عصبانیت😐😂😂رفت یه لیوان آب رو برداشت برد واسه جکسون :> آناکوندا اینجوری بود:😬😑😡 جکسون اینجوری:😆☺😌 (😐😂😂) و بعدش گفت بیا بشین و یه صندلی رو واسش کشید. آناکوندا گفت:همینو کم داشتم :/ بیام بشینم کنار کسی که دلم میخواد بکشمش؟ =// جکسونم گفت:یعنی میخوای عکسو نشون بدم؟😉 (در این لحظه جکسون به آناکوندا چشمک میزند و دخترانِ دیگر از عصبانیت و حسادت میخواهند وی را به ق ت ل برسانند😂😂😂)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود💖💖💖💖 چالش: نمی دونم شاید جادوی عناصر هست ^_^
میسییی💕💕💕
شاید...
لطفاً هرچه زودتر پارت بعد را بگذار 🌹🌹🌹🌹
گذاشتم تو بررسیه^^
😘😘😘
💋💋💋
داستانت معرکهههههههههههه است👌👌👌👌💖💖💖💖💖💖💋💋💋💋💋
مرسیییی ♥️