
سلام به دوستان عزیزم الان باید بریم سراغ آنچه گذشت ○:آقای آگرست که جلوت وایساده خانوم ا م ی ل ی رو نمی دونم ☆:اونا رفتن جلسه و تا ساعت ۱۲شب هم برنمی گردن
♡:چیییییی😱 ☆:در جوابش گفتم چکمه بعدشم رفتیم با فیلیکس و بلوبری مون خوش گزروندیم (ثنا:منظورش مرینت هست من واسه خودم علامت می زارم + این علامت منه ) کم کم مرینت خوابش برد به فیلیکس گفتم من میرم مرینت رو ببرم اتاقش .○: باشه برو همین الانم معلومه اون رو . ☆: لازم نیست آرامش رو بگی مرینت رو برداشتم و بردم رو تختش گذاشتم صورت رو نوازش دادم و رفتم پیش فیلیکس.
پدر و مادر همون اون موقع اومدن. ♤: آدرین مرینت کجاست ؟. ☆:تو اتاقش خوابیده . ○:آم فکر کنم من بهتره برم خونه خدانگهدار .☆:خداحافظ منم مریم اتاقم . (صبح) ♡: از خواب بیدار شدم دیدم تو اتاقم هستم سریع لباسام رو عوض کردم رفتم پایین خانوم امیلی رو دیدم بهم گفت .♤:مرینت اومد پایین گفتم مرینت جان صبحت بخیر من و گابریل میریم بیرون لطفا برو آدرین رو بیدار کن و مواظب خودتون باش من دیگه برم . ♡:نه نههههه رفتم تو اتاق ادرین آروم رفتم نزدیکش گفتم آدرین بیدار شو . ☆:با صدای مرینت از خواب بیدار شدم آروم گفتم من خوابم میاد بعد پتو رو تا سرم بالا کشیدم .♡:گفتم باشه بخواب ولی من دارم می رم بیرون گفت به سلامت دیگه نگاشم نکردم و رفتم تو حیاط تا رفتم بیرون یهو یه چیزی از جلو م رد شد جیغ کشیدم .
☆:صدای جیغ شنیدم فکر کنم مرینت بود رفتم گفتم چته چرا جیغ می کشیبلوبری . ♡:اولن به من نگو بلوبری دومم خونتون جن داره . ☆: مگه بازی خاله پیرزن که میگی خونتون جن داره بعدشم اون جورج .♡:چرا انقدر سریع راه میره . ☆:من چه بدونم ها راستی کجا میخوای بری
♡:میخواستم برم خرید ولی الان سرف نظر کردم می رم توی خونه از اونجا بیمونم نمیام . ☆: میگم میدونستی مامانم همه جای خونه رو وقتی نیست تله میزاره بجز اتاق من اینو گفتم تا مرینت رو ببرم اتاق خودم اونم از ترس با من اومد تو اتاق یه فیلم وحشتناک گذاشتم مرینت از اول فیلم تا وقتی که تموم شد به هم چسبیده بود بعد فیلم گفتم جات راحته. ♡: آدرین بهم گفت جات راحته تا اینو گفت از رو پاهاشو پریدم این 😳 طوری نگاش کردم .☆: بهش گفتم جای من که راحت بود .♡:احمق .☆:چیزی گفتی .♡:نه نه یعنی آره گفتم فکرکنم بهتره برم اتاقم .
☆: دیدم رفت لباس کلاه دارم رو پوشیدم و تو اتاق مرینت ظاهر شدم داشت زیپ لباسش رو میکشید بالا نتونست بقیش رو بکشه زیپ کشیدم بالا پشت سرش رو نگا کرد و گفت تو دیگه از کجا پیدا شدی گفتم اگه نگی دوستم داری یکی زیادی آسیب می بینه 😈 گفت چرا باید به کسی که دوسش ندارم بگم دوست دارم 😰 گفتم خود دانید ولی اگه کسی آسیب دید تقصیر توست پرنسس زیبای من بعد تو اتاق خودم ظاهر شدم لباس عوض کردم رفتم اتاق مرینت گفتم مرینت مامانم نگفت کجا میره
♡:گفتم نه نگفت می خواست از اتاقم بره بیرون گفتم آ ادرین یکی یهو سر و کلش تو اتاقم پیدا شد یه چیزایی بهم گفت و رفت بعدش غیب شد تو می دونی کیه .☆: ازم سوال پرسید گفتم احتمالا خاسته تو رو بترسونه اهمیت نده گفت با باشه رفتم بیرون صورتم رو کمی رنگ پریده کردم تو اتاق بوخاری روشن کردم مرینت بعد از ۴ حالا خودت رو شکر اول وگر نه مثل مرغ م پختم 🥵 ساعت اومد پیشم و گفت چت شده چرا رنگ پریده شدی گفت سرم خیلی درد میکنه امد پیشم رو تخت نشست خواست ببینه تب دارم یانه که
روی پاهاشو خوابیدم پتو رو تا سرم کشیدم و گفتم واقعا سرم درد میکنه با دستش نوازشم کرد هنوز ۳ثانیه هم نگذشته بود که خوابم برد . ♡: روی پاهایم خوابش برد دلم نیومد بیداری کنم تا سرش رو روی بالش بزاره همون جا نشستم . (ساعت ۲ شب) ☆:حس کردم یکی سرش رو روی کمرم گذاشته سرم چرخاندم دیدم مرینت آروم بلند شدم روی تختم خوابوندمش یهو از خواب بلند شد گفت فکرکنم خسته شدی نه ساعت ۲ بهتر یه چیزی بخوریم تا از گشنه ای نموردیم
♡:بعد از غذا رفتم اتاقم خوابیدم چون خیلی بدنم خسته بود.☆:منتظر بودم مرینت بخوابه وقتی خوابید همون لباس کلاه دارم رو پوشیدم و تو اتاق مرینت ظاهر شدم یه چاقو و یه پرتقال برداشتم داشتم صورت مرینت رو نگاه می کردم که انگار یه چیزی داشت دستم رو جر میداد دیدم که دارم به جای پرتقال دست خودم رو میبرم رفتم اتاقم لباس عوض کردم چون لباسم خونی شده بود
♡: خوابم نبرد حس کردم یکی داره نگام میکنه بعد چشام رو باز کردم دیدم کسی نیست لباس عوض کردم دیدم ساعت ۷ رفتم صبحانه خوردم .(بریم؟ پیش آدرین)☆:بعد چند ساعت مرینت در زد و اومد داخل تا من دید گفت
گفت آدرین دستت دستت چی شده . خب این قسمتم تموم شد بریم سراغ آنچه خواهید دید:☆:خواستم به ترسونمش .♡: باید دستت رو پانسمان کنیم . خب دوستای عزیز خداحافظ 🤗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🌷🌷🌷💖💖💖💖💖💖💖💖عالی من دارم داستانات رو از اول می خونم
خیلی ممنونم
😜😜😜