
سلام سلام.....و میخوام فصل پنجم رو شروووع کنم😆😆امیدوارم که خوشتون بیاد...
این روزا احساس میکنم که همه چی داره درست میشع....با گذروندن نصف وقتم با دوسان توی دانشگاه دیگه فشار کمتری روی خودم احساس میکنم...وقتی باهاشم بهم خوش میگذره...اونم خیلی زود صمیمی شدااا...هنوز یه هفته نشده باهم دوستیم ولی خب اون خیلی باهام راحته و منم سعی میکنم باهاش راحت باشم....این وسط جین هیونگ و نامجون هیونگ خیلی کیف میکنن...نمیدونم آخه اونا چه سودی میبرن از این موضوع😂😂 دوسان:هییی...پییییس...کجایی؟؟ من:ها؟؟چی؟؟چیشده؟؟ دوسان:استاد نیم ساعته داره چپ چپ نگات میکنع....معلومه کجایی؟! با یادآوری اینکه الان سره کلاسم رنگ از رخم پرید....سریع خودمو جمع و جور کردم تا و سعی کردم حواسمو جمع کنم...امروز کلاسا زود تموم میشع و میتونم به قولیکه دادم عمل کنم....اگه دیر برسم دیگه نمیزارن هر روز بیام دانشگاه و اینطوری اصلا خوب نیست...بعد از اینکه زمان کلاس تموم شد با دوسان داشتیم از دانشگاه میرفتیم بیرون... دوسان:وین؟؟ من:هوووم! دوسان:چیزی میپرسم راستشو بگو... من:بپرس؟! دوسان:چرا همه دخترا همش نگات میکنن؟؟اصلا کلا همه یجور نگات میکن!!خبریع؟!🤨 من:چی؟!نه بابا من چه بدونم اخه😅 دوسان:هییی راستی یه چیزی میخواستم نشونت بدم... سریع از توی کیفش یه برگه در اورد و گرفتش سمتم...برگه رو گرفتم و شروع کردم به خوندن....یه چیزی شبیه به فراخوان بود...چیز عادی ای به نظر میرسید ولی با خوندن اسم بیگ هیت زیر برگه دیگه همه چی غیر عادی بود!! من:این...این چیه؟!😳 دوسان:اینو دیروز یکی از کمپانی های بزرگ کره پخش کرده..فکر نکنم بشناسی....بیگ هیت یکی از موفق ترین کمپانی های کره محسوب میشع... با ذوق و شوق شروع کرد به تعریف کردن درمورد کمپانی و گروه هایی که داره و کارایی که کرده و منم مجبور بودم به همه حرفاش گوش کنم و طوری وانمود کنم که انگار برای اولین بار دارم میشنوم....اخه یکی نیست بهش بگه داداش من با اعضای گروهی که داری درموردش حرف میزنی توی یه خونه زندگی میکنم😂🤦♂️ من:خب الان یعنی میخوان برای این گروها عضو جدید بگیرن یا یه گروه دیگه تشکیل بدن؟! دوسان:نه از این خبرا نیست...معروف ترین گروه که بی تی اس ....همین چن ماه پیش یه عضو جدید گرفت...میگن که خیلی باحاله...تازه خیلیم معروفه...منکه ندیدم🤷♂️برای اون یکی گروهم عضو جدید نمیخوان.... من:خب الان برا چی میخوای بری اونجا؟! دوسان:توی برگه نوشته به چن تا نوازنده و تنظیم کننده و گیریمور نیاز دارن..منم میخوام برم ادیشن بدم شاید به عنوان نوازنده قبول کردن....هی توام بیا دیگه؟!
خاااااک اینو کجای دلم بزارم.....نه تنها خودش داره میره میخواد منم با خودش ببره....واییی اگه بیاد اونجا منو ببینه چی؟؟کارم تمومه دیگه!!نباید بزارم بره من:دوسان واقعا به اینا اعتماد داری؟؟منکه باور نمیکنم؟؟آخه کی دوتا بچه مثل مارو قبول میکنع......داشتم عین چی دروغ میگفتم....ولی مجبور بودم وگرنه خودم لو میرفتم 🤦♂️با حرفایی که زدم ناراحت شد...از قیافش معلوم بود که خورده توی ذوقش...اومد سمتم و دستمو گرفت و دنبال خودش کشید.... من:دوسان کجا داری منو میبری؟؟؟من باید برم دیرم میشع!! دوسان:زیاد طول نمیکشع...باید بریم یه جایی!! وقتی به خودم اومدم دیدم روی پشت بوم وایستادیم....میتونستی تمام شهرو ببینی....خیلی قشنگ بود... من:دوسان....ما اجازه داریم بیایم اینجا؟؟مشکلی پیش نمیاد؟؟ دوسان:نه ایرادی نداره...من همیشع میام اینجا.......روشو برگردوندن و به منظره شهر خیره شد....با انگشتش به یه نقطه اشاره کرد... دوسان:اونجا رو ببین!!اونجا کمپانیع بیگ هیته...از اینجا خیلی دور نیست...میشع قشنگ دیدش... سرمو به سمتی که اشاره کرد برگردوندم... راست میگفت...از اینجا کمپانی واقعا خیلی واضح دیده میشد.... من:واقعا دلت میخواد بری؟! دوسان:اهووم...تو راست میگی شاید مارو قبول نکن ولی حداقل ما شانسمونو امتحان میکنیم...تو چرا دلت نمیخواد بیای؟؟تو که خیلی خوب گیتار میزنی...باید حداقل شانستو امتحان کنی... من:آخه....من...اخه..چیزه...یعنی... دوسان:نترس...فوقش اینه که قبولمون نمیکنن...حالا میای بریم؟؟ من:اممم...باشع...میریم... داشتیم از اون بالا کمپانی رو نگاه میکردیم....من واقعا نمیدونم چرا قبول کردم ولی نمیتونستم بهش نه بگم...باید بعدا براش یه راه حل پیدا کنم....با صدای گوشیم به خودم اومدم و جواب دادم..من:بله؟؟ تهیونگ:پسر تو کجایی؟؟من الان ده دیقست منتظر توامااا... من:هیونگ مگه اومدی دنبالم؟؟؟ تهیونگ:آره پس چی....کجایی؟؟ من:من الان رو پشت بوم دانشگام... تهیونگ:دیونه اونجا چیکار میکنی؟؟از اونجا میوفتی میمیری میمونی رو دستمون...زود بیا پایین منتظرم... من:باشع اومدم... گوشیو قطع کردم و سریع کولمو برداشتم... من:دوسان من باید برم هیونگم اومده دنبالم.. دوسان:مگه برادر داری؟؟😳 شت چی گفتم من🤦♂️ من:چی؟؟برادر؟؟آره دارم....برادر دارم😁 دوسان:باشع پس برو...منم یکم بعد میرم خونه.. خداحافظی کردم و سریع از پله ها رفتم پایین...یعنی شانس اوردمااا...حالا خوبع چیزی درمورد واینی بهش نگفتم...با رسیدن به در خروجی یه ماشین دیدم که جلوی در وایستاده...حدس زدم تهیونگ باشع که با پایین اومدن شیشه و پیدا شدن تهیونگ توی ماشین فهمیدم درست حدس زدم...سریع رفتم طرفش و سوار شدم...
من:ببخشید اصلا حواسم نبود...واسه چی اومدی دنبالم خودم میتونستم بیام... تهیونگ:نمیدونم که نامجون خودش تورو فرستاده دانشگاه بعد هیی نگرانه اتفاقی بیوفته واسه همین مجبورمون میکنع یکیمون بیاد دنبالت😂 من:من بچه نیستم خودم از پسش برمیام.. تهیونگ:حالت واسه چی رفته بودی بالا پشت بوم.. من:دوسان منو برده بود...میخواست بیگ هیتو نشونم بده... با یادآوری قولی بهش یادم دوباره ذهنم مشغول شد... تهیونگ:چت شد؟؟نکنه امتحاناتو افتادی؟؟نامجون میکشتت🤦♂️ من:نه یچیزی بد تر از اون... تهیونگ:دیونه نکنه اخراج شدی؟؟واییی اگه اینطوریع اصلا سمت کمپانی نریم!! من:نه بابا اخراج چیه..!! تهیونگ:چی شده پس؟؟ من:دوسان میخواد بیاد کمپانی اودیشن بده🤦♂️ تهیونگ:خب بیاد...یجور گفتی فکر کردم نامجون قراره جفتمونو زنده به گور کنه😶 من:هیونگ این بد تر از اونه...اون نمیدونه من آیدلم...فکر میکنه یه آدمم مثل بقیه...و اگه منو اونجا ببینه...خیلی بد میشع... تهیونگ:اوووه...ساختمون به اون بزرگی...اصلا از کجا معلوم تورو اونجا ببینه... من:بدترین بخشش اینجاست که گیر داده باید دوتایی بریم اودیشن بدیم🤦♂️ تهیونگ:خب دیگه اون وقت اوضاع خراب میشه...خب بهش بگو دیگه....جرم نکردی که.. من:آره باید یجور بهش بگم...بهرحال که میفهمه.. تهیونگ:هییی صبر کن...من هرچی فکر میکنم اصلا یادم نمیاد که کمپانی اعلام کرده باشع میخواد گروه جدید تشکیل بده که بخاطرش بخواد کارآموز بگیره... من:مثل اینکه چن تا نوازنده و تنظیم کننده و گیریمور میخوان... تهیونگ:اهاا میگم آخه همیچین خبری توی کمپانی نبود.....بعد از گذشت تقریبا یه ربع رسیدیم کمپانی...
بخاطر اینکه چن روز بود کارامون یکم زیاد شده بود نتونستم برم دانشگاه و از دیشب تاحالا ازدوسان خبر ندارم...میخواستم پشت تلفون بهش همه حقیقتو بگم ولی اونقدر بابتش خوشحال بود که دلم نیومد بگم.... از الان داشت برای هر جفتمون نقشه میکشید و من اصلا دلم نمیخواد تا بهش بگم من نمیتونم توی ارزوهاش شریک باشم...بخاطر همین بهش گفتم سرما خوردم و خانوادم نمیزارن که بیام سره کلاسا....میدونم که دروغ خیلی مضخرف گفتم ولی خب همین به ذهنم رسید....توی این چن رو با تهیونگ هیونگ داشتیم دنبال یه نقشه می گشتیم که همه چی به خیر خوشی بگذره ولی هر دفعه یه مشکلی از توش درمیومد...برای همین توی این شرایط تنها کسی که میتونست کمکم کنه مدیر بود....باهاش صحبت کردم تا مثلا منم به عنوان یه داوطلب بیام و اودیشن بدم... مدیر:شوخیت گرفته؟؟؟میفهمی چی داری میگی؟؟برای چی باید بیای اودیشن بدی اخه؟؟ من:دوسان میخواد بیاد اینجا...اون خبر نداره که من یه آیدلم و منم نمیخوام بفهمه که من توی کمپانی بیگ هیتم....خواهش میکنم فقط شما میتونی کمکم کنی🥺... یکم فکر کرد... مدیر:من فقط میتونم طوری رفتار کنم که انگار نه انگار که کسی تورو توی کمپانی میشناسع....بغیر از اون هیچ کار دیگه ای از دستم بر نمیاد... من:واقعا ممنونم....مرسی... اون شب دوسان دوباره بهم زنگ زد و یادآوری کرد که فردا باید بریم کمپانی...با گذشت هر لحظه استرس میگرفتم و میترسیدم اگه یوقت بفهمه از من بدش میاد و اونوقت من دوستمو از دست بدم...
دوسان:الو کجایی؟؟ من:من کم مونده برسم.. دوسان:منم ده دیقه دیگه میام... گوشی و قطع کردم و از اتاق تمرین اومدم بیرون و رفتم سمت در ورودی و اونجا وایستادم....مثلا من تازه رسیدم و دفعه اولمه که اومدم اینجا... چن دیقه بعد دوسان رسید و دوتایی باهم وارد ساختمون شدیم و من هر لحظه میترسیدم که یکی از کارکنان سوتی بده ولی مثل اینکه مدیر با همه هماهنگ کرده بود....یعنی انگار نه انگار که من وجود دارم...وقتی نوبت دوسان شد دوتایی رفتم داخل اتاق...چن تا از نوازنده های معروف گروه به عنوان داور اونجا حضور داشتن..مدیرم اونجا بود که زیر چشمی یه چشمک بهم زد و من دیگه خیالم راحت شد که همه چی به خوبی و خوشی تموم میشع...دوسان واقعا کارشو فوق العاده انجام میداد و من مطمئن بودم که حتما قبولش میکنن...هم خوشحال بود و هم ترس داشتم...اکه قبول چی؟؟باید چی کار کنم؟؟ تا کی باید اینطور باشع بهرحال که میفهمه...وقتی کارش تموم شد بهش گفتن که اگه قبول بشه تا آخر وقت بهش خبر میدن...و باید توی اون موقع توی کمپانی بمونه....یعی خدایاااا این چن ساعتم به خیر بگذرون....از اتاق اومدین بیرون توی سالن نشستیم.
من:چقدر باید منتظر بمونیم؟؟ دوسان:گفتن آخر وقت اطلاع میدن....میخوای بری؟! من:نه بابا من همینجا پیشت میمونم😁....اخه پسر خوب من اگه بخوامم نمیتونم پامو از این در بزارم بیرون😂🤦♂️ دوسان:میگم وین بنظرت منو قبول میکنن؟؟ من:معلومه تو کارت فوق العاده بود....مطمئنم که قبول میشی... دوسان:توام باید اودیشن میدادی...کارت با گیتار خیلی خوبع ولی نمیدونم چرا جدیش نمیگیری... من:من؟؟؟...چیزه...پدرم بهم اجازه نداد...گفتش باید فعلا درسمو تموم کنم...بعدش میتونم اودیشن بدم😅😁 دوسان:آخه اوکیع...... معلوم بود که قانع نشده اما بهونه خوبی گیر نیوردم....همینم یه لحظه به ذهنم رسید.....دوسان کارش فوق العادست و مطمئنم که مدیر قبولش میکنه...ولی اینطوری میشع یکی از کارکنان بیگ هیت و هر روز میاد اینجا...اونوقت من باید چیکار کنم؟؟باید بهش بگم...اینطوری بهتره..... دوسان:وین...پاشو بریم این اطرافو بگردیم... بدون اینکه اجازه بده من حرفی بزنم...سریع بلند شد و رفت منم مجبور شدم پشت سرش برم تا یوقت اتفاقی نیوفته.... من:دوسان بیا برگردیم...ما همینطوری نمیتونیم اینجا ها پرسه بزنیم... دوسان:چیزی نمیشع...میخوام ببینم بیگ هیت چه شکلیع...شاید از آیدلاشم دیدیم.😆.. یعنی فقط خدا خدا میکردم که هیچ کس جلومون ظاهر نشه.....این طبقه که الان هستیم بیشتر اتاق هاش برای تنظیم موزیک و اتاق ضبطه....پس مشکلی پیش نمیاد... دوسان:اونجا رو ببین....واییی...باورم نمیشه که دارم از نزدیک میبینمشون...... با حرف دوسان برگشتم و با دیدن شوگا و نامجون و جیهوپ که اون سمت سالن وایستادن و دارن حرف میزنن خوشکم زد....تازه یادم اومد که برای موزیک جدیدشون قرار بود بیان برای ضبط .... دوسان:بیا بریم...میخوام باهاش صحبت کنم... سریع از پشتش گرفتم.... من:کجا آخه میخوای بری؟؟بیا برگردیم پایین... دوسان :حالت خوبع...اونا رپ لاین بهترین گروه کیپاپن...اون وقت میخوای همینطوری برم... من:بیا بریم بابا...که چی بشه مثلا... دوسان: تو از کیپاپ خوشت نمیاد؟؟پس واسه چی داری موسیقی میخونی؟؟؟ اون داشت منو پشت سرش میکشید منم از این طرف داشتم مانعش میشدم که با شنیدن صدای آشنا خشکم زد... جیهوپ:وین اینجا چیکار میکنی؟؟!! یعنی همینو کم داشتم....من اصلا یادم نبود تا بهشون بگم که دوستم داره میاد...و اونا از هیچی خبر نداشتن...با نزدیک شدنشون به ما بیشتر استرس میگرفتم...زیر چشمی به دوسان نگاه انداختم که دیدم اونم اوضاعش خیلی خوب نیست......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میشه بگی پارت42 چند روزه الان تو بررسی؟
من الان دیدم که منتشر شده😃
اوهوم عالی بود اونجا هم البت کامنت گذاشته ش تم
واااااییی سوین جووون عالییییی بود😍😍😍😘😘😘
من بیصبرانه منتظر پارت بعدیم💋💕
مرررسی عزیزم 🥰😘
وایی خدا بخیر بگذرونه چه سوتی اسمشو گفت خدا رحم کنه یونگی و نامجون چی میخوان بگن😐اوه اوه یعنی چی شد البته هرچی فکر میکنم وین باید بهش میگفت نمیکشش که بهتر بود بدونه الان که وضعیت پوکید مدیر پس چرا بی پسرا نگفته اصل کاریا خطری ترینارو نگفته کارش تموم شد😂عالی بود مثل همیشه بی نظیر بی نظیر و معرکه بود بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم لالم دیگه چیزی نمیدونم بهت بگم انقدر عالیه😍
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
مرررسی عزیزم🥰بهرحال باید یکی گند میزد توی ماجرا که این وظیفه خطیر رو رپ لاین به عهده گرفتن😁😌😂
ببین من داستانتو با چند تا از داستانا آجیام فیلم میکنم اما یه مقدار ضعیفه برای فیلم نامه اونم تقویت میکنیم منم اسپانسر، آجیم بشرا که اول از همه میخوایم سریال درست کنیم اونم کارگردانش، به بصیرا هم میگم کمکت کنه تقویت شه [ منظور بی رحمیه اگر خودم کمک کنم میزنم نصف ملتو میکشم اونم دست به کشتارش خوبه اما من نه برای همین یکی از لقبام لوسیفره😹😐💙✨.] خب بقیه عواملم خودم جور میکنم😹😐💙✨
اوووه چه کاره جالبی....بنظرم باحال میشع...ولی داستان من هنوز وارد قسمت اصلی نشده...درواع همهی این ۴۰ تا پارت فعلا توی حاشیه داستان بودیم...درسته لو دادم ولی گفتم از یچیزایی خبر داشته باشین😅😂😂
بله ایشون اجی منه😐
و بنده جزو هیئت مدیره ی این اتفاق هستم😁
چطوری رهام😹☺️💔🔪🔫
شکر بد نیستم تو چطوری😂💔؟
دارم سرمو میکوبم به دیوار بلکه یه ایده به ذهن معلولم برسه اگر نرسه همه رو قتل عام میکنم😹💔🔪🔫
وی نفسی که در سینه حبس کرده است را بیرون می دهد.
هههووووووووووفففففففففففف.
ادم با چنگال آب حوض بخوره این اتفاق براش نیوفته.
اهان راستی امروز عید فطره
عید فطر مبارک.
روزه گرفته نگرفته.
نمازه خونده نخونده.
نیت کرده نکرده.
کلا هر کاری کردی قبول باشه.😂
مرسی مرسی...عید همگیتون مبارک باشع🥰
توروخدا زودتر بزار😭😭😭😭😭
گزاشتم ولی یکم طول میکشه ولی پارت های بعدی پشت سره همن😁
وووووااااققعععااااااا عالی بود.
پارت بعد رو نوشتی؟؟؟؟
منتظر پارت بعدی هستم.
مرسی عزیزم.گگپارت بعدیم دقیق نمیدونم کی میاد🥰
عررررررررررررر😹😹😹😹
چرا بد جا کات میکنی؟😹(یه بار میگم چرا بد جا کات کردی یه بار میگم چرا بد جا کات نکردی😹فازم معلوم نیست😹)
حیلی خوب بود😻
راستی عاجی میشی؟
من مین سو ام😆
ملقب به مینی🙈
بهرحال ما اینیم دیگه😌
منم اسمم سوینه.....و لقب خاصی ندارم...همین سوین خالی😶
خوشبختم عاجی🙈🥺😻
واییییی ، خدا وقتی هر پارت داستانت میاد مثل بچه کوچولویی که بهش عروسک یا شکلات دادن ذوق میکنم . 😂😂😂😂😁😘
داستانت عالیههههههههههههههههههههه 😁😍💜💖
فقط بد جا تمومش کردی .
تروخدا پارت بعد رو زود تر بزار .
🥺🥺🥺🥺😁😂😂😁😘💜💜💜💜💜💜💜💖
😂😂😂
مرررسی عزیزم🥰وقتی میبینم اینقدر دوسش دارین خودمم ذوق میکنم 😂😅
جررررررررر بعدی بزار تروخدا عالی
گزاشتمش🙂