
خب امیدوارم خوشتون بیاد.
از زبان مرینت:گفتم:خب تاحالا کسی شک نکرده که کسایی که رفتند دنبال اون معجزه گر خودشون همون رو دزدیده اند.تیکی گفت:مرینت فکرتو درگیر نکن.عجب اشتباهی کردم بهت گفتم.گفتم:باشه حالا عصبانی نشو .فقط میگم کسی که معجزه گر.....تیکی گفت:مرینت گفتم این چیز هارو فراموش کن.گفتم:باشه.دیدم یکی بهم پیام داد.دیدم کاگامیه.ازم خواست تا بریم بیرون باهم قدم بزنیم.منم قبول کردم.همیینطور که داشتیم راه می رفتیم کاگامی گفت:راستی مرینت تو هنوز عاشق آدرین هستی؟گفتم:چی آره هستم.حالا مگه چیشده.مگه تو هم عاشقش نیستی؟گفت:راستش نه.چند وقته اونو به چشم یک دوست می بینم.گفتم:چرا؟گفت:
خب راستش بعد از آخرین باری که شرور شدم.اون فقط مصل یک دوست بود.بعد از اون نمیدونم چرا ولی عاشق لوکا شدم.(دوستان مرینت و لوکا فقط باهم دوستند).اونم همینطور.حالا قراره باهم بریم ژاپن.خواستم ازت خداحافظی کنم.شب قراره بریم.گفتم:امیدوارم بهت خوش بگدره.بعد خداحافظی کردیم و رفت.وقتی رسیدم خونه دیدم مامان و بابام دارند وسایل جمع می کنند.گفتم:خبری شده.گفتنند:نه.راستش خواهر مامانت خالش خوب نیست ما داریم میریم چین.قراره کل تابستون بریم.تو تنها که مشکلی نداری.گفتم:نه.بعد خداحافظی کردنند و رفتن.بعد شام خوابیدم روی تختم و شروع کردم به خیال بافی:من با آدرین ازدواجمی کنم و 1 بچه به اسم ژاکلین به دنیا میاریم.همینطور که داشتم خیال بافی می کردم
تیکی گفت:مرینت 3 ساعته داری خیال بافی میکنی.نمیخوای کار دیگه ای کنی.گفتم:راست میگی تیکی می خوام تمرین کنم که حرمو به آدرین بزنم.تیکی گفت:خب چیزی که من می خواستم نیست ولی باشه.گفتم:خب باید چه شکلی به آدرین بگم.تیکی گفت:به آدرین پیام بده.گفتم:راست میگی.یا اینکه بهش زنگ می زنم.سریع به آدرین زنگ زدم.ولی رفت رو پیغام گیر .سریع گفتم:خب آدریت نه نه آدرین من ام ام از همون روزی که دیدمت عاشقت شدم.
شدم.وقتی پیغام رو گذاشتم.گفتم وای تیکی گند زدم.تیکی گفت:مطمئنی؟گفتم آره آره.تیکی گفت:مرینت تو به آلیا زنگ زدی.همون موقع آلیا زنگ زد و گفت:خب مثل اینکه می خواستی به ادرین بگی.گفتم آره.گفت صبر کن الان میام.5 دقیقه نشد آلیا رسید.گفتم:چجوری انقدر زود رسیدی.گفت:مهم نیست.سریع باش باید یک متن برای چیزی که می خوای به ادرین بگی لازمه.گفتم:متن دیگه چرا؟گفت:نمیخوام گند بزنی.گفتم:باشه بریم.آلیا شروع کرد به نوشتن متن.بعدش گفت:میخوایم ببینیم لیدی باگی که همیشه پیروز میشه الان هم میشه.(این بعد از باند اسراره).گفتم:تو از کجا میدونی من لیدی باگم؟گفتم:تو خودت بهم گفتی.گفتم: وای خیلی فراموش کار شدم.گفت: مهم نیست.من یک صدا ازت ظبط می کنم.تو فکر کن داری با آدرین حرف میزنی قبوله.
گفتم:باشه.بعد شروع کردم.بار اول و دوم افتظاح بود.بار سوم و چهارم هم بد نبود.بار پنجم هم خوب بود ولی بدون اشکال نبود.ولی بار ششم بالاخره تونستم.آلیا گفت:خب مرینت من به آدرین زنگ میزنم.تو هم بخون.گفتم باشه.آلیا به آدرین زنگ زد و رفت رو پیغام گیر.من هم یک نفس عمیق کسیدم و متن رو خوندم.وقتی تمام شد آلیا گفت عالی بود مرینت.گفتم واقعا.حالا اگه آدرین منو رد کنه چیییییییییییییییییییییییییییییی.گفت خب عاشق شدن همینه دیگه.ممکنه شکمست بخوری.ولی مهم اینه که همیشه عاششفش باشی.گفتم
ممنئن آلیا.میگم امشب اینجا بمون.همپیشه همیم هم تو جواب آدرین رو می بینی.گفت باشه.بعد باهم نشستیم یک فیلم ترسناک دیدیم.الیا اصلا نترسید ولی من داشتم سکته می کردم.بعد تموم شدن فیلم هنوز سر جام خشکم زده بود.آلیا گفت:داری بهم ر است میگی که لیدی باگی؟گفتم اره.بعد دیدم یکی بهم پیام داده.سریع گوشی رو دادم دست الیا و گفتم ببین چی گفنه .من نمیتونم ببینم.الیا هم گوشی رو گرفت و پیام آدرین رو دید.بعد بهم گفت:مرینت متاسفم.ولی اون تو رو دوست نداره.گفتم میدونستم.وای حالا چیکار کنم که آلیا گفت
شوخی کردم بابا.خودت ببیین چی نوشته .دیدم آدرین بهم پیام داده: خب برای اینکه ببینید آدرین چی گفته پارت بعد رو بخونید.خب باید بگم که من اگه وقت داشتم هر روز 2 پارت مینویسم.اگه هم نه یک پارت.حتما نظر بدید امیدوارم خوشتون اومده باشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
سلام عالی بود💝
مشتاقانه منتظر بعدیم💓
زود بنویسش💕