11 اسلاید امتیازی توسط: ✿Melody✿ انتشار: 4 سال پیش 330 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام قسمت بعدی هم آماده شد،?میراکلس: دیداری دوباره(2)? امیداوارم ازش لذت ببرید. اگر قسمت اول رو نخوندید حتما اول اونو بخونید.
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه?? بچهها توی قسمت قبلی من گفتم اگر انتقادی دارید من خوشحال میشم بشنوم؛ اما نگفتم که توهین کنید، به هرحال متاسفانه بعضی ها این کار کرده بودن.???♀️ خلاصه امیدوارم از این قسمت خوشتون بیاد، قسمت های بعدی هر روز یک بار منتشر میشن??
به سمت اتاق خوابی رفتم که ناتالی آماده کرده بود، در کمد لباس رو باز کردم و لباس هامو داخل کمد گذاشتم، بعد به سمت حموم رفتم و آب گرم رو باز کردم تا وان حموم پر از آب بشه، بعدش از حموم اومدم بیرون تا شامپوها مو بردارم که یک نفر سریع اومد داخل، کمی براندازش کردم و گفتم: شما؟/ زن: ببخشید اینطوری وارد شدم، لطفاً کمکم کنید./ من: کی هستی؟/ زن: خانم قول میدم به وقتش همه چیز رو بهتون بگم، التماس میکنم کمکم کنید./ زن چهره ای مضطرب و نگران داشت و همش به اینور و اونور نگاه میکرد، کمی فکر کنم و گفتم: برو داخل حموم./ زن: ممنونم، ممنونم./ اون زن سریع به سمت حموم رفت و در رو خیلی آروم بست.
پانزده دقیقه بعد زن از حموم بیرون اومد و گفت: لطف بزرگی به من کردید، روزی براتون جبران میکنم./ من: کی هستی؟/ زن: ببخشید گلوری، نمیتوتم بهت بگم من کی هستم./ من: اسم منو میدونی؟/ زن: کیه که اسم تو رو ندونه؟/ زن از داخل جیب کُتش پاکت نامهای بیرون اورد و دوباره گفت: به زودی شر دنیا رو فرا میگیره تو باید به کار سابقت برگردی، چیزی که شکسته بود الان دیگه سالمه./ من: چی؟.... کدوم کار؟/ زن: بزودی میفهمی ولی تا اون روز نباید پاکت رو باز کنی./ من: نرو.... صبر کن، کجا میری؟.... یک لحظه صبر کن./ زن از بالکن بیرون رفت. من هم، کمی روی تخت نشستم و بهش فکر کردم، اون خیلی عجیب بود و درباره چیزایی که حرف میزد که واقعاً نگران کننده بودند. بعد چند دقیقه فکر کردن به زن ناشناس دوباره به حموم رفتم؛ اما اینبار بیخیال حموم کردن شدم و فقط توی آب گرم وان نشستم تا خستگی ام بر طرف بشه.
وقتی از حموم بیرون اومدم، پشت میز آرایش نشستم، مو هامو خشک کردم و به سمت کمد لباس رفتم و یک تاپ سفید به همراه شلوار و جلیقه چرم سیاه پوشیدم، کمی هم آرایش کردم و عطر زدم، بعد از پایان کار ها از اتاقم خارج شدم و به سمت اتاق گابریل رفتم. در زدم و وارد اتاق شدم، وقتی گابریل منو دید سریع همه کاغذ های رو جمع کردم و گفت: ببخشید، فکر کردم ناتالیه./ من: نیازی نیست کاغذ ها رو جمع کنی، به هر حال من میدونستم تو و امیلی چقدر مشتاق این خواهید بود./ گابریل: حالا که میدونی کمکمون کن، هیچ کس هم ندونه، من و امیلی گذشته تو رو میدونیم./ من: آرامش خودتو حفظ کن... من هیچ گذشته ای نداشتم گابریل.... همینطور من نمیدونم اون کتاب چیه./ گابریل: بسیارخب، مجبور نیستی دربارهش چیزی بگی./ من: خوبه، منو امیلی داریم میریم خونه آدری، آدری یه دورهمی گرفته./ گابریل: خوشبگذره./ .........
دورهمی آدری خیلی خوب بود اما تقریبا میشه گفت هیچی از مهمونی نفهمیدم علتش رو نمیدونم اما فکر میکنم به خاطر صبحت های اون زن ناشناس باشه و یا به علت اون کتاب قدیمی، در طول مهمونی فقط نگران این بودم که مبادا صحبتهای اون زن ناشناس به آن کتاب قدیمی و برادرم ربط داشته باشه..... حالا از آن روز 16 سال میگذرد بنابراین خیلی خوب به خاطر ندارم، چی شد که اون شب توی خونه برادرم نموندم؛ اما از اون روز به تا به این لحظه برادرم رو ندیدم و به خونه اش نرفتم.....
از اینجا به بعد به زمان حال میرسیم، زمانی که آدرین و مرینت 16 سال دارن یعنی یک سال از اتفاقات فصل سوم گذشته. داستان از حالا از زبان راوی گفته میشه.( البته بعضی جاها از زبان آدرین ، مرینت و ... گفته میشه.) بریم سراغ داستان....
شهر پاریس برای یک سال تمام، آروم و بدون هیچ ابر شروری بود، چون تعمیر معجزه آسای پروانه و ترجمه کامل کتاب یک سال تموم طول کشید. با اینکه پاریس توی این یک سال هیچ ابر شروری نداشت، روز ها برای شخصیت های داستانمون همچین آفتابی هم نبود، آلیا و بقیه دخترا همیشه در تلاش این بودند که مرینت و آدرین رو به هم برسونن و مرینت رو مجبور به اعتراف عشقی کنن که به آدرین داره، خب بهتره بدونید هنوزه که هنوزه هم موفق نشدن. کت نوار هم هنوز موفق نشده قلب لیدیباگ رو به دست بیاره. کاگامی هم هنوز منتظر آدرینه که آماده برای پذیرفتن عشق کاگامی بشه، غافل از اینکه آدرین عاشق لیدیباگه. گابریل بیشتر از پیش معروف شده و در حال حاضر رابطه نسبتاً بهتری با آدرین داره. بهتره بدونید لایلا هنوز هم دست از سر دروغ هاش بر نداشته. گلوری بعد از اینکه 16 سال پیش بحثی بین اون و برادرش پیش اومد، به فرانسه برنگشت و الان زندگی فوقالعاده ای در آمریکا داره.
امروز دهم ماه مِی و ۵ روز تا تولد آدرین باقی مونده. همه دوست های آدرین در حال آماده شدن برای تولدش هستن، اما با اینکه پدر آدرین بهش اجازه رفتن به مهمونی که دوستانش قراره براش بگیرن رو داده، آدرین ناراحته. پلگ که متوجه ناراحتی آدرین شده به سمتش میره و میگه: پنیر میخوای، آدرین!?/ آدرین: نه!?/ پلگ: اگه میخواستی هم بهت نمیدادم!?/ آدرین: پلگ من سه تا عمه دارم.?/ پلگ: واقعا؟?/ آدرین: اما تا حالا یک نفرشون رو هم ندیدم.?/ پلگ: خوشمزه!?/ آدرین: چی؟?.... پلگ اصلا گوش میدی؟?/ پلگ: ? اگه از من کمک میخوای یا میخوای درد و دل کنی، بهتره بدونی من تا حالا به خودمم کمک نکردم، کسی هم با من درد و دل نکرده.?/ آدرین:??♀️??♀️/ پلگ: چرا از ناتالی نمیپرسی؟?... اون همه چیز رو میدونه.?/ آدرین:☺آفرین پلگ!?/ پلگ: جایزه بهترین پنیر دنیا رو میخوام.?/ آدرین سریع از اتاقش بیرون میره و....
وقتی به ناتالی میرسه، میپرسه: ناتالی... ناتالی تو عمه منو میشناسی، درسته؟?/ ناتالی: چرا همچین سوالی میپرسی، آدرین.?/ آدرین: میخوام ببینمش.?/ ناتالی: میخواید زنی که هرگز ندید رو ببینید.?/ آدرین: بله، مادرم همیشه از اون میگفت، منم میخوام ببینمش?، من کلی سوال ازش دارم؟?/ ناتالی: کدومشون رو میخواید ببینید؟?/ آدرین: عمه گلوریا?/ ناتالی: نمیشه.?/ آدرین: چرا؟?/ ناتالی: چون ایشون نمیان اینجا.?/ آدرین: ولی چرا؟?/ ناتالی:? 16 سال پیش، وقتی که فقط یه نوزاد چند روزه بودید، والدینتون تصمیم گرفتن، براتون یک جشن بگیرن، خانم گلوریا هم اون روز تشریف اورده بودن؛ اما بعد از مهمونی با برادرشون بحث میکنن و در پایان میگن من دیگه تا هرگز پا مو جایی که تو توش هستی نمیزارم، بعد هم میرن.?/ آدرین:??/ ناتالی: نیازی به ناراحتی نیست، من... ?? ...با پدرتون صحبت میکنم./ آدرین: ممنونم ناتالی.??/ ناتالی: خواهش میکنم??./ .....
ناتالی به خواست آدرین به سمت اتاق گابریل میره تا از گابریل بخواد، به گلوری نامه بنویسه و ازش برای تولد آدرین دعوت کنه. به اتاق گابریل میرسه در میزنه و بعد از اینکه گابریل اجازه میده بره داخل، وارد اتاق میشه و گابریل ازش میپرسه: اتفاقی افتاده؟?/ ناتالی: نه... فقط....آدرین میخواد گلوری در تولد 16 سالگیش حضور داشته باشه.?/ گابریل: ?اون گلوریا رو از کجا میشناسه؟?/ ناتالی: مثل اینکه همسرتون از خاطرات گذشته تعریف کرده بودند.?/ گابریل: درسته، امیلی و گلوری خیلی صمیمی بودن مثل دوتا خواهر، از خواهر هم نزدیک تر؛ اما جاهطلبی من باعث نابودی خیلی چیزا شد و این یکی از اوناست.?/ ناتالی:?خودتو ناراحت نکن گابریل، بهتره از گلوری بخوای بیاد اینجا اون حلال خیلی از مشکلاتت خواهد بود.?/ گابریل: دلم خیلی براش تنگ شده.?/ ناتالی: این دیداری دوباره برای تو خواهد بود، بهتره بیشتر به حرفش گوش بدی، به هر حال اون خیلی از تو بزرگ تره.?/ گابریل: به آدرین بگو نامه بنویسه، اگه آدرین بنویسه اون میاد.?/ ناتالی گابریل رو بغل میکنه و بهش میگه: من مطمئم که اون میاد.?/......
خب بچه ها این قسمت هم به پایان رسید، امیداوارم خوشتون اومده باشه?? منتظر میراکلس: دیداری دوباره 3 باشید..... راستی من میخوام شروع به نوشتن یک داستان دیگه هم بکنم، داخل نظرات بگید میخواهید کدوم انیمیشن و کدوم شخصیت ها درش باشه،?? دوستون دارم لطفا نظر بدید.
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
کارت عالیه افرین همینجوری ادامه بده
❤?
❤❤
سلام عالییی بود لطفا ادامش هم بذار منتظرم دستت درد نکنه
و در مورد انیمیشنی که گفتی چیزی به زهنم نرسید
عالییی??
❤❤❤❤
نظر لطفته.❤❤
سلام داستانت عالیه ولی من فقط نظر خودمو میگم من پیشنهادم اینه که دیگه عشق و عاشقی نباشه چون تو هر تستی که گربه ی سیاه و دختر کفشدوزکی هست همش آخرش ازدواجه یا ازدواجه یا مرینت یا آدرین مریض میشه میره بیمارستان اونجا عشقشون بهم رو اعتراف میکنن
واقعا حال به هم زن شده اگر به طور مثال بگی 20 تا تست تو تستچی هست 15 تاش گربه ی سیاه و دختر کفشدوزکین و عشق و عاشقی هم زیاد دارن
باز هم میگم این فقط نظر منه و هیچ توهینی به بقیه نیست??????
?????
منم موافقم، بنابراین داستان رو جوری طراحی کردم که مثل فصل چهار باشه، بنابراین مثل انیمیشنش هستش. صحنه های عاشقانه هم داره ولی خیلی خیلی متفاوت با بقیه من از کپی کردن متنفرم.