سلام دوستان گلم امیدوارم خوب باشید و نماز و روزتون قبول باشه امروز اومدیم با یک پارت کاملا جدید و هیجان انگیز امیدوارم خوشتون بیاد و خوشحال و شاد باشید .
خب دوستان بریم سراغ داستانمون .......
دوستان در این چند ماه اتفاق خاصی پیش نمیاد برای همین یک پرش داریم به ۴ ماه بعد ...صبح آن روز .......
از دید مرینت : صبح بیدار شدم و دیدم که هنوز آدرین خوابه برای همین تکون نخوردم و شکمم هم خیلی بزرگ شده بود انگار امروز روزش بود که یهو آدرین بیدار شد .
آدرین : سلام عزیزم صبح بخیر انگار امروز وقتشه که پسرم به دنیا بیاد
مرینت : آره فکر کنم که باید بریم بیمارستان
آدرین : باشه اگه فشار اورد میریم اونجا
مرینت : باشه
پلگ : تیکی بنظرت افسانه آدریانوس واقعیه ؟
تیکی : آره چون پسرشون برگزیده هست
پلگ : آره تا آدریانوس متولد بشه کوامی و معجزه گرش هم به وجود میاد. ما باید کوامی اون رو به دنیا بیاریم تو مادرش میشی و من پدرش.
تیکی : از دست تو پلگ صبحانه چی خوردی ؟
پلگ: کممبر با عشق 😂😂😂😂😂
تیکی : بی مزه 😒
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
بای
ممنونم پارمیدا جان
اشکالی نداره حالا همین طور نظر مدم تا به یه عدیدی برسه دسگه
وای شمارش از دستم در رفت
۳۵ میشه
عدد
به
کم کم نزدیک
داره
خوب تا الان ۲۵ نظر داری می خوام به ۳۵ برسونم
خیلی خوب عزیزم