
بیییی شرححححح
از زبان لیدی باگ: بعد حرف های گابریل و ناتالی دیدم کت بغض کرده. منم دلم برای گابریل و ناتالی میسوخت با وجود تبهکار بودنشون اما بالاخره قصدشون خیر بود. یکدفعه صدایی تو سرم پیچید صدای یک زن و مردی بودن(قابل توجه شما دوستان اون زن و مرد همون سردسته جادوگران خوب بودن ) اون صدا میگفت«یین و یانگ. گردنبند. تولد.تیکی و پلک.جعبه» یک دفعه گفتم خوب پخش زنده تمام شد. بعد گابریل و ناتالی رو ازاد کردم. بعد رفتم جعبه معجزه گرا رو گذاشتم تو خونه ی استاد فو و قایمش کردم. بعد همه ی معجزه گرا رو از همه جدا جدا گرفتم گذاشتم تو جعبه. یکدفعه دوباره اون جمله تو گوشم تکرار شد بعد به جعبه نگاه کردم. دیدم قسمت معجزه آسای منو کت مثل علامت یین و یانگه. تبدیل به خودم شدم و از کیفم گردنبندی که تیکی بهم داده بود رو نگاه کردم. مثل اون قسمتی هست که جای گذاشتن معجزه گر منه. از تیکی خواستم افسانه ی یین و یانگ رو برام تعریف کنه

اونم توضیح داد بعد من باخودم گفتم اون صدای پلگ. یعنی پلگ هم حتما این رو به ادرین داده. نه نمیشه من با ادرین باشم البته تقصیر منم هست اون روز نباید میگفتم که لیدی باگ نیستم. تیکی: مرینت داخل یه رابطه ممکنه هردو طرف اشتباه کنن و الان تو و ادرین به تور مساوی اشتباه کردید و برای پیش بردن این معما مجبوری دوباره با ادرین بری تو رابطه همون جور که یین و یانگ و جادوگر ها باهم بودن. (دوستان تولد مرینت تو قسمتی بود که مادربزرگش شرور شد و دقت به جعبه ی معجزه گر ها و هدیه ی تیکی و علامت یین و یانگ بکنید. بعدشم تیکی گفت که هر سال من این رو به یکی از صاحبام میدم. حتما تیکی دنبال یه صاحبی میگشته که حقیقت رو کشف کنه و برای همین هرسال و هزار سال به صاحباش تو روز تولدشون اینو میده . قسمتیکه تیکی گفت من به صاحبام تو روز تولدشون اینو میدم تو قسمت بالا هست) مرینت: تیکی تو درست میگی. باید به کت بگم بیاد خونه ی استاد فو و کشف هویت کنیم
از زبان ادرین: رفتم از استدیو خارج شدم و رفتم ی خونه کوچیک یه نفره اجازه کردم تا کسی پیدام نکنه و حسابی گریه کردم بعد تبدیل شدم دیدم لیدی پیام گذاشته برم خونه ی استاد فو. رفتم حرکت کردم اونجا دیدم لیدی نشسته و چشماش بستسو گفت کت بیا روبروم بشین. منم نشستم بعد گفت خال ها خاموش. چشمامو بستم که شندیم لیدی گفت: کت ما باید همو ببخشیم هردوتا مون اشتباه کردم اینطور نیست؟ ادرین؟ تا گفت ادرین کت چشماشو باز کرد دید مرینت جلوشه. مرینت انتظار داشت کت سرش داد بزنه و چشماشو بست اما دید که کت بغلش کرد و گفت متاسفم

مرینت: هردوتامون اشتباه کردیم منم باید میگفتم که لیدی باگ ام. خب حالا ولش موضوع اینه...(مرینت کل جریان رو برای ادرین تعریف کرد) ادرین: راستش من روز تولدم از خواب بیدار شدم و دیدم یه سنگ سبز (عکس پارت ساخت خودم کپی ممنوع) رو تختمه انداختمش داخل کشو جواهراتم. ادرین رفت سنگ رو برداشت و اورد پیش مرینت که...
تموم شد
بــــــــــــا بـــــــــــــــای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خیلی خیلی عالی بود گلم😍😍
ممنون گلم❤💝💖