دختری که در جنگلی گم می شود
سلام من دایین رایین هستم . چیک ، چیک ، چیک ، آه صدای عقربه های ساعت می آید . هیچ وقت از یاد نمی برم که ، دختری ۱۵ ساله در جنگل ... محو شده بود .
خوب یادم نمی آید که در چه جنگلی محو شده بود ، ولی خوب یادم می آید که اسم آن دختر چه بود . زینگ ، زینگ ، صدای آلارم موبایلم را می شنوم ، پس باید به سمت کتابخانه را بیافتم . در یک صندلی ای در کتابخانه نشته ام و کتاب تسخیر شده گان را می خوانم . صفحه ۱۲۰ همان جمله ای بود که عاشقش شده ام : زندگی یک انسان درسکار پر از درد و رنج است .
بلاخره کتابم به پایان رسید و به سمت خانه می روم . ساعت ۱۲ نصف شب بود که خانه ام در سکوت مطلق بود ، و حتی صدای ساعت عقربه ای قدیمی هم نمی آمد . وقتی چراغ هارا خاموش کردم خانه تاریک تاریک شده بود . آلارمم را ساعت ۳ گذاشتم تا تاریکی شب را ببینم . کم کم خوابیدم و در خواب عمیقی فرو رفتم . زییییییینگ ، زییییییینگ صدای آلارم
موبایلم است . از خواب بیدار می شوم و شانه ای را به سرم می زنم ، و به بالکن می روم . تاریکی شب زیبا تر از روشنایی نور خورشید است ، ولی آسمان کامل تاریک نشده بود ، چون نور ماه آسمان شب را از تاریکی در آورده بود . ... زینگ ... زینگ تلفنم زنگ می زند گوشیم را بر می دارم ، ولی کسی جوابی نمی دهد . الو ، الو و دفعه ی سوم با فریاد گفتم : کسی آن جا هست ؟ کسی جوابی نداد ولی صدای خرش خرش برگ ها به گوشم می خورد . تماس به پایان رسید ، و به درون اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم و بعد از ۱ دقیقه خوابم برده بود . روز بعد وقتی بیدار شده ام ، رفتم تا چک کن ام که ببینم شماره ی آن کسی که دیروز به من زنگ زده بود آشنا است یا نا آشنا . اول به آن شماره زنگ زده ام ولی به سرعت نور قطع شد ! تعجب کردم و دیگر تماسی نگرفته ام . ساعت مچی قدیمی ام را به دست انداخته ام ، ناگهان گوشه ی چشمانم به آن شماره افتاد ! به شماره به دقت نگاه کردم و دیدم که آن شماره همان شماره ی کایا است ، همان دختری که در جنگل غیبش زده بود ! از ترس نمی توانسم نفس بکشم یا دست هایم را یا پا هایم را تکان بدهم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد
پارت بعد
خواهان پارت دو
عالی بود ولی کاش به جای صدای آهنگ ( زینگگگگ زینگگگگ😂) بنویسی مثلا با شنیدن صدای ملایمی به خودم اومدم یا یه همچین چیزایی در کل عالی بود ولی رو اینا کار کن 💜
ادامه داره؟
عالییییی