
قسمت هجدهم فصل دوم...
*** هنگام نزدیک شدن به ساعات پخش کم کم در پشت صحنه آماده ایستاد تا با اولین علامت بر روی صحنه برود. از پشت پرده به جمعیتی که می آمدند نگاه می کرد. زن و مرد، جوان و پیر، به خصوص از طرفدارانش آنجا حضور پیدا کرده بودند. از همان ابتدا تنش و اضطراب شروع به جوانه زدن درون قلبش کرد. اکنون ترس از بد پیش رفتن اجرا نیز در ذهنش پدیدار شده بود. خانم والتر که از تبلت درحال بررسی و چک برنامه های آینده او بود و کمی دورتر ایستاده بود، با دیدن حال مضطرب او، دست از کار کشید و به سمت او رفت و به آرامی دستش را بر روی شانه او قرار داد. کانا از احساس ناگهانی دست از پشت سر، جا خورد و ناخودآگاه کمی جا خورد و به سمت او برگشت. با دیدن چهره نگران و نه چندان مهربانانه خانم والتر تنشی که درون شانه هایش بود، آرام گرفت و نفسی عمیق کشید و برای آرام کردن و کنترل احساساتش دستی به پیشانی اش کشید و از برقراری تماس با چشمان او خودداری کرد.
خانم والتر با نگرانی سوالی کاملا بدیهی و عادی که هر فرد در این موقعیت به کار می برد بر زبان آورد. _حالتون خوبه خانم موریس؟. درحالی که همچنان از چشم در چشم شدن با او خودداری می کرد سرش را تکان داد و《بله》ای بر زبان آورد. _می خواهید چیزی براتون بیارم؟ آبی چیزی؟... به نشانه نه سرش تکان داد و دوباره نگاهش را به بیرون از پرده دوخت. خانم والتر مشتاق و خواهان کمک به حال او بود؛ اما به ناچار از لجبازی او و رد کمکش ساکت شد و فقط همان جا ایستاد. کانا تک به تک چهره افرادی که وارد می شدند و وارد شده بودند بررسی می کرد و آنان را به خاطر می سپرد. در میان چهره افرادی که نشسته بودند، چشمش به تنها فرد متفاوت آنجا که یک مرد با هودی طوسی رنگ و شلواری مشکی رنگ در صندلی های بالایی نشسته بود افتاد.
درست نمی توانست چهره آن را ببیند و فقط تنها چیزی که برایش قابل مشاهده بود، ته ریش مرتب و تازه رشد کرده او بود. با صدای مدیر برنامه حواسش از او پرت شد و سرش را به سمت صدای او معطوف کرد. مدیر برنامه با صدای رسا در پشت صحنه زمان شروع را یادآوری و کارکنان را به شروع زودتر برنامه تلویزیونی فرا می خواند. ابتدا مجری برنامه با عجله از کنار او گذشت و در حین حرکت برای انتقال کمی انگیزه و انرژی او را تشویق کرد. _مطمئنا از پسش بر میاید خانم موریس فقط حواستون به آقای بلکی عروسک پوش گربه باشه چون قراره حسابی شیطنت به پا کنه سر صحنه.
از شنیدن نام آقای بلکی گربه سوال تعجبی در ذهنش شکل گرفت؛ اما دیری نپائید که با عروسک پوش گربه، درحالی که خرامان و شنگول به سمتش می آمد مواجه شد. یک لباس گربه عروسکی سیاه رنگ از جنس مخمل با چشمان دوخته شده نخی آبی رنگ روی سر عروسک و دمی آویزان بود. عروسک پوش به محض رسیدن به او با حرکتی بامزه و خود شیرینانه برای او دست تکان داد و سرش را با بامزگی کج کرد و بوس کوچکی فرستاد و کنار او منتظر ایستاد. *** با شروع برنامه مجری بر روی صحنه کنترل برنامه را در دست گرفت و همگی در نقش خود مشغول به کار شدند. تنها او و آقای بلکی منتظر آن بودند تا نوبتشان برسد و برای مصاحبه بر روی صحنه حاضر شوند. همان گونه که با فاصله ای محسوس در کنار او ایستاده بود زیرچشمی نگاهی گذرا به عروسک پوش انداخت. برایش عجیب بود که چرا چهره اش را تا الان نشان نداده است؛ اما بیشتر حواس او به همان مرد مرموز نشسته در میان جمعیت بود که کلاه بلند هودی اش مانع دیده شدن نیمی از چهره اش می شد.
حدس و گمانش بر این بود که همان استاکر است و تا اینجا آمده که او را زیر نظر داشته باشد. هنگامی که نوبتش رسید نگاه کوتاهی به آن عروسک پوش انداخت و با اعتماد به نفس، لبخند بر لب بر روی صحنه رفت. با حضورش تمامی حضار او را تشویق کردند و حتی طرفدارهایی که آمده بودند با ذوق و شوق جیغ می کشیدند. مجری برنامه آقای راش به احترام او بلند شد و پس از استقبال پر انرژی از حضور او، به او دست داد و به او تعارف کرد تا بر روی مبل دیگر، رو به رویش بنشیند. پس از نشستن در حالت مناسب مجری با آماده دیدن او مصاحبه را آغاز کرد. _سلام خانم موریس امیدوارم که حالتون خوب بوده باشه و ازتون بابت حضور در برنامه شبانه ما《شب نشینی راش و بلکی همراه با سلبریتی ها》تشکر می کنم، خیلی خوش آمدید. _سلام خیلی ممنونم آقای راش منم واقعا خوشحالم که من رو به برنامه اتون دعوت کردید. _خیلی خوب قبل از اینکه بریم سراغ ادامه برنامه می خواستم درخواست کنم که اگر مایل هستید کمی از خودتون و اینکه چجور به این شهرت رسیدید بگید تا مخاطبان امشب ما ازش بهرمند بشوند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)