
ناظر محترم توروخدا منتشر کن! قاتل بیل سایفر برگرد!
رابی گفت:«چرا از مامانت نمیخوای موهاتو ببافه؟»«ویلو؟ امکان نداره! مجبورم برم آرایشگاه.» فورد اومد و گفت:«کادوشونو کادوپیچ ک...شوکا موهات چرا اینجوریه؟»گزینه ی چهار رو تیک زدم و گفتم:«نپرس.» ناگهان گیدن همراه کیک اومد و گفت:«سلام!»

وووووننننننننندددددددددددییییییییییییییییییییی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! داد زدم:«گیدن رو دعوت کردی؟!» جواب داد:« گیدن و میبل باهم قرار میزارن.چرا دعوت نکنم؟» داد زدم:«الان خردت میکنم!!!» رابی منو گرفت و گفت:«رفیق تو به استراحت نیاز داری!برو بگیر بخواب!» داد زدم:«نمیزارم از میبل خواستگاری کنه!» فوردگفت:«واقع باید بری بخوابی! ذهنت قاتی کرده.» داد زدم:«ذهن شوکا هیچوقت قاتی نمیکنه!» وندی گفت:«آره،قیافت داد میزنه که اصلا خسته نیستی!» گفتم:«باید جلوی ب.ی.ل.س.ا.ی.ف.ر رو بگیرم.» به رابی نگاه کرد،رابی به فورد نگاه کرد و فورد به من نگاه کرد.وندی گفت:«ببین،اون دفتر برنامه ریزیتو بده به من برو لالا عزیزم.» دفتر برنامه ریزیم اون بالاست.
توی تخت دراز کشیده بودم و همش به بیل فکر میکردم.به اینکه چقدر از زجر کشیدن من لذت میبره.ممماااممماااننن! دلم بغل موخواد! استن اومد و گفت:«میخوای تو تولد شاباش بدم؟»«نوموخوام!شاباش به چه درد من موخوره؟»
ده دقیقه بعد...

وندی موهامو بافت و هودی ای که میبل بهم داده بود رو پوشیدم«همون که باهاش به پورتال سایفر ها پرت شدم.».بلاخره سوز میبل و دیپرو اورد! تا پاسیفیکا چشمش به دیپر اوفتاد صورتش گل انداخت.گیدن هم تا میبل رو دید گفت:«ملکه ی من!افتخار رقص میدید؟» میبل بهش گفت:«الکی پلکی خودتو لوس نکن!»

نصف مهمونی رو رفته بودیم که دیپر گفت:«با اجازه من و میبل ی خبر خیلی مهم میخوایم بهتون بفرستیم،خیلی به این موضوع فکر کردیم و سرانجام تصمیم گرفتیم...» عروسی؟خرید؟«بریم دانشگاه!»

سکوت فرا گرفت.واقع میخواستن معما کده رو ترک کنن؟! میبل گفت:« عمو ها!مشکلی ندارید؟» فورد گفت:«با اینکه دلم براتون تنگ میشه ولی براتون آرزوی سربلندی میکنم.»استن گفت:«برید پولدار شید و مزاحم من! نشید!» میبل و دیپر پرسیدن:«شوکا،اشکالی نداره؟»اشکالی نداره؟اشکالی نداره؟!بغض کرده بودم!گفتم:« عالی! خیلی براتون خوشحالم! بلاخره یک روزی میشد که باید از هم جدا میشدیم دیگه!هاهاها! شاید فکر کنید من سوپرایز شدم ولی من سوپرایز نشدم! فقط میرم لباسمو عوض کنم.» رفتم تو اتاقم و مثل چی گریه کردم.
بدون اونا بیل میتونه مثل آب خوردن منو بکشه.کشکی هیچ چیز عوض نمیشد،کشکی اونا چهارده ساله میموندن،کشکی من دوباره ی دختر 11 ساله بشم. ویلو اومد و گفت:«چی شده؟» گفتم:«میبل و دیپر قراره برن دانشگاه و هیچوقت دیگه بر نمیگردن. الان میرم قبر خودمو درست کنم.» ویلو خندید و گفت:«منو یادت رفت؟ حتئ اگه سنگ هم از آسمان بیوفته تنهات نمیزارم. راستی!با قدرتای جدیدت چیکار کردی؟» وای پسر! تقریبا فراموش کرده بودم! ویلو منتظر جواب نموند و گفت:«این باید جزو روتین های همیشگیت باشه،اگه از جادوت اصتفاده نکنی اونا محو میشن. بیا با هم تمرین کنیم!» جواب دادم:« فکر خوبیه! تاحالا با مامانم نرفته بودم دور دور.فقط من لباس مناسبی برای جنگل ندارم...» ویلو گفت:«بساز!این هم یکی از تمریناته!» خوندم:«ماینیم سوگورد کارونو.» دوباره رفتم پیش هوش مصنوعی.گفتم:«ی لباس مناسب افسونگرا بهم بده.» بهم هودی ای با رنگ های بنفش و سفید داد.ویلو گفت:«خوشگل شدی!»
با ویلو به جنگل رفتم. اولین تمرینم این بود که پرواز کنم.ویلو گفت:« برو عقب و انقدر تند بدو که با باد یکی شی.» حرفش یکم منو میترسونه. با تمام سرعت دویدم و بال زدم.در حد 3 سانتی متر بلند شدم و افتادم.ویلو گفت:«اشکال نداره،اشکال نداره. تازه بار اولته.حالا ایندفعه بیا از روی ارتفاع کوه بپریم.» جان؟! شوخیت گرفته؟!

از کوه پریدم،تونستم پرواز کنم! ویلو داد زد:«چشم همه مامانا در بیاد!» حالا باید چیکار کنم؟ گفتم:«نمیدونم چیکار کنم!» دارم سقوط میکنم! ویلو فریاد زد:«هول نکن! سعی کن ی کاری کنی که بال هات با باد یکی شه.بال هاتو کامل باز کن و به پایین نگاه نکن!کمرت رو باید صاف نگه داری که درد نگیره!» تمام کارهایی که گفت رو کردم،ولی هنوزم داشتم سقوط میکردم!ویلو ادامه داد:«بال هاتو سفت نگه دار! تونستم خودمو تو هوانگه دارم اما هی شل میشدم و ول میشدم. فورد اومد و گفت:«تسلیم نشو!» استن گفت:«یالا عسلی!» یهو ویلو با عصبانیت گفت:« تن و لشت رو ببر بالا!به جایی که بهش تعلق داره!» از صدای ویلو ترسیدم و انقدر بال زدم تا تونستم پرواز کنم! ویلو گفت:« انگیزه ی خشمین ی مهارت مادرانس،بعدا خودت یاد میگیری.» وقتی پایین اومدم فورد گفت:«جلسه ی خانوادگی!»
همه روی صندلی هامون نشسته بودیم«حتی ویلو». فورد گفت:«از آخرین بیل که بیل دیده شده،دو روز میگذره،اما همه میدونیم که بیل همینطوری بیخیالمون نمیشه.پس قراره که بازم باهاش بجنگیم!» همه هورا گفتن!فورد گفت:«نقشه اینه:وقتی وارد قلعه ی بیل شدیم،من و استن از توی کانال کولر برای حمله مخفی میشیم.در همون زمان میبل مشغول حواس پرت کردن نگهبان های قلعه میشه و دیپر و ویلو وارد قلعه میشن.همیشه ی نگهبان جلوی اتاق خواب بیل هست که هر سه ساعت یکبار میره صورتش رو بشوره. وقتی میره صورتش رو بشوره، ویلو از در رد میشه و قفلش رو باز میکنه و دیپر تله هایی که بهش دادم رو دور تا دور تخت میزاره و من از کانال کولر با تفنگ زد سایفریم میکشمش.»
همه هورا گفتن.پرسیدم:«ببخشید میپرسم ولی من دقیقا کجای این نقشم؟» فورد گفت:« تو بهترین بخش نقشه رو داری! ماموریت تو اینه که...» چشمام درخشید.فورد گفت:«توی معماکده بمونی و یعن بچه آدم میشینی و از جات تکون نمیخوری!هورا!» جان؟! به فورد گفتم:« شونزه سالمه،خر که نیستم. میفهمم که چون از همه کوچیک ترم نادیدم میگیری.اما هیچکی حریف قدرتام نمیشه.» فورد جواب داد:«بیل میشه.اون موقع هم که یازده سالت بود شانس اوردی.اگه بیل اون روز وارد بدنت نمیشد شاید میزاشتم بیای.» ویلو گفت:« بنظر من که بهتره نیای.هنوز اون روزی که بیل منو کشت رو یادمه، تو اینجا بمون تا باهاش صحبت کنم.» ذهنشو خوندم:«میخوام جرش بدم و با کلی مشت حالیش کنم این وسط رئیس کیه.»
میبل گفت:«الان به رابی زنگ میزنم و میگم بیاد چند روز مراقبت باشه.» رابی؟! داد زدم:«من به پرستار بچه نیاز ندارم! یک سالم که نیست!» فورد گفت:« تو مسئولیت پذیر نیستی شوکا،همش دنبال دردسر میگردی. نمیتونم بزارم برای یک هفته توی خونه بمونی.» اشکم در اومد. به طرف اتاقم دویدم و توی تختم دراز کشیدم.من دنبال دردسرم؟!دردسر دنبال منه!چرا هرجا که میرم ی هیولایی حتما باید باهام باشه؟ اه! این چه بدبختیه که دارم؟ چرا من باید حتما دختر بیل سایفر میشدم؟ چرا نمیشد مثل یک بچه ی عادی زندگی کنم؟ آدم هایی که عاشق آبشار جاذبن و میخوان زندگیشون مثل من باشه،برید زندگی خودتونو بکنید و دیگه یک نگاه به آبشار جاذبه هم نندازید! همه میدونن که بیل دنبال منه پس چرا خودشونو به زحمت میندازن و نمیزارن من به حال خودم بمیرم؟! هان؟! خوندم:« درد و نفرین! بر سفر باد!» صدایی از کانال کولر اتاقم اومد.صدای خنده.
با بال هام به طرف کانال کولر رفتم و در رو باز کردم.باورم نمیشه که توی کانال کولر می خزم.هرچی جلوتر میرفتم بزرگتر میشد،تا اینکه انقدر بزرگ شد که تونستم راه برم یک در باز جلوم بود. چیزی که دیدم رو باور نمیکردم، بیل با چنتا سایفر دیگه داشت شرط بندی میکرد! رفتم کنار در قایم شدم. ی تکچشم گفت:«من سر بیست و سه رو شرط میبندم که نمیتونی پشتک بزنی بیل!» یکی دیگه از سایفر ها گفت:« بیخیال آنابل کاه 9120! مثلا داداش دوقلوته!» یک سایفر دیگه گفت:« من نمیدونم چرا اصلا خواستی خواهر برادری بیایم سر بیل شرطبندی کنیم که چیکار میتونه کنه چیکار نمیتونه کنه.» یکی دیگر گفت:« خب بیاید حضور غیاب کنیم،اول از خواهران عزیز شروع میکنیم.گودل.» گودل گفت:«حاضر!» «چیلایکا.» «حاضر!» «آنابل کاه 9120.» «حاضر!» «کادوس هاشح.» «حاضر!» «و حالا بریم سراغ برادران عزیز،آبو معروف به دوریا که خودمم.ریان لکنتی.» «حححااااضضضضرررر.» «اوفیتو.» «حاضر!» «بیلینگ.» «حاضر!» «اوفیناس.» «حاضر!» «آریتاموس.» «حاضر!» همه ی اسم هارو توی دفترچه خاطراتم نوشتم.

چیلایکا گفت:«راستی!امروز شنیدم خانواده ی پاینز با ی نقشه ی خیلی مسخره میخوان باهات بجنگن.باورم نمیشه که فکر میکنن میتونن بیل رو به این راحتی از بین ببرن. ولی اون کوچولو هه رو چون از همه کوچولو تره میخوان تو معما کده بزارن.» بیل گفت:« شوکا رو میگی؟ خیلی ساده لوحه. خیلی راحت وارد بدنش شدم.احمق! فکر میکنه مثلا خیلی بزرگه.» نفس عمیق...نفس عمیق... فعلا برای خفه کردنش زوده. اما الان باید برگردم و به فورد اینارو بگم.به اتاق برگشتم و رفتم پیش فورد. گفتم:«صبر کن! شماها نباید برید! بیل با خواهر برادراش توی کانال کولر اتاق من زندگی میکنن و میدونن شماها میخواید برید بکشیدشون!» فورد رویش رو برگردوند و گفت:«خب،بزار حدس بزنم. پیش تو بمونیم و بیل همه رو بکشه.قوه ی تخیلت رو واقع تهسین میکنم شوکا.» «نه!نه!نه! دارم راستشو میگم! اگه باور نمیکنی اسم خواهر برادرش رو اینجا نوشتم!» دیپر گفت:« بعد از اینکه حرفتو باور کردیم مثلا ما دوتا از ترس نمیریم دانشگاه،برو بابا!» سوار ماشین شدن و رفتن. وای نه! باید نجاتشون بدم! به آزمایشگاه رفتم و هرچقدر بمب توی کشو بود برداشتم.به سمت قلعه ی بیل راه افتادم.

چیلایکا گفت:«راستی!امروز شنیدم خانواده ی پاینز با ی نقشه ی خیلی مسخره میخوان باهات بجنگن.باورم نمیشه که فکر میکنن میتونن بیل رو به این راحتی از بین ببرن. ولی اون کوچولو هه رو چون از همه کوچولو تره میخوان تو معما کده بزارن.» بیل گفت:« شوکا رو میگی؟ خیلی ساده لوحه. خیلی راحت وارد بدنش شدم.احمق! فکر میکنه مثلا خیلی بزرگه.» نفس عمیق...نفس عمیق... فعلا برای خفه کردنش زوده. اما الان باید برگردم و به فورد اینارو بگم.به اتاق برگشتم و رفتم پیش فورد. گفتم:«صبر کن! شماها نباید برید! بیل با خواهر برادراش توی کانال کولر اتاق من زندگی میکنن و میدونن شماها میخواید برید بکشیدشون!» فورد رویش رو برگردوند و گفت:«خب،بزار حدس بزنم. پیش تو بمونیم و بیل همه رو بکشه.قوه ی تخیلت رو واقع تهسین میکنم شوکا.» «نه!نه!نه! دارم راستشو میگم! اگه باور نمیکنی اسم خواهر برادرش رو اینجا نوشتم!» دیپر گفت:« بعد از اینکه حرفتو باور کردیم مثلا ما دوتا از ترس نمیریم دانشگاه،برو بابا!» سوار ماشین شدن و رفتن. وای نه! باید نجاتشون بدم! به آزمایشگاه رفتم و هرچقدر بمب توی کشو بود برداشتم.به سمت قلعه ی بیل راه افتادم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنون بابت حمایت از الان پارت پنج رو مینویسم
قاتل بیل سایفر برگرد!
________
چشم
پریدی؟؟؟
عالی بود
پشمامممم پستت هم ترند روزه هم درحال پیشرفت هم تازه ترین هاااا
گیدن و میبل باهم قرار میزارن.چرا دعوت نکنم؟
_
چ_____
این شهر رو دوست دارم چون...(معرفی کتاب)
نظر هوش مصنوعی راجب ۱۰۰ سال آینده ؟؟
بررسی شن؟🥺❤
هرچی از داستانت بگم که چقدر خوبه کم گفتم💖
عالی بود (خدایاا شکرت که منتشر شد😭💖)
عالی
Shoucha cipher سازنده
خالق مجموعه ای که دیدی.
| 2 هفته پیش
یعنی چی ناظر برای پارت بعد گفته«فن فیکشن قابل انتشار نیست.»
من از پارت های قبل اینکارو میکردم و یک کلمه هم چیزی به من نگفته
______
ناظرش من بودم اون موقع
اگه قوانین تستچی رو مطالعه کنی محتوایی که شامل فن فیکشن باشه غیر قانونی محسوب میشه و اگه ناظرا منتشر کنن برکنار میشن.