سلام...من اومدم💔💔
《1》مارگریت با هزار بدبختی رسید پیش ماگنولیا...ولی وقتی رسیدم....😐😐😐...آی....قلبم💔💔....اونو گروگان گرفته بودنش....سریع با مارگریت پنهان شدیم....خوشبختانه متوجه ما نشدن....داشتن وراجی میکردن.....باید می فهمیدم دنبال چین....خب بهترین کار فالگوش وایسادنه دیگه....جز اینه؟؟😐😐داشتم گوش میدادم....۵ نفر بودن که ماگنولیا رو گروگان گرفته بودن....همه شون مرد بودن و قوی هیکل😑😑😑یکیشون گفت(هوی...ببین خانم یه دنده...مثل بچه آدم حرف بزن بگو اون (ریزِن){به فارسی یعنی علت}کجاست...)مارگریت نگاهم کرد(تو رو میگه)من😳😳😳(اره از اولشم حدس میزدم)ماگنولیا خندید😆😆😆(کدوم آدم عاقلی جوابت رو پس میده؟؟هان؟؟)(نه دیگه خانم نفهم...نشد😏😏...یا حرف میزنی...یا به حرف میارمت....)رفتم نزدیکتر...چی کار میکرد....ای وای...دیوانه.....اون میله مسی رو برداشت،دستش رو گذاشت روش....اونو داغ کرد....تعجب کردم🤨🤨
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالی بوددددددددد
مرسی گلم