
بریم برای پارت 3 داستان امیدوارم خوشتون بیاد.
از زبان کیجی: کیجی : چیییییییییییییییییییی/ اون باباش نکنه معلم این کلاس باشه؟ کیجی درحال داد و بیداد:نکنه تو معلم اینجایی یعنی من باید با تو درس بخونم این دیگه نو بره عمرن باهات تو ی کلاس باشم من کلاسمون عوض میکنم.../ ناتسومه : خفه تو نمیتونی کلاست رو عوض کنی اگر بیشتر داد و بیداد کنی از کلاس پرتت میکنم بیرون حالا بگیر بشین/ وایییییی با خاک یکیم کرد. تو خونه حالشو میگیرم. هاااااوووووووممممم. بالاخره میتونم برم خونه آخيش. ها اون کیه؟ (همون موقع گین یه جعبه رو میندازه تو سطل) ای وای منو دید. ترسیده اما چرا. که یهو فرار کرد. دنبالش دویدم اما عیبش زد. به سطل نگاه کردم. چی اون یه کادو هست؟ (از طرف گین :برای دازای سان)

توی سطل یه کادو بود؟ اونم برای دازای پس اون دختره اونو دوست داره باید فردا باهاش حرف بزنم آره اینجوری میفهمم چرا بهش نداد. 😌😼(احمق خوب بخاطر تو دیگه اونجور که پریدی تو بغل دازای والا🙄) فردا صبح : لباسمو پوشیدم رفتم پایین برای صبحونه کیجی: از دیشب بابا رو ندیدم امیدوارم اتفاقییی.... جان تو اینجا چیکار میکنی؟/ دازای: پس سنسه بابای تو هست قافل گیر شدم/😏(بچه ها تو داستان به ناتسومه میگن سنسه) کیجی:هی پس بابا کجاست؟ / دازای :زودتر رفته منو تو هم باید باهم بریم/😎😁(قیافه دازای در همین حال 😁) کیجی عمرا من یکی با تو بیام مدرسه تو خیلی رو مخی/🙄 دازای: جیییییییییییییییییی منننننننننننن؟/
اه خدا یا چه گناهی کردم که دارم با این میرم مدرسه :هی اینقدر به من نزدیک نشو عو&ضی./ و دعوا شروع شد. اتسوشی:دازای سان آه آه آه کلی دنبالتون بودیم دازای سان. اکوتاگاوا: با این دختره چیکار میکنی؟ دازای هیچی با... (به کیجی نگاه میکنه میترسه) تو راه همو دیدیم آره/😅😅😄اتسوشی: خوب بیاین بریم دیگه/و با دازای و اکوتاگاوا رفتن اما چویا موند. چویا:هی تو چه رابطه ای با دازای داری؟/ کیجی: ما خواهر برادریم که از هم جدا شدیم/ چویا: پس تو همون خواهر عزیز دور دونشی/کیجی:هیم آره اسمت چیه؟/ چویا: چویا ناکاهارا اما دازای بهم میگه چوچو. و شما...؟/ کیجی :کیجی هیمه هستم فامیلی مادرمو برداشتم...... اما حالا اینو ولش کن دیر شد./ و هردو دویدن تا به مدرسه برسن.
در طول روز همش سعی کردم به گین نزدیک بشم اما همیشه یه نفر مزاحم میشد. آه باید باهاش درمورد این کاده صحبت کنم. ها اون گینه کنار دستگاه چمیدونم چی چی؟ آره خودشه باید باهاش حرف بزنم. رفتم سمتش اما درست زمانی که منو دید فهمیدم یکی اونجاست. ترسیدم ولی خیلی شیک رفتم یه آبمیوه از دستگاه گرفتم و زود جیم شدم. حالا بماند که موقع برگشت از اون صحنه نزدیک بود بیوفتم. اه هم آبمیوه ای که دوست ندارم برداشتم وضایع هم شدم. کیجی:ااااااا خیلی بدم میاااااااددد/ و همه نگاها رو من اومد.
همینجوری داشتم راه میرفتم خوب من ناهار نمیخورم. وایسا اون صدای چی بود؟ دارن دعوا میکنن. اون... چویا هست؟! چویا:اگر یه بار دیگه به دازای و همه دوستام توهین کنی زندت نمیزارم/ پسره: هه تو به کسایی چسبیدی که بهت اهمیت نمیدن پس چه دلیلی داره ازشون حمایت کنی ها. تو یه بازنده ای بازنده/😏😈 چویا: حتی اگه به من اهمیت ندن من بازم اونارو دوست خودم میدونم و ازشون دفاع میکنم/ و بعد یقه پسره رو گرفت و با پیشونیش محکم زد تو صورت پسره. پسره هم درجا فرار کرد. همین طوری داشت نفس نفس میزد که ای وای منو دید بدبخت شدم. از زبان چویا: محکم با پیشونیم زدم تو صورتش اون فرار کرد. پسره احمق. اخخخخ سرم داره گیج میره آخه چرا با پیشونیم زدم میتونستم بهش مشت بزنم. اوه اوه اوه اگه یه نفر منو ببینه چی. ها اون کیجیه. منو دید بدبخت شدم. ای دیگه نمیتونم واسم باید یکم بشینم. و درجا نشستم. آخ خونم که داره میاد لعنتی.
آنچه قراره بخوانید:ایی نکندرد داره...... اونا دوستامن....... تو کی هستی....... قراره بمیری هاها..... نه جینی این کارو نکن .....تو دوستم بودی درسته؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی
چشم حتما زود میزارم
پارت دو نداره؟
رد شده دوباره میزارم
زودتر بزار
بی زحمت
آخه خیلی قشنگهه
ممنون میشم پارت بعدی رو هم زود تر آپلود کنی