
هایو لایک دت!

صبح از خواب بیدار شدم و حس کردم ی چیزی پشتم چسبیده.به آینا نگاه کردم و جیغ کشیدم،من دم درآورده بودم!مامان اومد و تا منو دید غش کرد.بابا گفت لازم نیست امروز بری مدرسه.همین الان میریم پیش فورد و اینو بهش میگیم.» نیم ساعت بعد... فورد گفت:«خب،این ی چیز خیلی طبیعیه.»مامانم گفت:«طبیعی؟!دم در اورده.» دیپر گفت:«خانم و آقای رابینسون،لطفا آرامشتون رو حفظ کنید.»فور گفت:«شوکا الان ی سایفره.معلومه که ی روزی تغییر شکل میکنه.نوجوون هایی که سایفرن این شکلین دیگه.» پرسیدم:«یعنی داری میگی که من تا چند روز دیگه تبدیل به ی مثلث تک چشم بیریخت میشم؟!» میبل گفت:«آر...ولی راه حل داره.»فورد گفت:«میتونی این قابلیت رو از خودت بگیری.اما فقط لازمه صبر کنی تا ماه دیگه که ماه کامل قرمز شه.»«من نمیتونم با دم زنده بمونم!»دیپر گفت:«مجبوری.»میبل حرف دیپر رو دامه داد:«بهش به چشم ی آبله مرغون نگاه کن!»آبله مرغونی که دم داره.خیلی هم عالی!

فردا صبح... وای!من بال در اوردم!البته خیلیا دوست دارن پرواز کنن ولی من فوق حال به هم زن شدم! مامان و بابام دوباره منو به معما کده بردن.فورد گفت:«فقط تا ماه دیگه تحمل کن.» میبل با شوق گفت:«بهش به چشم ی آبله مرغون سرما خوردگی نگاه کن!» آبله مرغون سرما خوردگی ای که هم دم داره هم بال.خیلی هم عالی!
روز بعد... ایندفعه ی چشم اضافه روی پیشونیم در اومد! آبله مرغون سرما خوردگی ای که هم دم داره هم بال هم چشم سوم.بهتر از این نمیشه!صدایی از پنجره شنیدم:«هی شوکا!تو بلینکی؟»اسما و زهرا بودن!جواب دادم:«س سلام رفقا!آره من بلینکم. فقط پنجره رو باز نکنید!»زهرا گفت:«چیزی شده؟آبله مرغون گرفتی؟» زهرا حرف آبله مرغون سرما خوردگی ای که هم دم داره هم بال هم چشم سوم رو نیار وسط! اسما گفت:«اعضا بلک پینک همین الان تو خیابون یازدهه هستن و دارن درباره ی مسابقه ای که میخوان بزارن حرف میزنن!»پنجره رو باز کردم و گفتم:«واقعا؟!» اسما و زهرا جیغ کشیدن اما بهشون گفتم آروم باشید.بلاخره اونا منو شناختن و قضیه ی اینکه من سایفرم رو گفتم.

اسما گفت:«خدای من!این انیمه ترین لحظه ی زندگیمه!باید شخصیتت رو به مانگای شیطان راهزن اضافه کنم!به ی اسم ژاپنی هم نیاز داری،مثل شریویچا!»زهرا گفت:«فکر کنم اسم شوچا بهتر باشه.ولی درباره ی مسابقه،بلک پینک میخواد بین بچه های هشت تا نونزده سال مسابقه بزاره و هرکی برنده شد،بلیت رایگان به تور یک هفته ی بلک پینک میگیره...»داد زدم:«پس ما هم باید شرکت کنیم!»اما اسما گفت:«باید چهار نفر باشیم.»گفتم:«کی طنز ترین،کیوت ترین و رمانتیک ترین ترینه؟میبل پاینز!»به میبل پیام دادم و او جواب داد:«او مای گاد!حتما!همین الان میام!»
ده دقیقه ی بعد میبل اومد و با هم نشستیم فکر کنیم چه آهنگی بخونیم. اسما گفت:«میتونیم آهنگ«آی هوشینو»رو بخونیم!»زهرا جواب داد:« غصد توهین ندارم ولی تو خیلی تو جو انیمه ای! اما بجاش میتونیم آهنگ«How you like that» بلک پینک رو بخونیم.» گفتم:«زهرا به نکته ی خوبی اشاره کرد،باید آهنگمون حتما از بلک پینک باشه...» میبل گفت:«آروم باشید بچه ها!من باید آهنگ رو انتخاب کنم چون 3 سال ازتون بزرگترم.»زهرا گفت:«ربطی نداره میبل!درضمن لازم نیست بخواترش پوز بدی.»هرکی چیزی میگفت اون یکی مخالفت میکرد. بلاخره سکوت فرا گرفت.چیزی به ذهنمون نمیرسید.بعد ده دقیقه سکوت داد زدم:«اه!کاشکی بیل میومد منو میکشت انقدر سر اینکه نمیتونیم بریم کنسرت بلک پینک عذاب وجدان نداشته باشم!»

میبل برای خودش خوند:« انگار که عشق آخره!ااانگار که عشق آخره!انگار که شب آخره،آخره!» چقدر آشنا بود.پرسیدم:«چی میخونی؟»«وقتی گفتی «کاشکی بیل میومد منو میکشت» یادم به آهنگی که برای نجات من و نجات فورد خوندی افتاد.یادم اومد! خوندم:« عزیزم جوری بغلم کن که انگار منفجر شم!دست از فکر کردن بردار!اخه کجای این کار سخته؟جوری ببوسم،انگار که دروغه.انگار که عشق آخره!ااانگار که عشق آخره!انگار که شب آخره،آخره!» میبل داد زد:«همین بود!رفقا!من با این آهنگ الان زندم!»اسما با هیجان گفت:«این آهنگ توی فصل 3 قسمت 30 آمفیبیا هم اومده بود!دنبال اسمش بودم!» سپس زهرا هم با هیجان گفت:«آهنگ مورد علاقه ی آن بونچوی!» پرسیدم:«خب،پس معلومه همه ی ما با این آهنگ خاطره داریم...»
بعد اینکه تمریناتمون رو کردیم زهرا پرسید:«چطوری قراره دم و بالت رو پنهان کنیم؟» سوال خوبیه!«میتونم روی دم و بالم لباس بپوشم.»اسما پرسید:«چشمت؟» میبل با شوق و ذوق گفت:«یعنی میگی کاری رو که پنج ساله دوست دارم انجام بدم انجام بدم؟»خب،جواب دادم:«چون این سال آخریه که قراره با هم زندگی کنیم باشه ولی زیاده روی نکن.» میبل داد زد:«وقت آرایشه! میکاپ!میکاپ!»
مثل اعجوزه های 199 ساله شدم.اسما گفت:«با این قیافه عمرا بتونی با لیسا و رزی دوست شی!» گفتم:«حاضرم بیل منو توی قفس آدم خوار ها بندازه و با این قیافه نرم بیرون.بنظرم بهتره با چتری بپوشونمش.»میبل گفت:«تو که چتری نداری! بنظرت بهتر نیست از «ب-س»کمک بخوایم؟»«نه!نه!نه!مطمعن باش که اون مرتیکه ی تک چشم تا منو ببینه بهم میخنده.»

بیل ریش ریش خندید و گفت:«میدونستم بلاخره ی روزی میرسه که مجبور شی خودتو شبیه اعجوزه ها کنی!» گفتم:«دهنت رو ببند و بگو چیکار کنم،مگرنه دوباره میندازمت تو جعبه ی چیپس مثلثی.» بیل گفت:«باشه ی راهی داره که بتونی مخفیش کنی اما در عوضش...»پریدم وسط حرفش:«بزار حدس بزنم،روحمو بخوری؟دندونمو از جا بکنی؟سرمو با سر نوزاد عوض کنی؟»بیل جواب داد:« باید بزاری من از این مکئب بیام بیرون.» داد زدم:«برو بابا! اصلا نخواستم!بیاید برگردیم سر میکاپ.»
میبل تونست مارو تو مسابقه ثبت نام کنه ولی هنوز نمیدونیم چیکار کنیم.اسما سعی کرد روی چشمم رنگ بزنه اما چشمم سوخت،زهرا تلاش کرد که ی کلاه پیدا کنه ولی همشون کوچولو یا بزرگ بودن،میبل هم پیشنهاد لیزر داد ولی حوصله ندارم.دو ساعت دیگه مسابقه شروع میشد و من نمیدونستم چیکار کنم.همه ی راه هارو امتحان کردم!هرچی بگی کردم اما نشد!کنار پنجره نشستم و سعی کردم خودمو آرایش کنم ولی نشد.گفتم:«بیخیال!همه رو نا امید کردم.فکر کنم زندگی میخواد اینو بهم بگه که نمیتونم از چیزی که هستم فرار کنم.باید قبول کنم که ی سایفرم.»

ناگهان بیل سایفر اومد و گفت:« خب خب خب،انگار بعضیا کم اوردن.» با عصبانیت گفتم:« خب خب خب،انگار باید یکی رو خفه کنم.دهنت رو ببند مرتیکه ی تک چشم!» بیل پرسید:«این چه طرز رفتار با پدرته؟بهتر نیست بجای اینکه بهم بگی مرتیکه ی تک چشم منو بابا صدا کنی؟»جواب دادم:« حتی سنگ هم از آسمون بیوفته بهت بابا نمیگم!» بیل گفت:«بهتره بریم سر اصل مطلب،معاملمون هنوز سر جاشه.دربارش فکر کردی؟»خب،اگه بزارم بره میتونم این چشمو بردارم،صبر کن چرا دارم اینو میگم؟!داره گولم میزنه!«چه حقه ای تو آستینت قایم کردی؟» جواب داد:«هیچی!فقدر دوست ندارم دخترم ناراحت باشه،برای اینکه چشمت از بین بره فقط باید دستمو بگیری...»فکر نکنم ضرری داشته باشه.دست بیل رو گرفتم و پرسیدم:«حالا چطوری آزادت کنم؟» بیل گفت:«خیلی ساده لوحی!»سپس وارد بدنم شد! فریاد زدم:«نه! این تو معامله نبود!»بیل در بدن من گفت:«تو خیلی دختر احمقی هستی که هرچی میگم رو باور میکنی. فعلا زنجیر های دستتو باز نکن تا به کنسرتم برسم...»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خعلیخوب بودددد
لایک اول
فرصت اوللل