خاطرات یک سایه

سلامم :>>> یک داستان دارم مینویسم به نام بریم برای پارت یک لطفا نمره هم بدین✨🎀(عکس چیفویو نسخه دختر مجبور شدم بزار هنوز چون هیچ نقاشی از کاراکتر اصلی نکشیدم ببشید)

شکارچیان همیشه مراقب روح انسان ها بودند تا سایه ها انها را از بین نروند. مثل همیشه داشتم درمورد سایه ها تحقیق میکردم توی مدرسه هیچ کس ازم خوشش نمیومد چون عاشق سایه ها بودم و همیشه تنها سرگرمیم مطالعه درمورد سایه ها و شکارچیان بود تا اینکه تصمیم گرفتم یک شکارچی بشم و دنیای خودمو تعقیر بدم

*صبح که رسیدم مدرسه و به سمت کلاس خود رفتم قلدر های کلاس دوباره شروع کردن به اذیت کردنم.* کلارا-چیهیرو مثل همیشه چسبیدی به اون کتاب مزخرف؟ خودت هم میدونی هیچ بازنده ای مثل تو نمیتونه یک شکارچی بشه چون تو فقط یه خرخون بدبختی. *همیشه همه این حرفا رو بهم میزدن چون بالا ترین نمره مدرسه رو داشتم هیچ وقت به حرف بقیه اهمیت نمیدادم ولی دیگه صبرم تموم شد... و

.*..و تیز ترین نگاهم را به سمت کلارا بردم* چیهیرو-تموم شد؟ *کلارا تا اومد باهام درگیر بشه معلم وارد کلاس شد * معلم-همگی جای خود بشینید. بعد از 5 ساعت مدرسه... وقتی مدرسه تموم شد رفتم به سمت ساختمان اصلی شکارچیان .در راه برج که بودم نسیم ملایم بهاری بین موهای بورم میپیچید و چشمان سبزم مثل الماس در نور خورشید میدرخشبد به راهم که ادامه میدادم مردم با چهره هایی با مشکلات و شانس های پیش رویشان میدیدم با هاله ای پر از احساس بعد از 1 ساعت و نیم پیاده روی به برج رسیدم

وقتی به برج رسیدم نزدیک 50 ادم دیدم بعضی ها برای تعیین رنک بعضی ها کاراموزی بیلبورد های شهر و برج بزرگ ترین شکارچی ژاپن را نشان میداد رین اگوچی انگار تازه به کشور برگشته بود .و بعد از 30 دقیقه انتظار توبت من فرا رسید. منشی-سلام خوش اومدی .برای کار اموزی اومدی؟ -بله. -بزار برات توضیح بدم هیولا هایی به نام سایه با قدرت دزدیدن روح ظاهر شدن و شکارچیان به وجود اومدند با شمشیر ها و بعضی ها با قدرت اگاهی ذهن برای از بین بردن سایه ها پایین ترین رنک E و بالا ترین رنک S...