
دوستان این پارت آخر این فصله.برای فصل دوم به دوتا شخصیت جدید نیاز دارم،یکیشون کاربر قاتل بیل سایفره و یکیشون کاربر⭐mabel⭐!
بیل سایفر که توی بدن دیپر بود گفت:«که میخوای سلکستیونر رو بگیری...» دستشو روی گردنم گزاشت و منو بالا برد!میبل فریاد زد:«شوکا!» دستاش رو توی گردنم فشورد.لعنتی خیلی زورش زیاد بود!با صدایی که واسم مونده بود گفتم:«کمک!یکی کمکم کنه!»بیل گفت:«تو کسی رو نداری که نجاتت بده...» تقریبا رسیده بودیم به خورشید.ادامه داد:«ببینم وقتی توی خورشید ذوب شدی چی میگی!»نه!میخواد منو پرت کنه تو خورشید!

التماس کردم:«بیل!خواهش میکنم منو نکش!»بیل گفت:«خداحافظ!»منو سمت خورشید پرت کرد!با سرعت خیلی زیاد داشتم به خورشید نزدیک میشدم.جیغی زدم و آماده ی ذوب شدن شدم.ناگهان کسی یقه ی لباسم رو گرفت.همون دختری بود که تو خواب دیدم!بیل گفت:«لعنتی!ویلو ی بدرد نخور!» اسم دختر ویلو بود؟ ویلو منو به سمت زمین پرت کرد.دقیقا همونجایی فرود اومدم که میبل بود!میبل گفت:«لطفا یکی زنگ بزنه اورژانس!»آروم آروم بلند شدم و گفتم:«میبل وقت نداریم!فرار کن!» جواب داد:«من تازه باهات دوست شدم،ولت نمیکنم!» دستم رو گرفت و هردو با سرعت زیاد به طرف معما کده رفتیم.
وقتی هنگام دویدن به جنگل رسیدیم، درخت ها پشت سرمون قطع میشدند.ولی ما جرعت هم نکردیم به پشت سرمون نگاه کنیم.نباید بزارم این پوستر نابود شه.به معما کده ی شک که رسیدیم داد زدم:«سوز!محافظ تک شاخ رو فعال کن!»حصار آبی ای جلومون اومد. میبل رد شد،اما وقتی من خواستم رد شم...نتونستم!نمیتونستم از حسار رد شم!میبل گفت:«چرا نمیتونی رد شی؟!» جواب دادم:«گیر کرده!اما من که بیل سایفر نیستم!» میبل گفت:«باشه.باشه!من میرم فورد رو خبر کنم!»سپس از در خارج شد.

سپس از در خارج شد. سعی کردم خودم رو توی محافظ هل بدم،ولی نشد.از پشت یکی پاهام رو گرفت و کشید عقب.داد زدم:«ولم کن مرتیکه ی تک چشم!»بیل سایفر گفت:«شششییییشششش!ساکت باش فقط میخوام بکشمت.» با پای راستم زدم تو چشم بیل.بیل فریاد زد:«آآآآآآآآآخخخخ!!!!!!لعنتی!»
فورد دوید و با تفنگ زد سایفریش به بیل زد.سپس دستم رو گرفت و به خونه برد.اما نمیشد از محافظ موی تکشاخ عبور کنم.فورد رویش رو برگردوند و باتعجب بهم نگاه کرد.جوری نگاه کرد که انگار چیزی یادش اومده.گفت:«سوز محافظ رو خاموش کن!از محاظ که رد شدم سوز دوباره محافظ رو خاموش کرد،با تمام سرعت و گفتن«الله اکبر!» وارد کلبه ی معما کده ی شک شدم.
میبل پرید تو بغلم و گفت:«وای شوکا!خیلی نگرانت بودم!حالت خوبه؟»جواب دادم:«آره...صبر کن! دیپر کجاست؟!»

همه به طرف پنجره دویدیم،بیل سایفر داشت دیپر رو خفه میکرد!فورد داد زد:«بزار بره!مگر نه از این استفاده میکنم.»تفنگ زد سایفریش رو اوورد جلو.بیل گفت:«سلام شش انگشتی!خیلی وقت بود ندیده بودمت!»داد زدم:«مگه نشنیدی چی گفت مرتیکه!دوستمو آزاد کن!»بیل گفت:«اگه میخوای درخت کاج رو پس بگیری،به دنیای من بیا و نجاتش بده.»پشت سرش پورتال باز شد و بیل عقب عقب رفت.دیپر گفت:«میبل!»سپس در پورتال رفتند و بسته شد.دست میبل رو گرفتم و به طرف زیر زمین«اتاقم.»بردمش.گفتم:«هر تفنگی هر چیزی که داری رو بردار.»پرسید:«ژورنال دیپر ر چی؟بردارم؟»«آره بردار.»دستمان را روی پوستر گذاشتیم که پوستر مارا بلعید.

ما توی قصر بیل سایفر بیدار شدیم.دقیقا جلومون بیل سایفر روی تخت پادشاههیش نشسته بود.دستامون رو از پشت بسته بودن.میبل به طرف بیل دوید و گفت:«برادرم کجاست؟!» بیل گفت:«شششییییشششش!بهتره حمله نکنی ستاره ی دنباله دار.چون اگه حرکت کنی داداشت رو از اتفاع میندازم پایین.»میبل پشتش رو کرد و با اشک گفت:«دیپر!تو خوبی!»دیپر هم با اشک گفت:«میبل!فکر میکردم دیگه هیچوقت نمیبینمت!»
بیل ادامه داد:« و خوشحالم چیزی که خواستم رو واسم اووردی ستاره ی دنباله دار.الان میتونی برادرت رو پس بگیری.»چی؟دیپپر داد زد:«شوکا!فرار کن!»وای نه!بیل سایفر دنبال منه!به سمت در دویدم اما بیل با قدرتش منو گرفت!گفت:«حالا دیگه نه ویلو رو داری که نجاتت بده نه کس دیگه یی رو.» اماده بود که بشکن بزنه!گفتم:«معامله معاملس!اول دیپر رو آزاد کن،بعد میتونی منو بکشی.» بیل جواب داد:«دختر باهوش!»دیپر آزاد شد.حالا هم نوبت منه.بیل گفت:«یک،دو،س...»ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم:«صبر کن!»
فورد بود! بیل گفت:«پس بلاخره اومدی!میخوای مرگ این بچه رو ببینی؟» فورد گفت:«اگه منو بکشی،میزاری خانوادم برن؟»جان؟!من و میبل دیپر داد زدیم:«نه!!!!!»فورد گفت:«متاسفم بچه ها،من این رو بوجود اوردم،خودم هم باید تمومش کنم.»بیل گفت:«قبوله!»و منو انداخت پایین.بیل میبل و دیپر و استن توی ی سلول پرت کرد ،منم توی ی سلول جدا پرت کرد.گفت:«خب شش انگشتی!چیزی نباید به شوکا بگی؟»گفتم:«چه چیزی؟»
فورد گفت:«روزی روزگاری،بیل سایفر یک بچه داشت،اونا ی خانواده ی شاد بودن.بابا«بیل سایفر»مامان«ویلو پارک»و بچه«کساندرا».روزی کساندرا اشتباهی وارد بعدی دیگر شد و بیل از شدت عصبانیت ویلو پارک رو کشت.کساندرا اومد توی بعد آبشار جاذبه،و من اونو پیدا کردم و بدون اینکه بدونم سایفره،اسمش رو ماهک گذاشتم و بزرگش کردم.روزی کساندرا یا همون ماهک دوباره وارد بعد دیگری شد،همون بعدی که تو داخلش زندگی کردی.و...»باورم نمیشه.«من کساندرام؟»فورد گفت:«بله.تو دختر بیل سایفری.»
ویلو پارک همون ویلوییه که توی سریال خانه ی جغد هم هست...من نیمه انسان،نیمه افسونگر و نیمه سایفر هستم!بیل گفت:«وقت احساساتی شدن رو نداریم بچه ها!»معجونی در دستش ظاهر شد که بهش میگفتن سلکستیونر. گفتم:«وو وو وو،داری بلا اون چیکار میکنی؟» «بزار نشونت بدم.»بیل معجون رو شکوند!
فورد نفس نفس زد و از درد جیغ کشید!اتن گفت:«فورد!مقاومت کن!خواهش میکنم!»فورد داره میمیره،باید ی کاری کنم.»خودم رو به در و دیوار کوبیدم اما اتفاقی نیوفتاد.از خستگی رو زمین افتادم.فکری به ذهنم زد!
خوندم:«عزیزم جوری بغلم کن که انگار منفجر شم!دست از فکر کردن بردار!اخه کجای این کار سخته؟جوری ببوسم،انگار که دروغه.انگار که عشق آخره!ااانگار که عشق آخره!انگار که شب آخره،آخره!»بلک پینک«AS IF ITS YOUR LAST»سلول شکست و من با تمام قدرتم به بیل سایفر لعنتی مشت زدم.یهو گفتم:«هایو لایک دت!»بیل رو کوچیک کردم و داخل مکعبی کوچک گزاشتم.فکر کنم اینکار باعث شد فورد حالش خوب شه.

دو ساعت بعد همه توی معما کده بودیم.دیپر و میبل داشتن با مکعبی که بیل توش بود ور میرفتن.استن با مشتری ها چونه میزد.من هم توی پشت بوم نشسته بودم.فورد اومد و گفت:«خب،حضم کردنش برات سخته؟»«اینکه هم تو ه بیل سایفر بابامید؟»فورد جواب داد:«نه.اینکه اونی که تو خواب دیدی مامانت بود.»گفتم:«نه.اما فکر کنم حق با مامانم بود.»فورد گفت:«از چه نظر؟» «از این نظر که باید خودمو همونطوری که هستم دوست داشته باشم.قبل از اینکه بیام توی آبشار جاذبه فکر میکردم باید باحال باشم که مردم دوسم داشته باشن.ممنونم مامان!»میتونستم از توی کهکشان ها ببینم که داره بهم لبخند میزنه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای خدااا عالی شدش🫡❤
همش به لطف توئه عزیزم!
فقط بکش بکش که نشد؟
نه نه عالی شد 🙃💚