10 اسلاید امتیازی توسط: ~Bad Crazy Girl~ انتشار: 4 سال پیش 724 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممم^^ اینم پارت سوم ممنونم بابت نظراتتون:) اینو طولانی تر مینویسم^^
خب اماده این شروع کنیم؟^^
با سرعت داشتم بدو میکردم! از اول هم فهمیدم که مامامن نیست! من و ماماان چند بار درباره پیاده روی و بدون ماشین اومدن صحبت کردیم اما اون خیلی یک دنده بود و سر حرفش مونده بود و حاضر نشد یه بار بدون ماشین بیاد دنبالم حالا چی شده که خانم حاضر شده بدون ماشین بیاد دنبال من؟از اولم یه جای کار میلنگی!
به پشت سرم نگاه کردم! پس کجاست؟ الان اصلا مهم نیست که اون خون اشام کجاست فقط باید خودمو برسونم خونه اره همین کار و میکنم!عمرا بتونه تو خونمون بیاد! فقط چند متر مونده تا برسم به خونه!دیگه از نفس افتاده بودم...یک لحظه ایستادم و نفس نفس زدم..دستمو روی زانوهام گذاشتم و خم شدم!بعد از اینکه حالم بهتر شد خواستم حرکت کنم!همین که بلند شدم چشمم خورد به یه...
اره یه پسر بود که زیر چراغی که دقیقا روبروی خونمون بود وایستاده بود و به ستون چراغ تیکه داده بود و داشت به روبرو نگاه میکرد دقیقا خونه ما! به پشت سرم نگاه کردم اون مادر قلابی اروم اروم داشت با یه لبخند ملیح داشت نزدیکم میشد! خواستم برگردم و برم سمت خونه که...
خواستم برگردم و به سمت خونه برم که یکهو دیدم اون پسره جلوی خونمون بود اروم داشت به سمت من میومد!مگه اونم خون اشامه؟با ترس خواستم به سمت خونه برم که شونه هام از پشت کشیده شد و صداشو زیر گوشم شنیدم!:جایی میخوای بری عزیز دلم؟....نفسم تو سینم حبس شده بود یه دقیقه نتونستم نفس بکشم اما نفس های سر اون به گردنم میخورد و مور مورم میکرد!به خودم اومدم!خواستم یه کاری بکنم که پسره دقیقا روبروم دیدم@@....اروم اروم داشت سرشو نزدیک سرم میاورد که...
یکهو یه جیغ بلند کشیدم! اونقدری بلند که هنجرم درد اومد و جیغ من باعث شد اون پسره عقب بره و دستاشو روی گوشش بزاره و چند قدم عقب بره اون مامان خوناشام هم دستشو از روی شونم برداشت و گذاشت روی گوشاش و مثل اون پسره چند قدم عقب رفت! از فرصت استفاده کردم و سریع به سمت خونه رفتم و درو با کلیدی که از قبل توی دستم بود باز کردم و تا اون دوتا بخوان کاری کنن درو بستم! و قفلش کردم!همنجا به در تکیه دادم و اروم رو زمین نشستم قلبم مثل یه گنجشک میزد! خیلی ترسیده بودم! گلوم هم بخاطر اون جیغ درد میکرد!یعنی تا الان همسایه ها اومدن بیرون؟اونارو دیدن؟به شکارچیا زنگ زدن؟ الان دارن میان؟نمیدونم..هیچی رو نمیدونم!اخه چرا من؟این همه ادم توی این شهر هستن!چرا من؟بعد 5 دقیقه اروم بلند شدم!مامان و بابا امروز مرخصی داشتن پس اگه نیومدن دنبالم یا باید خونه باشن یا بیرون!اما شاید رفتن ملاقات خاله لین؟!
بلند شدم و به سمت تلفن رفتم..اینقدر هول بودم که یادم رفت گوشیم کجاست و مستقیم به سمت تلفن سیار رفتم!شماره بابارو گرفتم!گوشیش خاموش بود!خوب این یه چیز طبیعیه بابا همیشه گوشیش خاموشه!حالا نوبت مامانمه!سریع شمارشو برداشتم همینطور که داشت بوق میخورد زمزمه میکرد:زود باش مامان! توروخدا بردار..کجایی؟یکهو..
یکهو یه صدایی از اتاق مامان و بابا اومد!نه..اونا تمام مدت خونه بودن؟اروم اروم به سمت اتاق رفتم!دوباره احساس بدی پیدا کردم!در اتاق نیم باز بود..اروم دستمو روی در گذاشتم و هولش دادم در باز شد و....دستمو روی دهنم گذاشتم و اروم اشک ریختم مکان نداره! اروم بیرون اومدم و در و بستم!مامان و بابام مرده بودن!اونا کشتنشون حتی اگه همسایه ها هم زنگ نزنن خودم باید دست به کار بشم باید به شکارچیا زنگ بزنم!...
-اگه جیغ بزنی میکشمت!...تقلا میکردم که از دست اون پسره فرار کنم(همونی که بیرون پیش چراغ وایستاده بود)دستامو محکم گرفته بود..دهنم هم گرفته بود تا جیغ نکشم!:زیاد طول نمیکشه کوچولو اروم باش! سرشو اورد نزدیک گردنم! دهنشو باز کرد و.....
اینم از این قسمت امیدوارم خوشتون اومده باشه..نظر نشه فراموش^^
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
دوسال گذشته@_@
چرا بقیشو نمیزاری
ادامه اش رو نمیذاری؟
عالی بود