دوبار نوشتم اما پاک شد=-= اینم پارت دومش لذت ببرین
دم در دانشگاه منتظر اومدن مامان بودم همیشه با بابا باهم میومدن اما گفت امشب تنها میاد دنبالم! اینم شانس منه دیگه! کل حیاط دانشگاه خالی بود فقط چندتا از استادای مرد و زنمون داخل دفتر داشتن برای کلاس های فوق العاده و.... باهم مشورت میکردن و میدیدن که بچه ها چه وقت ازادی دارن که بیارنشون واسه فوق العاده!....فقط من و هم کلاسیم کتی دم در دانشگاه بویدم!من و اون همکلاسی هستیم تقریبا توی همه ی واحد ها باهمیم!دختر خیلی خوبیه اما خوب من میترسم!دست خودم نیست دلم نمی خواد یکی از قربانی ها باشم!
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
از قلمت خوشم اومد داستانتم خیلی جالب بود از فضای داخلش خوشم اومد اما خوبه که یکم انتقاد پذیر باشی. درسته بعضیا انتقادشونو خیلی بد مینویسن که باعث میشه ادم دلسرد شه و اگه کسی هم بخواد بخونه با دیدن اون کامنت داستانو نخونه! بحث اونا جداست ولی در کل گوش دادن به حرفای بقیه بعضی وقتا کمک خوبی به ما میکنه چون اونا دارن رمانو میخونن و شاید چیزایی رو ببینن که ما نمی بینیم و با کمک انتقاداشون میتونیم سعی کنیم نویسنده ی بهتری شیم?