طنز پارت∞

‏اومدم به دختره چشمک بزنم هول شدم دو تا چشمام هم بستم فکر کرد می‌خوام چشامو ببندم که نگاهش نکنم برگشت گفت نکشیمون یوزارسیف

با داداشم تو ماشین بودیم گفت تو چرا ازدواج نمیکنی گفتم آخه خاستگارا پشت در خونه صف کشیدن نمیدونم کدومو انتخاب کنم! چند مین بعد رسیدیم دم در خونه، چندتا سگ بیرون در سرو صدا میکردن یهو گفت عه عه دیر رسیدیم خاستگارات باهم دعواشون شد🤦🏼‍♀️😂

روانی شدن به این راحتیا نیست ، مثلا خود من ، خونواده و فامیل اکیپی چند سال روش کار کردن

هرروز تصمیم می‌گیرم از فردا مرموز باشم و کم حرف بزنم، باز به خودم میام می‌بینم اون روز هم از هیچ‌کاری برای دلقک بازی فروگذار نکردم