
در اینجا همینو بگم که هنوز پارت یک نیومده...
در ونیز، شهری که همهچیزش روی آب شناوره، مونیا تنها کسی بود که به زیرِ سطح نگاه میکرد. در حالی که توریستها از زیباییهای ظاهری لذت میبردند، او در دل بناهای فراموششده، نقشههای قدیمی، و دستنوشتههای خاکخورده دنبال چیزی میگشت که هیچکس جرأت پرسیدنش را نداشت: «چرا بعضی چیزها باید فراموش شوند؟» مونیا متخصص کاوش در تاریخهای حذفشده بود. نه تاریخ رسمی، بلکه آن بخشهایی که از کتابها خط خورده بودند. او در زیرزمین کلیساهای متروکه، در پشت دیوارهای دولایهی خانههای قرن پانزدهم، و در میان طومارهایی که حتی زبانشناسها هم نمیفهمیدند، ردپای حقیقت را دنبال میکرد. دفتر کارش، جایی بود که هیچکس اجازه ورود نداشت. روی دیوارها نقشههایی با خطوط قرمز کشیده شده بود، و روی میز، اشیایی که انگار از دنیای دیگری آمده بودند: یک قطعه سنگ با حکاکیهایی شبیه به خطی که هنوز رمزگشایی نشده یک آینهی شکسته که مونیا معتقد بود تصویر گذشته را نشان میدهد و یک جعبهی چوبی که همیشه قفل بود، حتی خودش هم نمیدانست چرا بازش نمیکند
مونیا با خودش حرف میزد. نه از روی جنون، بلکه از روی نیاز. او معتقد بود که ذهن انسان، اگر تنها بماند، شروع به ساختن صداهایی میکند که گاهی از حقیقت هم واقعیترند. در یکی از روزهای بارانی، وقتی صدای قطرهها با صدای قدمهای مردم درهم میپیچید، مونیا در حال بررسی نقشهای بود که نشان میداد در زیر یکی از میدانهای معروف ونیز، اتاقی پنهان وجود دارد. اتاقی که در هیچ سندی ثبت نشده، ولی در یکی از نامههای قدیمی به آن اشاره شده بود: در آن اتاق، چیزی هست که نباید دیده شود. ولی اگر دیده شود، دیگر نمیتوان نادیدهاش گرفت مونیا لبخند زد. نه از روی شادی، بلکه از روی شناخت. او میدانست که هر کشف، بهایی دارد. و او آماده بود که آن بها را بپردازد.
خب این از پارت ۲ هنوز داستان قیافه های اصلی خودشو نشون نداده پس منتظر.بمانید
اگر ۵ نفر اول اسم ۵ تا شهر رو بنویسن شاید در صورت ادامه دار بودن داستان اونو اضافه کنیم البته بر اساس اولویت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)