
اینم پارت چهار اومیدوارم دوست داشته باشید 💜
از زبان کوکی : هر چی فکر میکنم این دختره خیلی عجیبه العان سه یا چهار روزه که با ما زندگی میکنه ولی حتی از اتاق بیرونم نمیاد اگه براش غذا هم نزاریم نمیاد بیرون بگه گشنمه امروز فیلم برداری داشتیم برای یکی از اهنگ ها خسته رفتیم خونه هر کی خودشو روی یه مبل انداخت رفتم توی اشپزخونه تا یه چیزی پیدا کنم بخوریم که دیدم دختره روی یکی از صندلی های نشسته و داری اهنگ گوش میده هدفونم روی گوشس بود تعجب کردم رفتم سمت یخچال که انگار من و دید و ترسید از پشت برگشت و شرق با صندلی افتاد زمین فک کنم مرد
از زبان اتنا : چند روز بود که از اتاق بیرون نرفته بودم حوصلم پوکیده بود رفتم بیرون و داشتم باهدفون اهنگ گوش میدادم که یه دفعه سایه یکی رو دیدم و بعدم خودشو ترسیدم و یه دفعه از پشت رفتم ای کمرم ای کلیم ای دندم ای سرم نابود شدم بالا سرم و که نگاه کردم چهارده جوفت چشم دیدم که بر و بر نگام میکردن هم زمان با بلند شدن زیر لب شروع کردم به فوش دادن بلند شدم و بعد نگاه چشمگینی که به اون پسره دندون خرگوشی انداختم و فوشی که بهش دادم اومدم برم بالا که احساس کردم همشون خسته تر از این حرفان دلم براشون سوخت رفتم سمتشون گوشیم و روشن کردم و مترجم و روشن کردم داخل مترجم نوشتم اگر خسته هستین میخواین من غذا درست کنم ترجمه شد و با صدای زنی پخش شد همه شون نگام کردن دوباره نوشتم چیه چرا نگام میکنین اگر میخواین تا مثل همیشه برم تو اتاق ترجمه شد و پخشش کردم یکی از پسرا اومد سمتم و گوشی رو ازم گرفت و شروع کرد به تایپ بعدم پخشش کرد گفته بود واقعا این کار و انجام میدی یعنی مشکلی نداری منم در جواب گفتم نه مشکلی نیست و ازشون پرسیدم چی دوس دارن اون ها هم بعد از گفتم غذا های دلخواهشون رفتن بیرون منم مشغول شدم
بعد از کلی فوضولی و یاد گرفتن جای وسایل شروع کردم اون غذا هایی که بلد بودم که هیچ اونی هم که بلد نبودم از اینترنت دستورش و گرفتم و شروع کردم چند دقیقه بعد بوی غذا ها توی خونه پخش شد برگشتم تا بشقاب ور دارم ولی با دیدن اون چهارده جوفت چشم که داشتن نگام میکردن ترسیدم 😥 و بشقاب از دستم افتاد و شسکت با هول نشستم و شروع کردم به جمع کردن ولی یه دست دیگه هم بعد از چند دقیقه شروع کرد به جمع کردن همون پسره بود که دفعه قبلم ترسونده بودم تیکه شیشه هارو جمع کردم و دوباره رفتم سراغ غذا ها پسرا هم اومدن و میز و چیدن و زمین و تی کشیدن و بعد غذا رو روی میز گذاشتم و بی سرو صدا شروع کردیم به غذا خوردن
ماه اول گذشت دوم گذشت العان سه ماه شده که من اینجام و پیش این پسرا زندگی میکنم کمی برام عجیبه توی این سه ماه کاملا در موردشون تحقیق کردم و همه چیزشون و فهمیدم و با خیلی از اخلاقاشون اشنا شدم شاید عجیب بیاد ولی از نظرم همچین بدم نیست بعد از اون شب بیشتر من غذا درست میکنم البته یکی از پسرا هم که خیلی اشپزی رو دوست داره و اشپز خوبی هم هست کمک میکنه یا شاید خودش غذا درست کنه و اگه اشتباح نکنم اسمش جین بود شخصیت جالبی داره توی این سه ماه فکر کردم که بهتره ازشون جدا شم بعد پشیمون شدم شاید بهتر باشه پیششون بمونم تا اونجایی که میدونم فناشون خیلی دوسشون دارن خیلی مشهورن هنوز باهاشون حرف نزدم با گذشت زمان خیلی روی زبانم کار کردم و با موبایل کلی تمرین کردم کلی ویدیو یه عالمه برنامه تا العان میتونم حرف بزنم و حرفاشون و بفهمم مثلا فهمیدم اسم منو گذاشتن دختر بی زبون بیبی گرل لال اصلا یه چیزایی که خودم بعضی مواقع خندم میگیره فهمیدم از دستپخت من خوششون میاد در کل زندگیم همچین بدم نیست
امروز برعکس همیشه یا بهتره بگم بیشتر روز ها پسرا خونن ارام جلوی تلوزیونه جین داخل آشپزخونس یونگی روی مبل خوابه درست مثل همیشه خرس خوابالو هوسوگ داره اذیت یونکی میکنه جیمین و تهیونگم که سر مندو ( یا همون پیراشکی ) جرشونه و هر لحظه امکان داره هم دیگر و نصف کنن جونگ کوک هم که کنار ارام نشسته و تند و تند حرف میزنه مثل همیشه کوکی سوالاتی میپرسه که ارام بیچاره توی جواب دادن بهش مونده منم که نشستم و به کار های اینا نگاه میکنم جونگ کوک هر چند دقیقه یک بار نگاهی بهم میندازه یا لبخندی میزنه من از روی مبل بلند شدم تا برم کمک جین کنم که حرفای خانم سخنگو یا همون میمونی که اخبار میگه نظرم و جلب کرد اقای .... ( اسم همون مردکی که اتنا رو خرید هرچی دوست دارید خودتون بزارید ) صبح امروز اعلام کردن که همسر ایشون که ربوده شده بودن طی یک عملیات فوری با همکاری نیروهای پلیس پیدا و از ادم ربایان ازاد شده و اکنو پیش ایشون برگشته انها هم اکنون یک زندگی زیبا و سراسر شادی را اغاز نموده اند یه دفعه از دهنم در رفت و با زبون کره ای و با پوزخندی که بیشتر شبیه خنده بود گفتم چیه نتونستی پیدام کنی یه دختر بدبخت دیگه رو اوردی معرفی کردی تو به درک ولی دلم برای اون دختر بیچاره میسوزه بعد از چند دقیقه که صدا دیگه از هیچ کس در نیومد تازه فهمیدم چیکار کردم خودمو قشنگ لو دادم با کف دست محکم کوبیدم تو سر خودم و به پسرا که کپی غورباقه نگام میکردن زیر چشمی یه نگاه انداختم و بعد با صدای کاملا مزخرف و مسخره ای گفتم اتنا 😁 : سلام ...... و ببخشید
ببخشید که خیلی دیر شد 😢 لایک فراموش نشه ❤💜 مرسی از همتون 💋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا نمیای ....
خدایییییی ۱ سال گذشته میشه بزاری 😐
عالییییییی منتظر پارت بعدیمممم 🥺💃 😐
یه سال شد اگه نمیای من ادامه بدم داستانتو
ادامه بده.....
ترو خدا نگا ۱۱ماه شد معلوم هست کجاییی؟؟؟ دیگه واقها خسته شدم از انتظار
انگار گم شده....
11ماه گذشت و برنگشتی.....
7 ماه گذشته
تو زنده ای؟
چرا بعدی نمیاد اطفا بعدی بزار😢
۱ ماه گذشته پارت بعدی رو بذاررررررررررر🙄