8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Shady انتشار: 4 سال پیش 168 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اینم از پارت جدیدم امیدوارم لذت ببرید
ادرین: ناتالی میشه با پدرم حرف بزنم ناتالی:نه ادرین سرشون شلوغه یادت نره با کاگامی و مادرش قرار داری ادرین:نه یادم نرفته اما من نمی خوام به اون قرار برم و باید با پدر حرف بزنم ناتالی:نه ادرین این قرار تنظیم شده و باید بری حالا هم مدرست داره دیر میشه برو با محافظت
ادرین:باشه😔 مرینت:مایک بیا پیاده بریم مدرسه من با ماشین عادت ندارم مایک:باشه پس بریم
ادرین:سلام مرینت مرینت:سلام ... ادرین نینو:هی بچه ها بدویید بیاین بشینین خانم مندلیف:خب بچه ها امروز خانم بوستیه نتونستن بیان من اومدم خب حالا بیاین شروع کنیم.........
راوی:بچه هانمی خوام کشش بدم پس بریم جلوتر جایی که کت و کفشدوزک با هم می خوان قرار بزارن.
مری:تیکی الان دیگه یک ماه شده من برای امروز با کت قرار می زارم که همو ببینیم تیکی:وقتی خودت می دونی کارت درسته چرا دقیقا داری از من می پرسی مرینت:ضد حال😒
تیکی اسپاتس ان راوی:بعد براش پیام فرستاد که ساعت ۷برج ایفل باشه و از خونه رفت بیرون و گشت زد
ادرین:دوباره با کاگامی اومده بودم بیرون اصلا دلم نمی خواست که بیام باهاش بیرون دختر بدی نیستا اما من که دوستش ندارم که یه دفعه یه چیزی دیدم کفشدوزک بود داشت اینور و اونور میرفت یعنی برگشته؟؟ وای خدا کاگامی:ادرین حواست کجاست ادرین ادریننننن ادرین:بله هیچی همینجام درینگ درینگ (گوشی کاگامی زنگ زد)
کاگامی:ادرین من باید برم خدافظ ادرین:باشه خداحافظ
ناتالی:سلام ادرین زود برگشتی ادرین:کاگامی کار داشت رفت
ناتالی:باشه برو و پیانو تمرین کن
ادرین:باشه هر وقت پدرم سرش خلوت شد بگید باهاش کار دارم
ادرین:رفتم تو اتاقم و تو این فکر بدوم چرا پدرم هیچ وقت بهم اهمیت نمی ده چرا همیشه ازم دوری می کنه که پلگ گفت پنیر بده که با این حرفش یادم به کفشدوزک افتاد اگه برگشته باشه تما بهم می گفت پس بدون توجه به پلگ که پنیر می خواست تبدیل شدم که دیدم بـــــــعله کفشدوزک پیام گذاشته که برگشته و می خواد منو ببینه تو برج ایفل یک ساعت زمان داشتم تا قرار پس رفتم اونجا رو تزیین کردم
مرینت:نیم ساعت به قرار مونده بود اصلا تحمل نداشتم نکنه بگه دیگه دوسم نداره و کلی فکرای مرخرف کردم که شنیدم تیکی می گه مرینت تبدیل شو برو دیرت میشه ها
مری:رفتم به طرف برج ایفل دیدم کت اونجارو به حد فارق العاده ای تزئین کرده خداییش خیلی قشنگ بود رفتم پیشش و بهش سلام کردم کت:برگشتم دیدم پشت سرمه بعد از سه هفته یا شایدم بیشتر ندیده بودمش خیلی دلم براش تنگ شده بود بهم سلام کرد منم گفتم سلام بانوی من لیدی: می خوای همین طوری وایسی بیا بریم بشینیم کت:حالت خیلی بهتره هاا لیدی:اره خب بهت که گفتم یعنی پیام دادم همه چیز درست شده و مشکل رفع شدش کت:پس یعنی پاریس میمونی؟ لیدی:اره دیگه ممیمونم راستی جعبه جاش امنه فردا بهم پسش بده کت:جاش که امن بود ولی فردا چرا بیا اوردمش که الان بهت بدم لیدی:خب اره بهتر شد چون شاید فردا من نمی تونستم بیام راستی کت میگم باید یه کاری بکنیم که هاک ماث از لونش بیاد بیرون چون من یه دوستی دارم که می تونه تشخیص هویت بده و اگه اون و مایورا رو ببینه و بفهمه کی هستن عالی میشه اما ما نباید بگیم که اون این قدرت و داره چون ممکنه نیان کت:عهه چه خوب اره موافقم باید این کارو بکنیم
لیدی:کت میگم تو ......کت :تو چی لیدی:اممم هیچی ولشکن بعدا بهت می گم شاید بعد شکست هاک ماث ولی میدونم خوش حال میشی کت:امم خب اگه تو این طوری میگی باشه
(بعد سه ساعت حرف زدن)
لیدی:خیلی دلم واست تنگ شده بود پیشی کت:منم همین طور بانوی من خوش حالم که برگشتی لیدی:منم همین طور ولی دیگه بهتره بریم کت:اره منم باید برم خداحافظ لیدی:خداحافظ وقتی می خواستم به کت بگم که دوسش دارم یه عکسی اومد تو ذهنم که نزاشت بهش بگم اصلا یه جوری بود برگشتم خونه و تبدیل به خودم شدم تیکیی تیکی:بله مرینت مرینت: من موقعی که می خواستم به کت بگم که دوسش دارم یه عکسی اومد تو ذهنم که کت یه جوری بود انگار قاطی کرده بود و یه ترسی تو بدنم اومد و نزاشت بهش بگم تو دلیلرو می دونی تیکی:خبببب اره چون تو نگهبانی می تونی هر کارتو ایندشو ببینی اونم نه به خواسته خودت اون دیگه قدرتیه که بهت الهام می کنه و شاید اگر تو به کت می گفتی ممکن بود حهان به هرج و مرج بیفته مرینت:هم جالبه و هم یه جورایی ترسناک ولی خب به نظرم قدرت جالبیه بیا دیگه بخوابیم که خیلی خستم تیکی:اره منم
ادرین:پلگ کلاز اوت پلگ:یه کممبر بده ادرین:بیا بگیر،پلگ بهنظرت کفشدوزک چی می خواست بهم چی بگه که نگفت ولی گفت بعد شکست هاک ماث می گه پلگ:اخجون قبول کرد
ادرین:پلگ چی میگی با خودت پلگ: چیکار داری برو بگیر بخواب بابا ام ام ام (پنیرو خورد) ادرین:خدا شفات بده ای کاش استاد فو یه کوامی درست به من داده بود
پلگ:هه هه خیلی دلتم بخواد ادرین:اصلا دلم نمی خواد میرم بخوابم خواستی بخواب
راوی:بر می گردیم به زمانی که کت و کفشدوزک پیش هم بودن تو اون زمان هاک ماث و لایلا همراه مایورا پیش هم بودن و داشتن نقشه میریختن
هاک ماث: لایلا راسی من این یک ماه رو بهت فرصت دادم و امروز هم اینجاییم تا نقشه رو بریزیم و نقشه امادست هنوز حاضری با ما همراهی کنی لایلا:هیچ وقت نظرم تغییر نخواهد کرد مایورا:خوبه هاک ماث:نقشه از این قراره........
لایلا:من خودمم یه نقشه ای دارم و خواستم بهتون بگم شاید بدردتون بخوره هاک ماث:بگو میشنوم لایلا: اول ما....... مایورا:به نظرم نقشه خوبی میشه اگه مال خومونو و مال لایلا رو با هم انجام بدیم و دقیقا تو داممون میفتن هاک ماث:اره من هم موافق هستم راوی:و باهم دیگه برنامه ریزی کردن که چه کارایی بکنن و زمان و ینا مشخص کردن که نمی گم خودتون قراره بخونید
الیا:پنج دقیقه از مدرسه رفته بود اما مری هنوز نیمده بود معلوم نبود کجاست داداشش هم نبود مری:وای خدا چرا این داداش من بیدار نمیشه تا حالا خودم بیدار نمیشدم حالا این ای خداااحالا خوبه من امروز زود بیدار شدم که زود برم
ای خداااااا مایکڪڪ بیدار شوووووو مایک:عهه بزار بخوابم یکم مرینت:عههه مدرسه دیر شد ن رفتم اگه نیای مایک:خب به سلامت مری:مایک دیوانه شدیی من رفتما مایک:خب برو
مری:باشه رفتم مری:خانم ببخشی دیر شد واقعا متاسفم
خانم:مایک کجاست مری:اون نمیاد خانم:یعنی چی مری:منن نمی دونن از خودش بپرسید خانم:خیله خب برو سر جات بشین درسو می خوام ادامه بدم
مایک:از خواب بیدار شدم و اماده شدم برم مدرسه که پالم(کوامی مایک) گفت:به ربع مونده مدرسه تموم بشه برا چی داری اماده میشی مایک:چی میگی بابا تازه ساعت ۷ باید باشه کا ساعت و دیدم گفتم چیییییی پالم:ابجیت صد بار بیدارت کرد اما تو هر دفعه بهش گفتی خودش بره
مایک:ای وای بدبخت شدم
مری:از بچه ها خداحافظی کردم و داشتم بر می گشتم خونه که.....
الیا:پنج دقیقه از مدرسه رفته بود اما مری هنوز نیمده بود معلوم نبود کجاست داداشش هم نبود مری:وای خدا چرا این داداش من بیدار نمیشه تا حالا خودم بیدار نمیشدم حالا این ای خداااحالا خوبه من امروز زود بیدار شدم که زود برم
ای خداااااا مایکڪڪ بیدار شوووووو مایک:عهه بزار بخوابم یکم مرینت:عههه مدرسه دیر شد ن رفتم اگه نیای مایک:خب به سلامت مری:مایک دیوانه شدیی من رفتما مایک:خب برو
مری:باشه رفتم مری:خانم ببخشی دیر شد واقعا متاسفم
خانم:مایک کجاست مری:اون نمیاد خانم:یعنی چی مری:منن نمی دونن از خودش بپرسید خانم:خیله خب برو سر جات بشین درسو می خوام ادامه بدم
مایک:از خواب بیدار شدم و اماده شدم برم مدرسه که پالم(کوامی مایک) گفت:به ربع مونده مدرسه تموم بشه برا چی داری اماده میشی مایک:چی میگی بابا تازه ساعت ۷ باید باشه کا ساعت و دیدم گفتم چیییییی پالم:ابجیت صد بار بیدارت کرد اما تو هر دفعه بهش گفتی خودش بره
مایک:ای وای بدبخت شدم
مری:از بچه ها خداحافظی کردم و داشتم بر می گشتم خونه که.....
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
خیلی عالی و جالب بود واقعا منتظر پارت بعدی هستم اجی😍😍😍😍😍😍
مرسی عزیزم
من منتظر پارت بعدم
وای شادی جان عالی بود😍
مرسی عزیزم
عالی بود این پارت
من خودم عاشق پلگم😂❤️
ممنون
اره پلگ خیلی باحاله
عالی بود.لطفاً به تست های بنده هم سری بزنید.
قسمت جدید داستانم تازه اومده.
ممنون
چشم سر می زنم
این پارت هم تقدیم شما
عالی بود اجی
پارت بعد رو هم بزلر
مرسی
پارت بعد دو روز دیگه میاد
عالی بود اجی
مرسی اجی