
شاید انیمه "اسم تو " رو بعضیاتون دیده باشین . این داستان یه برگرفته از اونه اما جزئیات و خط داستانی متفاوتی داره .
تا حالا تجربه کرده ای ؟ منظورم چیزیست که نامش را نمیدانم. خب خسته نباشم نامش را نمیدانم دیگر ! فقط میدانم حالی است میان خواب و بیداری . وجود داری اما خودت نیستی ، زندگی میکنی ولی نه در کالبد خودت. همه از همین جا شروع شد. شاید بگین ممکن است از چیز خاصی شروع شده باشد اما نه من با حس پایین افتادن از جایی از خواب پریدم .
فکر کردم طبق معمول از تخت افتادم . با اخم و کلی ناله نفرین از جا بلند شدم.واقعا اینطور است یا من فکر میکنم ارتفاع بیشتری نسبت به حالت معمول دارم ؟ یکهویی نگاهم به پایین می افتد . جان ؟ از کی تا به حال پاهایم اینقدر دراز شده . یا خود خدا ! فکر کنم چشمانم کور شده . یک لحظه ! این را که زیر لب زمزمه کردم در فکرم یک ساعت آمد که با سرعت می دود و من هم دنبالش در حالی که داد میزنم :" وایسا ! یه کوچولو آروم تر ، بزار باهم بریم "
هرچه فکر کردم به چیزی نرسیدم . با نهایت بیخیالی شانه ای بالا انداختم و گفتم :" ذهنم جدیدا چه خلاق شده خواب هام رو با کیفیت بالا میسازه ." تا بخواهم کار دیگری بکنم . یک نفر در را به دیوار کوبید و آمد تو . آی مغز نامرد، نکند قلدر های مدرسه دنبالم هستند ؟امیدوارم مغزم آنقدر خلاق نشده باشد که کتک خوردن در خوابم هم درد داشته باشد .
پسری با موهای رنگ شده قرمز پرید تو . یا خود خدا . این که ابلیس است . پسر با انرژی گفت :"داداش بیا بریم . به یه چند تا فضول قول داده بودیم بعد مدرسه ببینمشون ." خیلی سعی کردم . چیزی به زبان آورم اما فقط این آمد بیرون :"هن ؟" یکی کوبید توی سرش :" مگه یادت نیس؟ "
باز هم فقط یک چیز آمد بیرون :"هن ؟" شَرَق ، یکی دیگر کوبید روی پیشانی اش و گفت :"همون معلم جدیده که در کلاس رو قفل کرد گفت نمیزاره بریم بیرون ! قول داده بودی بزنیش .بابا بی دلیل نیس که همه تو مدرسه ازت میترسن مثلا قلدری ها !" من ؟ قلدر ؟ همیشه عاشق دعوا بودم . اما بخاطر جثه دخترانه و کوچیکم نمیتوانستم دعوا کنم ، خب چه میشد کرد ، دختر بودم دیگر ! آفرین ذهن خلاق . چه جثه خوبی طراحی کردی ! فوری و تند تند گرمکن ورزشی مشکی را پوشیدم . آخ چه تیپ هایی که توی خواب با این پسر بودن نمیزدم !(هنوز خبر نداره )
پنج دقیقه بعد . جلوی معلم ترسیده ایستاده بودم . در حالی که از ترس می لرزید. قشنگ یک سر و گردن از من کوتاه تر بود . اهمیتی به التماس هایش ندادم و زدم . من از سناریو خوابم به خوبی استفاده کردم. خدایی چهره ام در خواب ترسناک بود . بعد با همان پسر مو قرمز تا نصفه شب ولگردی کردیم و رفتم خانه .
کم کم چشم هایم را باز می کنم . چه خواب خوبی . وقتی رفتم مدرسه فهمیدم بچه ها به طرز عجیبی از من فاصله میگیرند. گویا من دیروز زیادی ترسناک شده بوده ام . مثل پسر ها !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سینمای کیپاپ ؟ (BP.ver) (بررسی)
ناظرا لطفا یه نگاهی به لیستتون بندازین ممنون 💗