
حتما تا حالا خیلی درباره آخرالزمان شنیدید و پیشگوییهای مختلفی خوندید، ولی همونطور که میدونید، بیشترشون فقط داستانن. اما واقعیت علمی نشون میده که دورهی ما – خداروشکر – داره به پایان میرسه!
آزوالد اشپنگلر – تاریخنگار آلمانی – دیدگاه جالبی نسبت به تمدنها و فرهنگها داشت. از نظر اون، فرهنگها هم مثل هر موجود زندهای متولد میشن، رشد میکنن، بزرگ میشن و روزی میمیرن. این وسط، تمدن هم به وجود میاد. اشپنگلر ایدهی پیشرفت خطی از قدیم تا دنیای امروز را قبول نداشت. مثلاً اینطوری بگی که از انسان اولیه و کمهوشِ با دامن برگی، با تکامل و رشد پیوسته، رسیدیم به این دنیای مدرن. اون به چرخهی تمدنها باور داشت و شباهتهایی هم بین ۸ فرهنگ مختلف – مثل بابلی و غربی (دنیای الان که اسمش رو "فرهنگ فاوستی" گذاشته) – پیدا کرده بود. اشپنگلر چرخهی زندگی فرهنگها رو شبیه یک سال با چهار فصل میدونست: بهار، تابستون، پاییز و زمستون.
اول یه دورهی پیشافرهنگی داریم؛ دورهای که دست بربرها و آدمای بیفرهنگ و تمدنه. برای اروپا، این دوره دقیقاً اوایل قرون وسطیه. بعدش میرسیم به بهارِ فرهنگها؛ اون موقعاس که اولین دستآوردها و تحولات بزرگ فکری اتفاق میافته. برای اروپا، میشه همون اواسط قرون وسطی؛ دوران ظهور امثال گالیله و…یا اگه بخوایم مثال دیگه بزنیم، همون اوج مصر باستان. بعد از بهار، تابستونه؛ تابستون یعنی اوج پیشرفت و تحولات فرهنگی، فکری و هنری. اصلاً بهبه! بعد از تابستون، پاییز میرسه؛ تو پاییز همهچیز جنبهی آکادمیک میگیره و دیگه بر پایهی خلاقیت و استعداد ذاتی نیست. مثلاً تو بهار، هنرمند کسی بود که ذاتاً استعداد داشت، بدون اینکه آموزش دیده باشه. ولی تو پاییز، همهچیز آکادمیکه. هنرمند کلاس رفته، آموزش دیده، بعد به این سطح رسیده. پاییز هم تقریباً میشه اوایل قرن ۱۸. و اما میرسیم به زمستون؛ زمستون همون زمانیه که تمدن متولد میشه و فرهنگ به تمدن تبدیل میشه. هنرها و علوم فصلای قبل گسترش پیدا میکنن، ولی دیگه چیز جدیدی خلق نمیشه، تحول بزرگی اتفاق نمیافته و همهچی یکنواخت میشه. زمستون یعنی پایانِ روحِ یه فرهنگ.
با از بین رفتن خلاقیت و روح یک فرهنگ، جامعه به سمت ظاهرگرایی و فردگرایی میره؛ همهچی سطحی میشه و هنر دیگه اون جنبهی زیباییشناسی سابق رو نداره. همهچی تجاریسازی میشه. اشپنگلر پیشبینی کرده بود که اوایل قرن ۲۱، آغاز فروپاشی فرهنگ غربه. *توجه کنید: منظور از غرب، فقط اروپا نیست؛ منظور، فرهنگ فعلیه که کل جهان رو در بر گرفته و بهش فرهنگ غربی میگن. اون پیشبینی کرده بود که کلانشهرهایی با جمعیتهای نزدیک به ده میلیون و بیشتر ساخته میشن؛ این کلانشهرها از یه طرف نماد تمرکز شدید قدرتن، ولی از طرف دیگه، نشونهی زوال خلاقیت و روح فرهنگها هم هستن. مشکل کلانشهرها از نظر اشپنگلر اینه که جمعیتها رو بیریشه میکنن. همونطور که گوستاو لوبون هم توضیح میده: با مدرنیزه شدن شهرها، افراد زیادی به دلایل مختلف به این شهرها مهاجرت میکنن. این افراد دچار بیریشگی میشن و به اصطلاح اصالت خودشون رو از دست میدن. دیگه خبری از ارزشهای قدیمی و پایبندی بهشون نیست و کمکم دچار خودبیگانگی میشن. توی این شرایط، تودهها ایجاد میشن. تودهها همون مردم بیریشهان.
تودهها چه ویژگیهایی دارن؟ +تودهها احساساتی و غیرعقلانیان: خیلی راحت تحت تأثیر تبلیغات و شعارها قرار میگیرن. +قابل پیشبینیان: سادهلوح و زودباورن؛ اهل افراط و تفریطن و معمولاً الگوهای رفتاریشون ثابته. +تودهها بهشدت تحت تأثیر رهبرانان: کافیه یه نفر پیدا شه که خوب حرف بزنه؛ سریع دنبالش راه میافتن و راحت گول میخورن. +اخلاق تودهها با اخلاق فرد فرق داره: یه فرد ممکنه وقتی تنهاست، دزدی رو کارِ اشتباهی بدونه؛ ولی وقتی تو جمع و هیجانِ توده میافته، میتونه بدون عذاب وجدان شورش کنه، غارت کنه یا حتی آدم بکشه. +تودهها همهچی رو سادهسازی میکنن: از نظرشون دنیا فقط سیاه و سفیده؛ یا یه نفر کاملاً خوبه، یا کاملاً بده. خاکستری وجود نداره!
توی این مرحله، دیگه فرهنگ هیچ آرمان جمعی نداره؛ همهچی میره سمت فردگرایی و ارزشهای مادی. تنها دغدغهی مردم، پول و مادیاته. یعنی هر چی هست، خلاصه میشه توی «من» و «مال من». از نظر اشپنگلر، وقتی این اتفاق بیفته یعنی افول نهایی تمدن شروع شده. البته مرگ تمدن هم مرحلهبهمرحلهس و یه شبه اتفاق نمیافته. ولی چرا فردگرایی یعنی مرگ تمدن؟ میگن یهبار یکی از دانشجوهای انسانشناسی از مارگارت مید پرسید: «خانم مید، بهنظر شما اولین نشونهی تمدن توی تاریخ بشر چیه؟» دانشجو انتظار داشت مید از قلاب ماهیگیری یا کاسهی سفال یا سنگ آسیاب بگه. ولی مید گفت: «اولین نشونهی تمدن توی یه فرهنگ باستانی، استخوان رانی بوده که شکسته و بعدش جوش خورده.» توضیحش چی بود؟ گفت اگه تو دنیای حیوانات، پای یه نفر بشکنه، کارش تمومه. نمیتونه از خطر فرار کنه، نمیتونه بره آب بخوره، شکار هم نمیتونه بکنه. یه طعمهی آماده برای هر جانوریه که دنبالش باشه. هیچ حیوانی با پای شکسته دوام نمیاره تا استخوانش خوب شه. ولی اون استخوان شکستهای که جوش خورده، یعنی یه نفر، بهجای اینکه طرف رو ول کنه به امون خدا، وایساده، کمکش کرده، زخمش رو بسته، غذا و آب براش آورده، نگهش داشته تا خوب بشه. مید میگفت: «کمک به دیگری درعینِ دشواری،همانجاییست که تمدن آغاز میشود»
مرحله بعدی: کاهش جمعیت. اشپنگلر در حالی که خودش توی دورهی افزایش جمعیت زندگی میکرد، کاهش نرخ زاد و ولد رو هم پیشبینی کرده بود. "وقتی داشتن فرزند به مسئلهای تبدیل میشود که در آن مزایا و معایب سنجیده میشوند، کار از کار گذشته است" یکی دیگه از مراحل مرگ تمدن، قدرت گرفتن پوله. یعنی پول، جای ارزشهای خانوادگی، سنتی و فرهنگی رو میگیره و قدرت رو تعیین میکنه. اشپنگلر باور داشت که پول باعث فساد میشه و اخلاق رو توی جامعه ضعیف میکنه.
یه مرحلهی دیگه هم، مشکلساز شدن دموکراسیه. دموکراسی قرار بود برای آرمانهای جمعی و تصمیمگیری اکثریت باشه. ولی توی مرحلهی مرگ تمدنها، دموکراسی کار نمیکنه؛ چون اون حجم از پیچیدگیِ کلانشهرها و جهان مدرن رو نمیتونه مدیریت کنه. پس چی میشه؟ دموکراسی، کمکم تبدیل میشه به یه سلاح توی دست پولدارها و قدرتمندها. یعنی پول، دموکراسی رو میخره و اداره میکنه. نتیجهش میشه یه بوروکراسی و تکنوکراسی عظیم؛ یه سیستم اداری پیچیده که ارزش و اخلاق رو بیشتر تضعیف میکنه و روز به روز تودهها رو هم گسترش میده. جامعه به نیهیلیسم جمعی دچار میشه. و بعدش آمادهی ظهور یه سزار جدید میشه. (سزار همون دیکتاتوریه که توی تاریخ روم نزدیک بود اصل دموکراسی رو بخوره—البته آخرش هم خنثی شد.) اشپنگلر میگه دموکراسی که فرو بپاشه در برابر خون و خونریزی تسلیم میشه. جنگهای زیاد، آدمکشی و هرجومرج نتیجه تسلیم شدن دموکراسیه.
میشه یه تمدن رو از مرگ نجات داد؛ میشه دوباره احیاش کرد. ولی اگه پای سزار به میدون باز شه و سزاریسم قدرت بگیره، فقط مرگ تمدن رو سریعتر میکنه و هیچ کمکی به احیاش نمیکنه. سزاریسم به معنی یک فرد دیکتاتور نیست. سزاریسم یعنی قدرت گرفتن یه مشت امپریالیستِ(اشغالگر) بیلیاقت توی کل دنیا که فقط دنبال هرجومرج و جنگان. کسایی که دنیا رو به میدون زور و منافع شخصی تبدیل میکنن و همهچی رو نابود میکنن. وقتی این اتفاق بیفته، تمدن و فرهنگی که الان داریم، میمیره؛ بعدش هم یه فرهنگ جدید میاد جاش رو میگیره، و اونم دوباره همین چرخه رو از سر میگیره. طبق پیشبینی اشپنگلر، ما الان دقیقاً تو همین نقطهایم؛ تو زمان ظهور سزار و قدرت گرفتن سزاریسم. یعنی داریم آخرای بازی رو میبینیم. اما کشتن سزار و سزارها هیچ کمکی به جامعه نمیکنه و تمدن رو از مرگ نجات نمیده. درست مثل روم که کشتن سزار هم نتونست جلوی سقوطش رو بگیره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستچی در سال ۱۴۳۱
حمایت شههههههه؟😭😭😭