زندگی ترسناک یک نوجوان

کتاب گربه ی سیزدهم اثر مری داوینگ هان یک کتاب در ژانر فانتزی، ترسناک، راز آلود هست، اگر می خواهید آشنایی بیشتری درباره ی کتاب داشته باشید این پست را تا انتها بخوانید.

سر میز شام باز از خاله آلیس درباره ی آن خانه پرسیدم و از خانم دوپری و آن خانه ی متروک اطلاعات بیشتری خواستم. خاله آلیس گفت :< من اطلاعات زیادی ندارم، یادمه که وقتی تازه به این خونه اومده بودم رفتم پیشش تا خودم رو معرفی کنم اما وقتی موهای بی رنگ سیاهش را با بوی بد لباسش و نگاه سرد خانم دوپری را دیدم از ترس فرار کردم همسایه ها گفتن که زن خطرناکی هست. میدونم کنجکاویت گل کرده ولی بهتره فکرش رو از سرت بیرون کنی :>

از خاله آلیس درباره ی گربه ها پرسیدم اما اون گفت که نمی‌دانم. یک روز خاله آلیس گفت که به محل کارش یعنی کتابخونه بروم. در کتابخانه با یک دختر همسن خودم به اسم لی لا آشنا شدم. آن دختر به طور باور نکردنی ای مهربان بود من و خاله آلیس و لی لا بعد از سرکار به رستوران رفتیم و کلی گفتیم خندیدیم. همچی تکمیل بود.

دیگه گربه هم من را دوست داشت. یک روز خانم دوپری را دیدم که گفت ‌:< بچه ها بسه :> و گربه های وحشی از اذیت کردن گربه دست برداشتند. خانم دوپری گفت :< سیزده زود بیا اینجا > و من فهمیدم که تمام گربه ها مال خانم دوپری هستند و خانم دوپری داشت گربه یا به قول خودش سیزده رو اذیت می کرد. همچی برای من تغير کرد.

گربه های ترسناک من رو زیر نظر داشتند. همیشه پایین پنجره به من هیس هیس می کردند. وای که چقدر ترسناک بود. من صبح ها جرعت نداشتم پایین پنجره رو نگاه کنم. صدای هیس هیس شون روز به روز بیشتر می‌شود. در حدی که صدا تو اتاق می پیچید.

گریه ی بی صدا، درد پنجول ها، جنگل، میو میو کردن سیزده. هیچوقت یادم نمی‌رفت. که ناگهان صدای قدم زدن آروم را شنیدم، صورت خیس و بی جونم را بالا بردم و خانم دوپری رو دیدم. با لحن عجیب گفت :< بسشه بچه ها :> با بی توانی پا می‌شوم. می گوید :< اون گربه رو بده به من زوئی :> اسمم رو از کجا میدونست؟، به هر حال اینا مهم نبود. داد زدم و گفتم :< نه، هرگز نمیزارم دست تو بیفته :> ناگهان دست های سرد و ناخن های درازش را به سینه ی وحشت زده ی گربه فرو می‌برد و من جا خالی و طوری میدوم که تا به حال تو کل عمرم ندوییده بودم.