
رمان جدید آوردم براتون شرمنده که چند سالیه که نیستم اگه بدونید چه بلایی سرم اومده به حالم گریه میکنید😭
اوایل پاییز بود داشت بارون خیلی شدیدی می بارید هیچ ماشینی هم تو خیابون نبود از دور دو تا موتور داشتم میومدن انگار جلوییه داشت فرار می کرد در نیمه راه موتور جلویی و چرخ موتورش آب رو ریخت تو کلاه کاسکت موتور عقبی سریع اون نگه داشت و جلوییه فرار کرد پایه موتور رو زد زمین و ازش پیاده شد بقیه از زبان دختره
#آدرینا نزدیک بود بهش برسم که آب جلویه دیدم رو گرفت نزدیک بود زمین بخورم که سریع نگه داشتم و ازش پیاده شدم به خوشک این شانس توی چنگم بود که گوشیم زنگ خورد با دیدن شماره رسماً فاتحه ام رو خوندم مامانم بود سریع شاد و مثل دیونه ها برداشتم.......آدرینا:سلام مامی ژون........مامان:کم نمک بریز کجایی؟..........آدرینا:تو خیابون سروتا جلوی کافه لاولی..........مامان:اونجا چیکار میکنی؟سریع بیا خونه زود........آدرینا:باشه دیگه چرا اینقدر گیر میدی.........قبل از اینکه جواب بده گوشیو قطع کردم هی وسط ماموریت من زنگ نمیزنه بابا من دیگه بچه نیستم سومین جاسوس برتر جهانم اونوقت باید جواب پس بدم
دوباره گوشیم زنگ خورد اما اینبار به شماره نگاه نکردم و تند جواب دادم........ـگفتم الان میام دیگه مامان........که صدای رئیس پشت گوشی پیچید:شاهین از کی ما شدیم مادر شما؟...........وای خدا چه غلطی کردم با من من جواب دادم:-ببخشید رئیس فکر کردم........نذاشت کامل حرفم رو بزنم و خودش ادامه داد...........×وسط ماموریت دست از کار کشیدی و به مادر توپیدی الان هم نوبت من بود..........دقیقا فهمیدم جریان چیه و خونسرد به گربه سیاهی که جلوی یه مغازه ایستاده بود و به من زل زده بود نگاه کردم........-میشنوم..........×فعلا بیخیال اون موتوریه شو خبرهای جدیدی از گرگ و میش برات دارم فردا بیا سازمان...........با شنیدن اسم گرگ و میش نا خود آگاه قطره اشکی از گوشه چشمم راه خودش رو باز کرد و ریخت همونی که پدرم رو ازم گرفت اخمامو تو هم کردم و جواب دادم...........-فردا ساعت ده اونجام
بدون هیچ حرفی قطع کرد منم کلاهک رو از رو زمین برداشتم تمیز کردم و گذاشتم پشت موتور و موهای دم اسلیم رو باز کردم عاشق وقتاییم که موهام زیر بارون بازه فکر کنم از زمانی که از ایران اومدیم اصلا اینکار رو نکردم پس نشستم رو موتور با سرعت خیلی زیادی رانندگی میکردم طوری که اگه لاستیکم بترکه حتی تیکه هامم پیدا نمیشه اما به لذتش می ارزید....بعد از کلی دور دور رفتم سمت خونه موتور رو تو گاراژ پارک کردم مامی ژونم در رو واسم باز گذاشته بود سریع با یه سلام بلند و سر و وضع خیس رفتم داخل اما هرچی مامانم رو صدا کردم صدایی نیومد رفتم سمت آشپزخونه که با دیدن صحنه روبه روم و مایع قرمز رنگ زیر پام با لکنت جیغ زدم..... .-ما...ما....مامااااااان
#ده-سال-پیش..... ـبابا،کجتیی بابا؟........تو جنگل سرگردان بودم داشتم دنبال بابام میگشتم گمش کرده بودم کنار یه درخت نشستم و زانوهامو بغل کردم که صداشو شنیدم.........+آدرینا چرا گریه میکنی؟.........سرمو بلند کردم خودش بود مقابلم زانو زد..............+چیشده؟........با فین فین جواب دادم-بابامو گم کردم............نگران نباش بیا با هم بریم دنبالش..........-کمکم میکنی؟...........+معلومه........دستشو سمتم دراز کرد.........-چرا لباست خونیه؟.... ......+چیزی نیست بیا بریم...........دستشو گرفتم و با هم از جنگل اومدیم بیرون
#حال......فکرم درگیر بود نمیدونم چرا گریه ام نمیومد یعنی شوکه شدم؟داشتم به اونایی که مامانم رو تو قبر میزاشتن نگاه میکردم انقدر شوکه شده بودم که نفهمیدم چطوری برگشتیم ایران همه یکی یکی میومدن و بهم تسلیت میگفتن اما من هیچکدوم رو متوجه نمیشدم تا اینکه صدای رئیس رو مقابلم شنیدم......×تسلیت میگم خانم مولایی.........به سختی لبان از هم جدا شد و با صدایی که انگار از ته چاه نیومد گفتم-چطور اینطوری شد؟..........×به ماموران گفتیم بررسی کنن تو فکرتو درگیر اون نکن..........باسرم تایید کردم که رفت اونور سرم داشت گیج میرفت چشام داشت تار میدید که یهو سایه یه نفر افتاد بالا سرم و صدای بم مردونه ای اومد.........+تسلیت میگم دختر عمو...........سرم رو بلند کردم اما به دلیل تار دیدن چشام نتونستم صورتش رو ببینم........+حالت خوبه؟..........خواستم با سرم تایید کنم که سرم گیج رفت و پاهام سست شد و به عالم بی خبری رفتم
#آرمان.......با سریع ترین پرواز شبانه خودمو به ایران رسوندم چون خواهر کوچکترم شیوا پیام داده بود که زنعموم فوت شده خودمو به مراسم تشیع جنازه رسوندم شیوا از دور آدرینا رو بهم نشون داد توی این ده سال چقدر عوض شده بود رفتم پیشش تا بهش تسلیت بگم انتظار داشتم منو بشناسه که حالش خراب شد و از حال رفت قبل از افتادنش گرفتمش که شیوا خودشو بهم رسوند.......ـداداش چیشد؟..........بهش هیچ جوابی ندادم بجاش آدرینا رو بلند کردم و بردم سمت ماشین روی صندلی پشتی گذاشتمش و خودم هم پشت فرمون جا گرفتم که در سمت شاگرد باز شد و شیوا سوار ماشین شد.........-منتظر چی هستی؟برو دیگه.......باسرم تایید کردم و ماشین رو روشن کردم
خب خب انگشتام دیگه فلج شد من تو یه ماه جلد دومش هم تو دفتر تموم کردم تایپ کردن چقدر سخته😐خب بیخیال دلتون برام تنگ شده بود؟میدونم الان میخواهید من را با دمپایی بزنید واقعا متاسفم و برای جبران تو کامنت بگید چیکار کنم تا کتلتم نکنید😁بیخیال برو بعدی👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکت 🤞👌
فرصت؟