سلااااام پارت دو داستان😁 امیدوارم خوشتون بیاد و اگه مشکلی داره تو کامنت ها بگین سعی میکنم برطرفش کنم🙂 بریم سراغ داستان🤗
از زبون ا/ت : با بغض از هم خداحافظی کردیم و من برگشتم خونه. تقریبا ساعت ۷ و ربع شب اینا بود. رفتم داخل مامانت گفت : سلام کجا رفته بودی؟ ا/ت : سلام رفته بودم از بیلی خداحافظی کنم گفتم شاید طول بکشه کارامون تو آمریکا پس گفتنم بهتره اول یه دل سیر همو ببینیم و خداحافظی کنیم. خواهرت : عجب. ولی نباید دیر میکردی😒 ا/ت : حواسم به ساعت نبود خووو😒 مامانت : خب حالا بعدا دعواتون رو میکنید فعلا برین سوار ماشین شین برای فردا خرید داریم درضمن حداقل امشب رو جغد نباشید زود بخوابید که فردا بتونید بیدار شید😬 ا/ت و هانا : ( اسم خواهرت هانا هستش) بااااشه🙄 هانا رو به تو : ولی هنوز کارم باهات تموم نشده بعدا یه دعوا داریم😒 یه سر به معنای تاسف تکون دادی و رفتی تو ماشین منتظر بقیه نشستی و وقتی همه اومدن سمت پاساژ اینا حرکت کردین.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عالییی
عالییییی
مرسی😍😍
عالللیییییییی😍😍😍😍💜💜💜
بعدش چرا جای حساس کات کردی؟😁
مرسییی😍 منم کرمم گرفت😌