
داستان.

استایل جونگین
جونگین صندلی چرخداری که پشت میز چوبی بود را به عقب هل داد تا بتواند بلند شود. زیپ کوله اش را باز کرد و ایرپاد را بیرون اورد. موبایلش را از جیبش بیرون کشید و روشنش کرد تا اهنگ را پلی کند که نوتیفکیشن ایمیل برایش امد. کلیک کرد و ایمیل باز شد: سلام. فردا دارم میام کره میتونم بیام ببینمت؟ ادرس رو برام بفرست. ممنون.
مینهو از پله های گرد چوبی کتابخانه به طبقه بالا امد و رنگ تعجب را درون چشمان دونسنگش دید:جونگین؟ خوبی؟ جونگین موبایلش را خاموش کرد: اره ممنون. چرا اومدی؟ داشتم میومدم. مینهو چشمانش را ریز کرد و گفت: بوی خیا.نت رو حس میکنم. داری دروغ میگی؟ جونگین از خنده ترکید: نه هیونگ چیز مهمی نیست. و به سمت او رفت و هیونگش را در اغوش گرفت. مینهو هم لبخندی زد و گفت:دیگه برو دیرت میشه. وقتی پای جونگین به اولین پله رسید، مینهو صدایش زد
_هروقت هر کاری داشتی روی من حساب کن روباه کوچولو! و روی شانه اش زد. جونگین هم سر تکان داد و از پله ها پایین رفت. موبایلش را روشن کرد و در جواب ایمیل نوشت: سلام. حتما. همون جای همیشگی. همینقدر کوتاه... هدفونش را روی گوشش گذاشت و اهنگ مورد علاقه اش را پلی کرد. دستانش را در جیب هودی خاکستری رنگش فرو برد و به مسیر روبه رویش خیره شد.
از پله برقی ورودی مترو خارج شد و به طرف صندلی های انتظار رفت. هنوز مانده بود تا مترو برسد. روی صندلی نشست و کوله اش را روی پایش گذاشت. سرش را بالای صندلی گذاشت و چشمانش را بست. یاد خاطرات چند سال پیشش افتاده بود. زمانی که داخل اصطبل با چان رمان میخواندند و اسب سفید رنگش هم سرش را زیر چانه انها میکشید و کنار انها مینشست. قطره ای از اشک روی گونه اش چکید. چشمانش را مالید. همان موقع زنگ مترو به صدا در امد: از سکو فاصله بگیرید. از سکو فاصله بگیرید. جونگین وارد مترو شد و در شیشه ای بسته شد.
روی صندلی کنار پنجره نشست و چشمانش را بست. سرش را به پنجره چسباند و سعی کرد تمام خاطراتی که اذیتش میکرد را فراموش کند. اما چگونه میتوانست وقتی ان خاطرات تمام زندگی اش بود؟ به خانه که رسید ایمیل دیگری برایش امد. ایمیل فقط یک ایموجی بود اما قلب جونگین ترک برداشت.(🫂) خیلی وقت بود که اغوش گرمش را حس نکرده بود....
جای همیشگی اش داخل یک پارک بزرگ بود. یک نیمکت کنار درخت توت. وقتی چان به انجا رسید فقط یک سررسید روی نیمکت بود. قدم هایش را تند تر کرد و سررسید را برداشت. صفحه اولش یک نوت بوک قرار داشت: جانان من. اکنون که این متن را مینویسم، مهتاب اتاقم را روشن کرده و ماه به من لبخند میزند. به این امید شعرهایم را مینویسم که روزی دوباره این بیت ها زیر نگاه تو قرار گیرند. کجایی؟ کجایی که از تو برای ماه بگویم؟ کجایی که تورا به ماه نشان دهم و به او ثابت کنم زیباتر از ماه هم وجود دارد؟
بغض چان در مرحله شکستن بود که جونگین را از دور دید. بغضش شکست و قطره ای از اشکش روی سررسید جا خوش کرد. جونگین از دور به سمت چان دوید و محکم اورا در اغوش گرفت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالی ادامه بده✨
کامنت جهت حمایت:)🖇🌱
جالب بود
خیلی قشنگ بود عزیزدلمم🥹💗
مرسیی موچی منن🎀🤏🏻
🎀✨💗
قشنگ بود..
مرسیی:)))
عالی خوشگله💘
مرسیی کیوتک🎀
🐈🎀
اولین خواننده همه داستان های نیلی منم XD
هوراااا بهترین خواهرر زندگیمم🤧🤍
فدات بشم خب:)))
خدانکنهه
عه نوشتیش:) فکر میکردم کلا بیخیالش شدی
آره گفتم شانسمو امتحان کنم 😂
خیلیم عالی)))