
بریم ببینیم!

داد زدم:«ولم کن بابا! من چکارت داشتم؟!» چشمام رو باز کردم و دیدم توی یک آزمایشگاه هستم. ناگهان یک مرد نه چندان جوان و نه چندان پیر از در آمد بیرون و گفت:«تو کی هستی؟تو آزمیشگاه من چیکار می کنی؟»فکر کنم فورد بود.اما من با توجه به چیزایی که امروز دیدم تنگی نفس گرفته بودم.

آن مرد نه چندان جوان و نه چندان پیر سر من داد زد:«جواب بده مگه نه از راه سختش باید وارد شیم...» حالا دیگه مطمئن بودم که اون مرد فورده.با اینحال بازم نتونستم چیزی بگم.خب!باید بلاخره ی چیزی میگفتم مگر نه با تفنگ آدم فضاییش منو میکشت.

نفس عمیقی کشیدم و با صدای بلند گفتم:«سلام!چطوری؟شوکا یازده ساله از تهران هستم!با یک پوستر عجیب اومدم اینجا! اصلا به این دقت نکنید یک دختر یازده ساله با پیژامه از سمت مجسمه ی بیل اومده معما کده ی شک! امکان هم نداره که بیل سایفر باشم چون همین ده دقیقه پیش اون رو دیدم!تعجب هم نکن که چرا اسمتو میدونم و میدونم اسم برادرت و اون برادر دوقلوت که شلوار نمی پوشه رو میدونم! اسم برادر زاده هاتم میدونم و میدونم بزرگترین عذاب وجدان زندگیت اینه که با بیل معامله کردی و برام سواله که چرا برادر زاده هات توی فصل پاییز اینجان؟» نمیدونم چرا اینقدر همه چیز رو واضح توضیح دادم.فورد گفت:«خودتو به اون راه نزن سایفر! اومدی انتقام سال قبل رو بگیری؟کور خوندی!من که میدونم که وارد این بدن خیلی زشت یک دختر شدی!»

دیگه داره اون روی من بالا میاد:«به کی گفتی زشت؟!» و به سمت فورد پریدم و تا جایی که میشد بهش مشت زدم. انقدر سروصدام بلند بود که استنلی اومد و گفت:«فورد داری مشتری هارو فراری میدی!»

دیپر اومد و گفت:« این دیوونه هه هنوز اینجاست؟»دیگه اون روم بالا اومد. قبل از اینکه دیپرو خفه کنم میبل اومد و گفت:«صبر کنید بچه ها! بیاید کاراگاه اردک ببینیم!» گفتم:«نزدیک ترین سرویس بهداشتی کجاست از شر این دیپر خلاص شم؟!» دیپر جوری به من نگاه کرد که انگار جاسوسم و گفت:«اسم منو از کجا میدونی؟»خب معلومه!من دارم خواب میبینم!:«شما ها از کجا به وجود اومدید؟هاها! دارم خواب میبینم، میدونستم هیچکدمتون واقعی نیستید، الان خودمو نیشگون میگیرم!» آخ!!!!!!! نه،خواب نیستم.

دیپر بهم گفت:« فکر کنم بعد از اینکه سوز چکش رو توی صورتت پرت کرد دیوونه شدی!»نفس عمیقی کشیدم و گفتم:« ببین،یکبار دیگه بهم گفتی دیوونه خفه ات می کنم.» دیپر گفت:«میدونستم! میدونستم بیل سایفری!بدن افتضاحی گرفتی! تو هم مثل بیل سایفر صحبت می کنی!»
داد زدم:« برای بار صدم!من بیل سایفر نیستم!» فورد گفت:« خیلی خوب! من و دیپر میریم هیولا شکار کنیم.استنلی زنگ بزن به مامان بابای این بچه.» نه نه نه. اگه من اینجا اومدم یک دلیلی داشته.شاید بتونم قاچاقی برم پیش اونا که بهشون نشون بدم بیل نیستم...

!» داد زدم:« برای بار صدم!من بیل سایفر نیستم!» فورد گفت:« خیلی خوب! من و دیپر میریم هیولا شکار کنیم.استنلی زنگ بزن به مامان بابای این بچه.» نه نه نه. اگه من اینجا اومدم یک دلیلی داشته.شاید بتونم قاچاقی برم پیش اونا که بهشون نشون بدم بیل نیستم... شایدم بهتر بود از خودشون می پرسیدم که منوو با خودشون ببرن...نه نه نه.باید قاچاقی برم.وای نه دارن میرن. خوب!کشیدن نقشه ها: نقشه ی یک:توی معما کده بمونم که حوصله سر بره نقشه ی دو:قاچاقی برم پیش اونا و صاف برم تو دل مرگ نقشه ی سه:ازشون اجازه بگیرم«که مطمئنم جواب نمیده.» شماره ی دو بهتر بود، اما شما ها چی می گفتید اگه ببینید یک نفر با پیژامه توی جنگل قاچاقی همراه شماست؟ شاید میبل یک هودی بتونه بهم بده پس:«میبل لباسی داری به من بدی؟» گل از غنچه ی میبل شکوفت و گفت:«بیا و انتخاب کن دوست جدیدم!»

در اتاق میبل 100 تا هودی بود و فکر کنم انقدر هودی دیدم که سرم گیج رفت.انتخاب سخته، برای همین به میبل گفتم:«هی رفیق!یه چیزی بگم به استن که نمیگی؟» «عمرا! من از اون دختر های دهن لق نیستم!» نقشه رو برای میبل توضیح دادم و پرسیدم:«بنظرت کدوم یکی از این هودی ها اندازه ی من و مناسب جنگل هست؟» میبل هودی بنفشی برایم آورد و گفت:« این بهت میاد ولی یک شرط داره،منم باهات میام! اوکی؟»«اوکی.»

میبل چنگک هم با خودش اوورد. وارد آزمایشگاه فورد شدیم.فورد گفت:« دیپر تا من میرم آب بخورم این جعبه ها رو وارد جنگل کن.»وقتشه.من و میبل دویدیم و رفتیم توی یکی از جعبه ها.«جعبه ها بزرگ و سبک بودن.» قتی دیپر جعبه ای که ما توش بودیم رو برداشت گفت:«عمو فورد! توی این جعبه چی گذاشتی که اینقدر سنگینه؟» فورد جواب داد:« یه مش دینامیت گذاشتم.» جان؟! «میبل در جعبه رو باز کن!»«باز نمیشه!»لعنتی!
دیپر مارا در جنگل برد،میتونستم از سوراخی که اندازه ی یک بلوط بود ببینم.وقتی فورد اومد یک سیاهچاله باز کرد و اولین جعبه را داخل سیاهچاله انداخت.حالا فهمیدم دینامیت برای چی بود.گفتم:«میخوان جعبه هارو توی سیاهچاله بندازن!این درو باز کن!» میبل گفت:«باز نمیشه! بهش زنجیر سایفری زدن!»دیپر جعبه ای که ما تویش بودیم را برداشت و در سیاهچاله انداخت.از شانس خوبم تونستم آن زنجیر ها را باز کنم و میبل با چنگک مارا بالا کشاند. اما چنکگ ول شد! فورد و دیپر همزمان گفتن:«میبل!!!»من و میبل همانطور که جیغ میزدیم وارد سیاهچاله ی سایفر ها شدیم...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت 3 توی بررسی هستش.
😍😍😍😁
ممنون!
عالییی عالییییی عالییی