
پارت دوم، بیشتر سعی میکنم به جزئیات و زیرمجموعههای مضامین ذکر شده در قسمت قبل بپردازم. امیدوارم بتونه کمکی بکنه بهتون و ارزش اوقاتتون رو داشته باشه.
این تست رو با مبحث دیالوگ شروع میکنم. دیالوگ ارتباط نزدیکی با شناخت شما از شخصیتتون داره. همونطور که در پست قبل مطرح شد، تنها از طریق شناخت کامل شخصیته که میتونید تصمیم بگیرید این شخصیت ممکنه در این موقعیت چه حرفی بزنه، چطور حرف بزنه، از چه لحنی استفاده کنه و... . دیالوگ باید مفید و مختصر اطلاعاتی رو ارائه بده. هنر همینه که بتونین از حرفهای اضافی توی دیالوگ جلوگیری کنین. مثلاً، پاییزه و هوا سرده، شخصیت داره لباسهای خیس رو از بیرون جمع میکنه تا خونه، نزدیک شومینه پهن کنه تا سریعتر خشک بشن. وقتی کسی ازش میپرسه چرا لباسها رو داری جمع میکنی، شما نمیتونید اینهمه رو توی یک دیالوگ بزارید. بجاش از یک جملهی مختصر و عامیانه استفاده میکنید:« خورشید پاییز زوری نداره. لباسها رو کنار شومینه میزارم.» جملهی "خورشید پاییز زوری نداره." داره تمام معنای موردنیاز رو به خواننده انتقال میده: پاییزه، هوا سرده، گرما و نور خورشید برای خشک کردن لباسها کافی نیست، اگر لباسها بیرون بمونن خشک نمیشن. بجای جملهی مثالزده شده، از هر جملهی دیگری هم میشه استفاده کرد.
مورد بعدی، باز راجع به دیالوگه. خیلی وقتها سعی میکنیم یک دیالوگ رو بنویسیم، با شخصیت هم به خوبی آشنایی داریم، ولی نمیدونیم چطور اون مفهومی رو که میخواییم رو، در قالب یک دیالوگ به مخاطب انتقال بدیم. دوتا شخصیت یک مکالمهای عادی باید داشته باشن، ولی نوشتنش سخته، هرکاری میکنید دیالوگها از حالت معمولی فاصله میگیرن و خیلی رسمی یا خشک میشن. به طور خلاصه، دیالوگها لحن خود نوشتهتون رو میگیرن و همرنگ متن داستان میشن (مثلاً داستان رو ادبی نوشتید، مکالمه هم حالت ادبی میگیره، انگار مصنوعیه و مکالمهی نرمال بین دو فرد نیست)؛ درحالیکه باید طوری باشه که وقتی مخاطب میخونتش، بتونه مکالمه رو تصور کنه مثل صحبت بین دو شخص عادی. بطور خلاصه، فقط با تمرین امکانپذیره. میتونین به مکالمات مردم در طول روز گوش بدین، ببینین چطور نرمال صحبت میکنن، کمکم روشتون برای نوشتن دیالوگها بهبود پیدا میکنه.
یک ریز نکته؛ دیالوگها نمایانگر افکار و احساسات شخصیتها هستن و این به عهدهی نویسندهست تا با بهرهگیری از کلمات مناسب، این عواطف رو به مخاطب انتقال بده. وقتی شخصیتی وجودش در رنج غرقه، باید طوری هم اعمالش و هم دیالوگهاش نوشته بشن که مخاطب با قلبش ناراحتی کاراکتر رو حس کنه. شخصیت عاشقه، ناامیده، سرگردان یا خوشحاله و... . اینجا هدف اینه که حس واقعی شخصیت به مخاطب انتقال داده بشه، نه اینکه فقط احساسات رو نام ببریم. مثلاً، شخصیت ما عاشقه، بحای اینکه از کلیشههایی مثل «دوستت دارم./عاشقتم./مال منی. و...» استفاده کنیم، همین عواطف رو در قالب جملاتی بهتر با واژگان مناسب بازنویسی میکنیم:« من نمیتونم کلمههای خوشگل بگم. امیدوارم بلد باشی چشمهام رو بخونی./همین که لبهام لمست کرد، فهمیدم که رسیدم خونه.» در صحنههای مختلف کاربردهای متنوع دارن ولی نوشته رو ارزشمند میکنن؛ چون به راحتی لحن گفتار و صحنه رو درک کردین و احساس واقعی شخصیت بهتون منتقل شد. یک مثال دیگه، شخصیت غمگینه:« همه چی داره از هم میپاشه. دیگه نمیدونم باید چیکار کنم. من.. خراب کردم. بدجور خراب کردم، فلانی.»
این نکتهی پیشپا افتادهایه، میتونید اسلاید رو رد کنید. شده ببینید که فردی وقتی داره صحنه رو توصیف میکنه، از قبل برخی اطلاعات رو لو میده که متأسفانه، باعث میشه اون اتفاق خاص یا پیچشی که باید توی پلات باشه، همش از بین بره. مثال:« رفتم توی یک کوپه بی اهمیت./یک فرد مرموز وارد شد./غذا مزهی عجیبی میداد. انگار سمی بود. و... .» وقتی شخصیت میره داخل یک کوپهی قطار، نیاز نیست بیاهمیت بودن یا نبودنش رو به مخاطب متذکر بشیم، علاوه بر اینکه همچین توصیفی اصلاً معنای مشخصی نمیده و اطلاعاتی رو هم در اختیارمون نمیزاره. «کوپهی گرم، کوپهی کمنور و..». مثالِ وارد شدن فرد مرموز؛ یک شخصیت منفی وارد اتاق میشه، لازم نیست همون اول سری لو بره که مرموزه و قصد و غرض خوبی نداره. صفات و اهداف شخصیت به مرور داستان و در ریاکشنها و دیالوگهاشون مشخص میشه. مخاطب کمکم با شخصیتها آشنا میشه. بهتره از قبل همهچیز رو راجع به شخصیتها لو ندیم. در این مثال، «فرد ناآشنا، فرد غریبه و..» توصیفات بهجاتری هستند.
میرسیم به یک مشکل دیگه در توصیف: سالاد کلمات ساختن. «آن مرد مهچهرهی زرینپوش خوشصدا که گویی خالق خویش هزاری ساعت بر خلق آن کمان ابروی شمشیرگونه و آن تبسم مسحورکننده گذاشته بود./کسی چه میدانست از عشاق دلداده در سحر؟ *اسم شخصیت* همانند جنگجوی نبردی که بطرز وحشیانهای دیوانهکننده بود، در اتاق، با پیکری مانند مجسمهای تراشیده شده به دست هنرمند، خسته و از نفس افتاده نشسته بود.» اشکال متن کاملاً واضحه، نه؟ شما بعنوان مخاطب نتونستین به راحتی متوجه بشین متن داره چی میگه. چون نویسنده فقط تلاش کرد از تشبیهات بیمعنا و متداوم و واژگان پیاپی برای توصیف استفاده کنه و همش کلمات رو با هم ترکیب کرده که درنهایت، باعث شده جملهاش خیلی بلند بشه. بیشتر در فنفیکها و دلنوشتهها مشاهدهاش میکنین. خیلیها فکر میکنن همچین نوشتنی نشاندهندهی اعتبار، سبک خاص و یا مهارت نویسندهست، اما نه! سعی کنید ساده و روان منظور خودتون رو بیان کنید. زور نزنید با چپوندن زورکی کلمه توی متن، احساس و زیبایی خلق کنید. گاهی جملات ساده معنای بیشتری رو حمل میکنن تا جملات پیچیده. سعی کنید از کلمات عینی (کلماتیان که به مفاهیم یا اشیاء فیزیکی و قابل درک با حواس پنجگانه اشاره دارند.) بیشتر استفاده کنید. جزئینگاری کنید و در توصیف به حواس پنجگانه متوسل بشید.
نکتهی نهایی: تمرین مستمر. یعنی اگر هدفتون پیشرفت سطح نوشتاریتونه، باید هر روز بنویسید. حتی شده یک کلمه، یک جمله، یک پاراگراف یا یک چپتر کامل! فرقی نداره. مهم اینه که اون روز به فکر نوشتن بودید و چیزی نوشتید. اگر هم پروسهی درحال کار ندارین، میتونید خاطرات یک روزی که براتون عزیزه و یا یک حادثهی عادی در روزمرگی رو توصیف کنین. مثلاً، از زبان گلوگیاههای تو خونتون یا حیوانخانگیتون داستانی بنویسین. یا وقتی بیرون میگردین، به اطراف نگاه کنین. به این فکر کنید که هر کدوم از ماشینها یا آدمهایی که از کنارتون میگذرن، زندگی و افکار و مشکلات خودشون رو دارن. بقالی سرکوچه، میوهفروشی وسط راه، یک پسربچهای که داره با دوستاش بازی میکنه، خانمی که با گوشی صحبت میکنه و... میتونین داستان اونها رو بنویسین. یک شعر یا متن موردعلاقتون رو بازنویسی کنید از زبان خودتون. موسیقی که بهتون الهام میبخشه و ایدهای رو در سرتون بیدار میکنه و هزاران هزار متد دیگه برای تمرین و پیشرفت. فقط کافیه بگردید.
در آخر چند ثانیهی دیگه وقتتون رو میگیرم تا یک سوالی رو بپرسم. من کاربر قدیمیای هستم و اخیراً برگشتم. تصمیم گرفتم نوشتههام رو به علاقمندان بهش به اشتراک بزارم. به کمکتون نیاز دارم تا از وضعیت و جو حال حاضر تستچی مطلع بشم. چیا ترنده، یا مخاطب بیشتری جذب میکنه. نظرتون رو با من و بقیه به اشتراک بزارین؛ داستاننویسی و بخش داستان مخاطبی داره؟ چطور و چه ژانر داستانی رو بیشتر مینویسن؟ چه چیزی مخاطب بیشتری جذب میکنه؟ (مثلاً قبلاً مداوم شیپ ا/ت با اعضای گروههای کیپاپ بود، یا میراکلس و هریپاتر، بعدها شیپ اعضای کیپاپ با همدیگر و... .) ممنونم که وقت میزارین و شرکت میکنین.🩵
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)