
پارت یک داستان نشانه امیدوارم حمایتم کنید:)

به تلفنم نگاه کردم، در انتظار بودم؛ در انتظار این که پیامی از طرف دانشگاه هاروارد بیاد تا ببینم قبول شدم یا نه. نیم ساعت بعد پیامی به گوشیم امد، از جا پریدم و سریع گوشیم رو گرفتم، ایمیل از طرف دانشگاه بود، یک بار متن رو خوندم، دو بار متن رو خوندم، بار سوم که متن رو خوندم به خودم آمدم دیدم سه بار دارم میخونم.. قبول شده بودم! بلند با هیجان و خوشحالی زیاد جیغ خوشحالی کشیدم و گریه خوشحالی کردم و بلند گفتم:« دیدید! دیدید قبول شدم؟». یکهو به خودم آمدم و دیدم نه سمت راست و نه سمت چپم کسی نیست.. من مثل همیشه تنها بودم.

به بهترین رفیقم ملودی زنگ زدم، بهش با هیجان همه چیز رو گفتم و اون پشت گوشی گفت :« آفرین مونا! من که بهت گفتم تو قبول میشی!». بعد تماس، تلفن رو قطع کردم و شماره خواهرم ، یونا رو گرفتم، یونا تلفن رو جواب نمیداد . حتما مثل همیشه سرکار بود، بار سوم که زنگ زدم جواب داد، بهش با خوشحالی همه چیز رو گفتم و اون بهم تبریک گفت، تلفن رو قطع کردم و با هیجان چمدانم رو گرفتم و چمدانم رو برای پر کردن آماده کردم سپس روتین شب را انجام دادم و خوابیدم.

متاسفم این اسلاید چیزی ندارد.. ( دستم خورد اضافی است😓) ~ممنونم که حمایت میکنید~

فردا صبح توی ایستگاه قطار در حالی که منتظر قطار بودم، صدای آشنایی اسمم را صدا زد، رومو برگرداندم.. ملودی را دیدم که بهم دست تکون میده، به طرفش دویدم اون هم به طرف دوید ، همدیگر رو بغل کردیم بعد اون با چشمای پر از گریه نگاهم کرد و گفت:« بهم زنگ بزن.. باشه؟.. دوست جدید پیدا کن ولی فراموشم نکنی ها! .. فقط خوش بگذرون و درستو خوب بخون نگران منم نباش من با مامانم یک جوری تا میکنم». منم که بغضم گرفته بود گفتم:« چی میگی معلومه که فراموشت نمیکنم:(». بعد بغلش کردم و وقتی قطار رسید همدیگر رو بار آخر بغل کردیم و خداحافظی کردم باهاش و سپس به سمت قطار رفتم... به سمت واگن خود رفتم و چمدانم رو گوشه ای گذاشتم و به سمت تخت واگن رفتم و کمی چرت زدم، بیدار شدم و یک خوراکی خوردم و بعد یک جا نشستم و منتظر ماندم بعد مدتی صدایی اعلام کرد:« به مقصد رسیدید:)».

وقتی پیاده شدم و روبه روم رو دیدم ، فک من از دهنم جدا شد ، دانشگاه هاروارد خیلی حیرت انگیز تر از چیزی بود که فکر میکردم.. همان طور که داشتم با تحسین دانشگاه را نگاه میکردم یک صدایی از پشت سرم بهم گفت :« قشنگه نه؟». هول شدم رومو اونور برگرداندم و بهش گفتم:« همیشه عادت داری اینجوری مردم رو بترسونی؟». پسر گفت:« هان؟ نه بابا قصد من این نبود که». چشام رو براش ریز کردم و نگاه کردم. پسرک بدون توجه به نگاهم برچسب اسمم نگاه کرد:« پارک مونا درسته؟ من لی یوکی هستم سال دومی هستم خوشبختم!». لبخند زنان دستشو دراز کرد تا بهش دست بدهم. به طرز عجیبی حس خوبی بهم داد و تصمیم گرفتم باهاش دوست شوم، بهش دست دادن و بهش گفتم:« درسته من پارک یونا هستم خوشبختم:) رشته من روانشناسی هست رشته تو چیه؟». یوکی گفت:« من رشتم موسیقی هست، پیانو مینوازم». بهش گفتم:« چه خوب :)».

یوکی موهای قهوه ای داشت و با یونیفرم خیلی قشنگ بود.. آل استار قهوه ای به تن داشت و کیف کوله ای سیاهی داشت. یوکی بهم گفت:« میخوای اینجا هارو بهت نشون بدم؟:)» بهش با لبخند گفتم:« ممنون میشم:)». •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• «خب اینجا ناهارخوری هست». همان طور که توی یک سالن بزرگ قدم میزدیم به صف دراز نگاه کردم. یوکی گفت :« دلیلی این صف اینه که دسر های اینجا خیلی خوبه». همان طور که قدم میزدیم آخرین جا را نشانم داد « اینجا کتابخونه هست». وقتی دری بزرگ رو باز کرد دهنم باز ماند. « خفنه نه؟». زیر لب گفتم:« خیلی.. خوبه». یوکی گفت:« یک چیزی فراتر از خوبه». بعد رفت و یک کتابی برداشت و بهم گفت:« ببخشید من دیگه باید برم.. یک پروژه ای دارم باید بهش برسم». بهش گفتم:« ممنون که اینجا نشونم دادی ». اون لبخندی زیبا زد و گفت:« خواهش میکنم من که کاری نکردم:)». سپس رفت و من در مکان مورد علاقه ام یعنی کتابخانه تنها بودم، به قفسه ها با دقت نگاه کردم و سپس کتابی برداشتم و یک جا نشستم و شروع به خواندن کردم.

وقتی داشتم کتاب را میخواندم پیامکی به گوشیم آمد، ملودی بود. نوشته بود : رسیدی؟. متوجه شدم که یادم رفت بهش بگم و همین طور وسایلم را جا به جا نکردم!برای ملودی نوشتم : آره!. و بعد بدو بدو چمدان را گرفتم و به طرف اتاق ۲۰۱۹ حرکت کردم. واقعیتش حتی وقت نکردم اون ۳ تا هم اتاقیمو ببینم، وقتی به اتاق ۲۰۱۹ رسیدم در رو باز کردم که با یوکی مواجه شدم. یوکی با تعجب نگاهم کرد و گفت:« مونا؟».
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چقدر قشنگ بود😭💚
مرسی لطف داریی
میشه به سه تا تست آخرم سر بزنی ❤️♡
باورم نمیشه انقدر خوب
میشه به سه تا تست آخرم سر بزنی ❤️
واقعا؟!🥺🥰
اره
عالی
🥺❤️
خیلی قشنگگگ بودد
متشکرم:)
Bak میدم🙃
صاحب اکانت پین لطفا؟🥺⚘
قشنگه ولی میتونی یا ادبی بنویسی یا عامیانه. ترکیب این دو تا جالب نیست مثلا اوایل ادبیه ولی بعد از یه جایی عامیانه بعد دوباره ادبی میشه
متوجه شدم؛)
وای چقدرررر خوب بودددددد ادامشششششش امیدوارم عاشق هم بشن
خوشحالم که خوشت اومده:)
مگه میشه خوشم نیاد
میشه به سه تا تست آخرم سر بزنی ❤️