
چند قسمت داستان،اسم برایش پیشنهاد بدهید

پدر آراد با قدم های آهسته،زانوی سست شده و چشم های که از بی خوابی گود افتادند به صندلی کنار قبر پسرش می رسد.دو ماه از مردن آراد گذشته،به قبر پسرش نگاه میکند.رنگ سفید قبر در آفتاب برق میزند،اشک از چهره ی پدر آراد جاری میشود.صدای بم مادر آراد،پدر آراد را به زمان حال میارد

مادر آراد:«دل تنگ اش شدی دوباره؟»پدر آراد پلک میزند به علامت تایید.مادر آراد:«منم،نمیتوانم بگم ناراحت نباش چون خودم هم وقتی عکس آراد را میبینم بغض میکنم هنوز»مادر آراد به سختی بغض اش را قورت میدهد تا حرفش را بزند:«عزیزم،ما ده سال هست که ازدواج کردیم و اتفاقات زیادی توی این ده سال برای ما افتاده.چه شیرین،چه تلخ ولی با این وجود ما هنوز کنار همدیگر هستیم.پسرم میخواست شبیه تو باشد،همانقدر شجاع و قدرتمند.آن الان دیگر زنده نیست که شبیه کسی باشد»اشک از چهره ی مادر آراد سرازیر میشود

محکم اشک های روی صورت اش را پاک می کند تا بتواند جدی با پدر آراد حرف بزند:«آراد دیگر زنده نیست،ولی تو هنوز الگوی آن هستی.آراد دارد تو را می بیند،آن نفس می کشد و تلاش میکند.نقاشی میکشد و لبخند میزند،آراد تو را می بیند چون توی قلبت حضور دارد.»پدر آراد چند لحظه با حالت گنگ به مادر آراد نگاه میکند،چشم های مادر آراد از تلاش برای تسلی دادن پدر آراد برق میزند در حالیکه خودش هم عزادار هست.پدر آراد از صندلی بلند میشود و مادر آراد را بغل میکند.مادر و پدر آراد هر دو گریه میکنند

روز بعد دست های پدر آراد با تردید لباس حفاظت را لمس میکند.لباس را به آهستگی می پوشد و به آینه نگاه میکند،چشم های غمگین اش برق میزند ولی عقب نمیرود با خودش زمزمه میکند.:«من باید انتقام آراد را بگیرم»پدر آراد در درگاه می ایستد:«این ماموریتی نیست که برگردم،دیگر منتظرم نباش»مادر آراد کتاب دستش را کنار میگذارد و از روی صندلی بلند میشود

مادر آراد روی به روی پدر آراد می ایستد:«با این حال من منتظرت می مانم چون،من از چیزی نمی ترسم تا زمانی که میتوانم کنار تو بایستم»پدر آراد به سمت در خانه حرکت میکند و مادر آراد،پدر آراد را بدرقه میکند.پدر آراد به عمارت شهردار میرود،زنگ عمارت را میزند.نیوان با عجله در را باز میکند و متعجب به پدر آراد نگاه میکند

نیوان:«عمو شما اینجا چیکار میکنید؟»پدر آراد با لبخند خسته:«آمدم پدرت را ببینم»نیوان از جلوی در کنار میرود،پدر آراد و نیوان وارد عمارت میشوند.نیوان:«شنیدم آراد زخمی شده!»پدر آراد به نیوان نگاه میکند و آه می کشد:«بله زخمی شده»نیوان:«میخواهید خدمه ام را بفرستم مراقب اش باشند؟»اشک توی چشم پدر آراد جمع میشود ولی لبخند میزند:«نه،خودت میدانی که آن چقدر لجبازه!»

نیوان سرش را حرکت میدهد به علامت تایید و نیوان و پدر آراد به اتاق شهردار می رسند.پدر آراد به شهردار احترام میگذارد:«آقای شهردار میخواهم تنها با شما حرف بزنم»شهردار روی به نیوان:«میشود چند لحظه بیرون باشی؟»نیوان با اکراه بیرون میرود.شهردار پشت صندلی اش می نشیند:«می شنوم»پدر آراد همچنان ایستاده با لحن صمیمانه ای:«هنوز به نیوان در مورد آراد نگفتید؟»شهردار به علامت منفی سرش را حرکت میدهد:«آراد تاثیر زیادی روی نیوان داشت،اگر الان بهش بگم کشته شده..کاملا نا امید میشود.»پدر آراد به علامت درک سرش را حرکت میدهد و قیافه اش جدی میشود:«لطفا روح من را به بدن آراد منتقل کنید،بدن آراد میتواند گربه ی سطح a را احضار کند چون گربه ی سطح a و آراد با همدیگر پیمان بستند»چشم های شهردار گشاد میشود و فریاد میزند:«نه،روح تو به قدر کافی قدرتمند نیست..تو متوجه نیستی،چی را از من میخوای!»

پدر آراد:«من به تمام جوامع اش فکر کردم آقای شهردار،گربه ی سطح a بدون آراد دوباره مشغول پرسه توی شهر میشود و حتی این لحظه اطلاعات دقیقی ازش نیست.در ثانی تا زمانیکه نفر دومی برای کنترل خنجر اعلام حضور نکند ما نمیتوانیم از شهر حفاظت کنیم چون نه خنجر را داریم و نه گربه ی سطح a را »شهردار با اخم به پدر آراد نگاه میکند:«متوجه شدم ولی خودت چی؟این باعث میشود درد بکشی!مطمئنی میخوای انجامش بدهی؟»پدر آراد:«بله»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فعلا یک لایک..
به زندگی امیدوار گشتم
فرصت خودم..:)
زیبا قشنگ فوق العادهههه
چرا باید همچین داستانی کم حمایت بشه؟؟؟؟
عالی بودد