
خب سلاممم من اومدم با پارت ۷ مرسیی که حمایت میکنین🎀
بوگوم:آم استاد نمیخواین کلاس شروع کنین؟ ت یونگ: چرا چرا شروع میکنیم مین هو:حالت خوبه برادر ؟ بوگوم:راست میگن جناب کیم حالتون خوبهه ت یونگ:بله خوبم خوب جدا شروع کلاس ت یونگ با بچه ها تموم شد و از هم خدافظی کردن ت یونگ به شاگرداش گفت مواظب طاعون باشین و رفتن مین هو ت یونگ مین هو:برادر چرا تو کلاس یه جوری بودی مطمئنی حالت خوبه ؟ نکنه نگران طاعونی ت یونگ :هم آره هم نه مین هو:نگران نباش طاعون زود تموم میشه(مین هو یهو گریش گرفت و بغض کرد و گفت ولی خوابی که دیدم چی😭 اگه واقعی شه چی ما مادرمون تو بچگی از دست دادیم دوس نداریم پدرمونم از دست بدیم اگه از دستش بدیم چی اون وقت باید چیکار کنیم ت یونگ :اول خدا نکنه دومن الکی نترس چیزی نمیشه مین هو لطفا گریه نکن منم گریم میگیره هاا مین هو :مرسیی برادر که بهم امید میدی اگه تو نداشتم باید چیکار میکردم 🥺 ت یونگ:من همیشه پشتتم برادر کوچولو مین هو:فقط یه چیز میخوام الان ت یونگ :چی؟
مین هو:فقط بغ*ل کن منو بهش نیاز دارم لطفا لطفاا ت یونگ:باشه بیا بغ*لم کوچولوی منن مین هو:اومدم ت یونگ:خب بغ*لت کردم دیگه ازم چی میخوای کوچولوی من مین هو:چند دقیقه اونم زیاد بغ*لم داشته باش بعد میگم چند دقیقه گذشت ته یونگ:زیاد شد بغ*ل کردنم دیگه بسه کوچولوی من بگو دیگه چی میخوای ازم ت یونگ اینو گفت ولی صدایی نشنید ت یونگ مین هو رو از بغ*لش کشید بیرون و دید مین هو خوابش برده گفت:مین هو کوچولوی من چرا خوابیدی دوس ندارم دوباره کابوس ببینی بیدار شو بیدار شووو اما مین هو اصن بیدار نشد که نشد ته یونگ:خب بهتره بریم به اقامتگاه خودم اونجا استراحت کنیم ته یونگ مین هو رو رو کولش گذاشت و حرکت کردن به سمت اونجا اونا رسیدن به اقامتگاه ته یونگ ته یونگ دید که هیچکدوم از خدمتکاراش نیستن گفت :اه باز کجا رفتن خب مین هو رو باید برم بزارم تو اتاق رفتن تو اتاق برای مین هو یه جا انداخت و کنارش دراز کشید یهو به مین هو زل زد و نازش کرد مین هو رو بعدشم مین هو رو اروم اورد تو ب&غلش و خودشم خوابید ته یونگ چند ساعت گذشت و مین هو یهو بیدار شد دید تو ب&غل ته یونگه گفت نکنه باز خوابم برد و ته یونگ کولم کرده؟ آره قطعا اوه ته یونگو نگا چه جوری منو ب&غل کرده مین هو ته یونگ صدا زد و گفت:ته یونگ برادر بیدار شو خیلی خوابیدیم غروبه الان ته یونگ:اوه مین هو بیدار شدی ؟ مین هو:آره با لبخند * نگا دوتاییشون یهو بهم افتاد و بهم دیگه کلی نگا کردن ته یونگ گفت :برادر راستی نگفتی چی میخوای ازم باز مین هو:فقط میخواستم بریم به یه جایی ولی الان دیگه غروبه ته یونگ:طاعون هست الان برادر خطرناکه بریم بیرون یادت رفتت؟ مین هو:اوه آره شرمنده یادم رفتت راستی ببخشید ته یونگ:بابت چی؟ بابت اینکه دوباره مجبور شدی کولم کنی ته یونگ:خدمتکارام نیستن نگران نباش ته یونگ:یه سوال مین هو تو چرا خدمتکار نداری مین هو: ندارم دیگه ته یونگ :میخوای خودم خدمتکارت بشممم؟ اینطوری میتونم کلی مراقبت باشمم مین هو نتونست جواب نه بده
مین هو:نمیتونم قبولش نکنم باشه بشو ته یونگ:وای برادر مرسیی ته یونگ:من قول میدم همیشه و هر جا مراقبتون باشم سرورممم مین هو:سرورم چیههه باهام مثل همیشه باش 🥺 ته یونگ:اوخییی کوچولوی من باشهه راستی از اینکه بهت میگم کوچولوی منناراحت نمیشی؟ مین هو:نه خیلیم دوس دارم اینو ته یونگ:چیی واقعن؟ مین هو:آره ته یونگ میای بریم بیرون غروب خورشید ببینیم ؟ مین هو:آره بیا بریم اونا رفتن بیرون و منتظر موندن تا غروب کنه مین هو:غروب کن باباااا ته یونگ:عزیزممم آروم باش میکنه دیگه مین هو:باشه ببخشید ته یونگ:مشکلی نیستتت کوچولوی من مین هو:عه نگا کن داره غروب میکنه ته یونگ:آره میبینی چقدر قشنگه مین هو:آره ته یونگ:من غروب خورشید خیلی دوس دارم ولی تورو از همه چی بیشتر دوس دارمم برادر کوچولو مین هو:منم همینطورررر🥺 ت یونگ :من از بچگیه که تورو دارمت مین هو نمیخوام هیچوقت از دستت بدم مین هو:من هیچوقت تنهات نمیزارم برادر قول میدممم ت یونگ:مرسی برادر
خب حالا بریم پیش مینهوا مینهوا:مین هو گفت برم پیش ملکه درسته ولی غروب شده دیگه خورشید دیگه رفته من چیکار کنم اینجا تنهایی گشنمه باید برم غذا درست کنم برای خودم غذا درست کرد و خورد و یکم خوابید خوب حالا میریم پیش ملکه ملکه:من باید برم پیش پسرم تا ببینم چش شده آماده شین بریم برو به ندیمه ها بگو اینو ندیمه:چشم رفت گفت و شروع کردن به حرکت به سمت اقامتگاه جونگ مین رسیدن به اونجا ملکه پسرشو توی باغچه اقامتگاهش دید رفت جلو و گفت:پسرم اجازه هست باهات حرف بزنم ؟ جونگ مین:قطعا ندیمه هیون بهتون همه چیو گفته ملکه:درسته ببین پسرم چرا سعی داری خودت ضعیف کنی؟ میدونم ناراحتی ولی به فکر منم باش اگه چیزیت بشه من باید چیکار کنم من نمیخوام از دستت بدم با گریه * جونگ مین:اوه مادر گریه نکنین منو ببخشین دیگه این کارا رو نمیکنم ملکه :مرسی پسرم جونگ مین:مادر بفرمایین بریم ازتون پذیرایی کنم این همه راه اومدین ملکه:نه مرسی پسرم من باید برم جونگ مین:باشه مرسی که اومدین سری بهم بزنین این وقت شب جونگ مین:سری برو تو شب شده الان هوا سرد میشه جونگ مین:چشمم ملکه:من رفتممم میگم برات غذا بفرستن جونگ مین:مرسی مادرر
خب حالا میریم پیش مین هو ته یونگ ته یونگ:دیگه شب شده هاا مین هو بیا بریم داخل مین هو:باشه راستی من خوابم میاد خیلی تو ام از چهرت معلومه که خوابت میاد بیا بریم بخوابیم ته یونگ:آره درسته از کجا فهمیدی کوچولوی من مین هو:فهمیدم دیگه مین هو لبخندی زد و رفت تو ته یونگم باهاش رفت مین هو یهو خودش انداخت محکم رو جا ولی رو جا نیوفتاد و محکم به زمین خورد مین هو : آخ برادر دردم اومددد و شروع کرد به گریه ته یونگ سری رفت پیش مین هو و بلندش کرد بعدش بغ&لش کرد و نازش کرد و گفت :چرااا مواظب خودت نشدی آخه بم*یرم برات حتما خیلی دردت اومده مین هو همینطور گریه هاش ادامه پیدا کردن اون یهو دستش گذاشت رو سرش تا بفهمه سرش کجاش آسیب دیده ته یونگ فهمید و دستای مین هو رو و گفت:دست نزن بیشتر دردت میگیره اونجوری مین هو:باشه 😭 ته یونگ همینطور که مین هو تو بغ*لشه برد خودشونو رو جا و به مین هو گفت : فعلا تو بغ*لم باش پیش خودم باش نمیخوام دیگه چیزیت بشه مین هو:باشه با گریه * مین هو باشه گفت و یهو خوابش برد ته یونگ این فهمید و گفت شب بخیرر فرشته کوچولوی من خوب بخوابی
خب حالا صبح شده و مین هو ته یونگ هنوز خوابن ته یونگ با صدای پرنده ها بیدار شد و دید مین هو اشکاش رو لپاش موندن با دستاش اونا رو پاک کرد و گفت:کوچولوی من بیدار شو مین هو:صبح بخیر برادر خوب خوابیدی ؟ ته یونگ:صبح تو ام بخیر سرت چطوره کوچولوی من دیشب خیلی درد کشیدی بمی*رم برات مین هو:خدا نکنههه البته هنوزم درد میکنه ولی کم ته یونگ:وای نهه کوچولوی منن مین هو:خوبم چیزی نیست فداتشمم ته یونگ :کاش این اتفاق برای من افتاده بود مین هو:عه خدا نکنه ته یونگ:باشه مین هو با بغض: من گشنمه ته یونگ ته یونگ: اوه گریه نکن میای بریم بگیم صبحونه بیارن برامون ؟ خدمتکارای چیز به چیز شدمم معلوم نیست کوشن مین هو: باشه میام خب دیگه تموم شد مرسی که همراهی کردین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنیی چیی حمایت نمیشهه😞
مرسییی ازت فرشتهه
10
9
8
7
6
5
4
3
2