
رمانی درباره مجموعه پر افتخار و احترام هری پاتر... داستانی درباره دختری جوان به نام لیلی ریدل هست که شروع کننده ماجرا های جدیدی در هاگوارتز است...
در اتاق پرستاری با نور کم خورشید از اون حال و هوای قبل به هوش آمدم، در حالی که از جایم بلند میشدم صدای هری و رون و هرماینی رو از آن طرف میشنیدم ... یعنی هری بهشون گفته...!؟ با چیزایی که از عمو شنیدم بعید نیست منو اخراج کنند، احتمالش هست الان دیگه نخواد همراهم باشه یا حداقل...به عنوان یه همگروهی توی گریفیندور باقی بمانیم! صدای خنده هاشون میاد همراه صدایی پیرمرد آشنا، پروفسور دامبلدور هم اینجاست! دیگه فاتحهام خوندست😞 در همین لحظه خانم پروفسور مکگوناگال مرا به دفتر احضار میکند و از اینکه بهوش آمده ام باخبر میشود! پروفسور: خانم ریدل و آقای پاتر سریعتر در میز گروه خود حاضر شوید... هری با آرنج به بازو ام میزند اما اونقدری آروم هست که نشود متوجهش شد، میگوید: فکر کنم خیلی عصبانیه -اره...هست بعد پشت سر خانم مکگوناگال راهی سالن بزرگ شدیم
سر میز گریفیندور نشستیم که صدای پروفسور که توجه همه را جلب میکرد و سالن پیچید، و سپس پروفسور دامبلدور شروع به صحبت کرد. پروفسور دامبلدور: بچه های عزیز، امروز برای آخر سال تحصیلی جاری گردهم آمدیم و حالا طبق رسوم هر سال امتیاز بندی اعلام میشود، گریفیندور:۱۲۰ هافلپاف: ۱۲۰ ریونکلاو:۱۳۰ و اسلیترین:۱۵۰ امتیاز صدای بچه های اسلیترین از آن طرف شنیده میشد که پروفسور با اما ای تشویقشان را قطع کرد: بخاطر کار های بچه های گریفیندور که باید تنبیه شان کنیم ولی خب جدا از شکستن قانون کار شجاعانهای انجام دادهاند و برای اینکار به آن سه نفر ۵۰ امتیاز داده میشود و امتیاز گروه به ۲۷۰ افزایش پیدا میکند! حالا صدای دست زدن بچه های گریفیندور است اما سه نفر!؟ ما چهار نفریم چرا....!؟ پروفسور: خانم گرینجر و آقای ویزلی و پاتر همه برای این سه نفر دست زدند و کل سالن بجز گروه اسلیترین آنها را تشویق میکرد، اما من!؟ منم همراهیشان کردم... پروفسور دامبلدور: و حالا اتفاقی رخ داده که تابحال در هاگوارتز رخ نداده است، این به کلاه عزیز و باستانی مدرسه مربوط است!
سپس کلاه را با احترام و تمامی تشریفات بر روی بالشی کوچک بالای پایه بلندی همراه با معماری یونانی آن گذاشتند. کلاه شروع به صحبت کرد، عصبانی و همراه با فریاد، نمیدونستم یک کلاه میتواند عصبانی شود: در گروهبندی یکی از دانش آموزان اشتباهی صورت گرفته است! ناگهان همه سالن را صدای پچ پچ بچه ها فرا گرفت، مثل زنبور های کوچک و پرحاشیه و...سیاه! پروفسور دامبلدور دستشان را به سمت گروه گریفیندور دراز کردند: خانم ریدل، بایستید. میدونستم حتما بخاطر اینکه عموی من تام ریدل هست همچنین اتفاقی رخ داده است، اونا فکر میکنند منم مانند او هستم، خشمگین ـ ترسناک و بی رحم... -بله... کلاه گروهبندی: گروه اسلیترین... به آن گروه خواهی رفت خانم ریدل! -ب...بله از آن طرف میز استادان پروفسور اسنیپ گفت: سال دیگر در بخش اسلیترین اقامت دارید! سرم را به نشانه تایید تکان دادم و دوباره بر روی صندلی ام نشستم، دستانم زیر میز گره خورده بود و شنلم را چروک میکرد. چشمان همه روی من میچرخید، زنبور های سیاه و چشمانی ترسیده و ناامید... مراسم به پایان رسید!
وقتشه با قطار به خانه هایمان بازگردیم با این تفاوت که من باید به عمارت سیاه بروم! بعد از تحقیر کردن عمویم و خراب کردن کل نقشه اش، بعد از فریب دادن اطلس، بعد از فرار کردن از عمارت و نبودن یکسال... رشته افکارم با احساس کردن دستی بر شانهام پاره شد: نگران نباش، لیلی! صدای رون است که در کنار گوش سمت راستم میشنوم و در کنار او هری و هرماینی .... - بچه ها... هرماینی صورتم را میان دو دست کوچکش میگیرد: ما همیشه دوستت هستیم حتی اگر بری گروه اسلیترین... هری و رون تایید کردن: ممنونم ازتون و سپس همه همدیگرو در آغوش گرفتیم. صدای بوق ممتد ماشین سیاه رنگ اطلس از انتهای سکوی قطار میآمد، از بغلشان کنار رفتم و گفتم: میبینمتون...سال دیگه! با همه آنها خداحافظی کردم و به سوی ماشین اطلس رفتم و سوار شدم! اطلس ماشین را روشن کرد و به راه افتاد: خانم سال دیگر برنمیگردید، خوب خداحافظی کردید!؟ -من برمیگردم... اطلس: متاسفانه امکانش وجود ندارد! -وجود دارد اطلس: لطفاً مجبورم نکنید به روش رئیس دست به کار شوم! رئیس...منظورش عمویم یا همان ولدمورت است. قطعا راهکار های دردناک و زجر دهنده است ولی مهم نیست: برام اهمیت ندارد، من برمیگردم اطلس: حتی اگر معنیاش این باشد که بری کنار پدرت!؟ شوک شدم، دیگر امکان ندارد تا این حد پیش برود: امکان نداره این کارو کنی... اطلس: چرا ممکنه، مواظب باشید خانم که کار شما به م.ر.گ نکشد!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستان رویای سیاه فضای هیجانانگیزی داره و شخصیتپردازیش خوبه ولی بعضی جاها ریتمش کند میشه و میتونست جزئیات بیشتری داشته باشه. بعضی ایدهها هم چند بار تکرار شدن. در کل، برای طرفدارهای این سبک جذابه ولی شاید جا داشت کمی روانتر باشه بهتره
نمره من ۸ از ۱۰
مث همیشه عالی یکم تو شوک رفتم ولی خب واقعا خوب بود
فقط یه سوال چرا هری، لیلی رو تشویق نکرد اخه اون جونشو نجات داد
مرسیی:)
یجورایی انگار نادیده گرفته شده توسط حالا یا هری یا خود هاگوارتز...و این احساس رو پیدا میکنه اما هری به دلایلی فراموش کرده مثل تغییر گروهبندی و یا حالا برنده شدن گریفیندور بخاطر اینه...
ادامه بده خیلی خوبه 👍
آیدلایی که ؟ (بررسی )
ویویز و مدیری ! (بررسی)
چرا پنگوئن ها در قطب شمال زندگی نمیکنند؟ ( بررسی)
کمی شعر ؛ (بررسی)
ناظرای خوشگلم اگه میشه یکم به خودتون زحمت بدین و این پستای فسیل شده رو بررسی کنید
قشنگ بود🖤💚