دختری به نام سوفی...............(پارت 4)

دختری امگا به نام سوفی دوستی به نام بئاتریكس دارد که از پشت به او خن...ر میزند.او معتقد میشود که ادم ها غیر قابل اعتمادهستند تا اینکه......

سوفی به موقع توانست به طرف خواهرش بدود و اورا بگیرد. رز سرفه ای کرد و با حالتی خواب و بیدار به سوفی نگاه کرد. سوفی در حالی که ارام اشک میریخت گفت: -رز! م...من واقعا متاسفم! -سوفی! تقصیر.....تو نبود و چند بار سرفه کرد و ادامه داد: -میدونم که میخواستی.....از من محافظت....کنی! و بعد بیهوش شد.سوفی با نگرانی رز را روی زمین گذاشت و به طرف تلفن دوید.سریع به اورژانس زنگ زد. .....................□■□■□■□■□■□■□■□■.....................

سوفی نگران روی صندلی فلزی بيمارستان نشسته بود و ناخن های دستش را با اظطراب میجوید. ولی از آنجایی که نمیخواست دوباره کنترل رایحه اش را از دست بدهد،تمام سعیش را میکرد آرام باشد.چند نفس عمیق کشید و چشمانش را بست.سعی کرد به چیز های خوب فکر کند ولی تنها صحنه بیهوش شدن رز را تصور میکرد. کمی سرش را تکان داد تا افکار منفی را از خود دور کند.بعد دوباره چند نفس عمیق کشید.دستانش کمی رعشه گرفته بودند.سعی کرد آنهارا هم آرام کند تا دیگر نلرزند.

سوفی داشت روی صندلی خوابش میبرد که با صدای دکتر که اسم اورا صدا میزد از جا پرید. -خانم جکسون -بله!دکتر، خواهرم... -حالش خوبه فقط کمی شوکه شده.درضمن همون طور که بهتون گفتم شما نباید مورد هیجانات قوی قرار بگیرید. سوفی سرش را پایین انداخت و ارام گفت: -چشم. -اگه دوست دارید میتونید الان بیاید و خواهرتونو ببینید. -ممنون و با عجله به سمت اتاق خواهرش رفت. خواهرش هنوز بیهوش بود.سوفی ارام دست او را گرفت و فشرد.

خب این این قسمت هم تموم شد. امیدوارم خوشتون امده باشه!😊 منتظر پارت بعد باشید!