#𝘈𝘯_𝘢𝘯𝘨𝘦𝘭_𝘪𝘯_𝘚𝘦𝘰𝘶𝘭
#𝘗𝘢𝘳𝘵𝟑
•
•
•
آرا با دقت تمام جملات را خواند.احساس عجیبی در قلبش جوانه زد. او تا به حال چنین حسی را تجربه نکرده بود. ترکیبی از اندوه و کنجکاوی... او می توانست درد و نا امیدی یوهان را از بین خطوط درهم نامه حس کند.او می توانست صدای قلب شکسته او را بشنود.
آرا، شاهدخت آسمان همیشه کنجکاوی پنهانی نسبت به دنیای انسان ها داشت. او از بالا شاهد زندگی آنها بود. شادی های کوتاه و غم های عمیق، عشق های آتشین و نفرت های کور. او قصه های زیادی درباره فداکاری ها و از خودگذشتگی های انسان ها شنیده بود اما هرگز فرصت لمس این دنیا را از نزدیک نکرده بود. قوانین آسمانی فرشتگان را از دخالت مستقیم در امور انسان منع کرده بودند، اما نامه یوهان تمام معادلات را به هم ریخت.قلب آرا اسیر این درد شده بود. او نمی توانست، نمی خواست بی تفاوت از کنار این التماس ها عبور کند.
تصمیمی قاطع گرفت. او باید به نزد خانواده اش می رفت و از آنها اجازه می خواست که به زمین برود و به یوهان کمک کند. می دانست که این درخواست بی سابقه و عجیب خواهد بود و شاید با مخالفت شدید آنها رو به رو شود اما ایمان داشت که باید تلاش خود را بکند.
با قدم های مصمم به سمت قصر بهشتی حرکت کرد...
منتظر پارت بعد...
به زودی مینویسم😍
عالی بود🤩🤩
ممنونممم
عالیه اما ای کاش بیشتر باشه
این پارت رو بخاطر دلیلی مجبور شدم کوتاه بنویسم پارت بعد جبران میکنم
منتظر پارت بعد..
چشمم به زودی می نویسم🥺
عالییی بوددد
ممنونممممم🥺🎀
منتظر قسمت بعد...
به زودی می نویسمش🥺
فرصت؟
عالیییی
مرسییییی🎀🥺