
نسیم ملایم عصرگاهی از میان موهای میامی میوزید و عطر آشنای تابستان را با خود حمل میکرد. خورشید، به طرز عجیبی آرام، پشت برجهای دوردست توکیو پنهان شده بود و نور نارنجی خود را بر روی سقف بتنی مدرسه میتاباند. میامی و سه دوستش - نارومی ، هاروتوی شینجی - روی پشت بام کدرسه شان در همگام غروب هر کدام از آنها ساز خود را در دست داشتند و خسته بودند میامی:امروز خیلی خسته شدم...ولی ارزشش رو داشت خیلی تمرین کردیم..الان هاست که غش کنم...یکی منو بگیره..! هاروتو:وای چرا همش غر میزنی؟همش دو تا اهنگ خوندی نارومی:تو کنابتو بخون هاروتو! شینجی:ولی خیلی حال داد نه؟؟؟ *میامی عصبانی شد* بله معلومه که به تو حال میده وقتی باید جدی باشیم و تمرکزمون روی کارمون باشه شما مدام گند کاری میکنی!مثلا همین امروز داشتی باعث میشدی بلندگو های میلیونی بشکنن!ما به سختی تونستیم راهی پیدا کنیم که بزارن توی استودیو تمرین کنیم!!! نارومی:باشه میامی آروم باش... شینجی:ولی..ولی خب فقط داشتم شوخی می-
میامی:شوخی بی شوخی!!!!!میدونی اگه یکی از اون وسایل میشکست باید قید اینجارو میزدیم!!! هاروتو:شینجی توی این مورد حق با میامی هست ما بچه هایی هستیم که کسی رو به آن چنان نداریم...ما با نشون دادن استعدادمون تونستیم توی این هنرستان قبول شیم و اگه کوچیکترین خطایی از ما سر بزنه اخراج میشیم *شینجی آهی کشید* -شما هیچ وقت نتونستید شادی واقعی رو تجربه کنید ...من هم قصد شکستن اون رو نداشتم...فقط اشتباهی بهش برخورد کردم و خب هیچیش نشد... شینجی سرش را پایین انداخت. نسیم موهایش را به هم ریخته بود. شینجی: ببخشید... فقط میخواستم لحظهای شاد باشیم.
میامی (آه کشید): میدونم... ولی باید بیشتر حواسمون باشه. نارومی: بیاید آشتی کنیم. هنوز راه درازی مونده. هاروتو لبخند زد و دستش را سمت شینجی دراز کرد. هاروتو: بزن بریم پایین، شب شده. تمرین فردا هم هست. چهار نفر در سکوت، سازهایشان را جمع کردند. اما چیزی در هوا عوض شده بود؛ شاید کمی درک، کمی دوستی بیشتر.
وقتی از پلههای پشتبام پایین میآمدند، صدای قدمهایشان در راهروی خلوت مدرسه میپیچید. نورهای مهتابی سوسو میزدند و سکوت شبانه مثل پردهای سنگین روی دیوارهای خاکستری مدرسه افتاده بود. میامی (درحالیکه دستش را به نرده گرفته بود): فکر کنم باید یه برنامهی تمرینی دقیقتر بچینیم. از این به بعد هر کسی وظیفهاش رو مشخص میدونه، دیگه نباید بینظمی پیش بیاد. شینجی (آهسته): باشه... فقط یه شرط دارم. هاروتو (با اخم ساختگی): بازم شرط؟ این دفعه چی میخوای؟ یه کیک شکلاتی وسط تمرین؟ شینجی (لبخند کوچکی زد): نه... فقط گاهی، بذارید یه ذره شاد باشیم. فقط یه ذره. همین.
نارومی: وای وای وای صبر کنید! یادم رفت کلید باشگاه موسیقی رو تحویل بدم! هاروتو: نه دیگه... امشب رو بیخیال شو... اگه رفتی، میخوان نگهت دارن برای تمیزکاری! *همه زدند زیر خنده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)