
خب سلامممم به پارت جدید خوش اومدیننن
ته یونگ:برادر حالت خوبه مین هو:آره خوبم خودت خوبی ته یونگ:حال خوب تو حال خوب منم هست مین هو ذوق شد و سری ته یونگ بغ&ل کرد ته یونگ:آه برادر مین هو:مرسی که داری سعی میکنی حالم خوب کنی ته یونگ:خواهش میکنم وظیفه منه که برادرمو همیشه سعی کنم خوشحال کنم مین هو:بسه اکلیلی شدممم کلی ته یونگ لبخندی زد*و گفت برادر خواهرت تنهاست دیگه نمیخوای برگردی به خونه ؟مین هو:وااییی آره دیگه باید برممم سری دوید که بره ته یونگ یهو گفت:مین هو دوباره میای بهم سر بزنی؟ من بدون تو نمیتونم مین هو به فکر فرو رفت* مین هو تو دلش:ته یونگ نمیتونم تنها بزارم چطوره که با خودم ببرمش ته یونگ:مین هو؟ مین هو؟ مین هووووووو مین هو:جانممم ته یونگ:جوابم ندادی مین هو:نظرت چیه که با من بیایییی بریم خونه ما ته یونگ:چیییی جدی که نمیگی مین هو:جدی میگم اشکالی نداره که بیای پدرای ما باهم دوستن ته یونگ:باشه میامم
مین هو ته یونگ به سمت اونجا حرکت کردن رسیدن به دروازه نگهبانا دروازه رو براشون باز کردن و رفتن چند دقیقه بعد مینهوا:حوصلم سر رفتتت چرا پدر برادر نمیاننن مین هو ته یونگ رسیدن به مقصد مینهوا اونارو دید که دارن از دور میان ولی نمیدونست کین با خودش گفت اونا کینننن باید برم ببینمممم رفت نزدیک دید کین مین هو ته یونگ در حال صحبت بودن که گفت عالیجناب ته یونگ برادر مین هووو با داد*اینجا چیکار میکنیننن مین هو:عه خواهر تو اینجایی مینهوا :بلههه از تنهایی حوصلم پوکید بابااا کجا بودی مین هو:ته یونگ مهمون ماست برو یه چیزی درست کن ته یونگ:نیاز نیست برادررر مین هو:نیازه وقتی رفتی قصر حتما اینو به همه میگی و اگه ازت پذیرایی نکنیم چی فکر میکنن درباره ما ته یونگ:چرا باید بگم خببب مین هو:به هر حال مهمون مهمی هستی باید ازت پذیرایی کنیم مینهوا زود باشششش مینهوا:عه باشه بابا چه خبرتهههه
مینهوا:برین به یکی از اتاقا تا خوراکی بیارم مین هو:بیا بریم برادر ته یونگ:مرسی از لطفتون بانو مین هو:من دعوتت کردمااا نه اوننننن ته یونگ:از تو ام ممنونمم مینهوا:عههه لوسسسسس مین هو:لوس خودتییییییی بیا بریم ته یونگ ببخشید خواهرم خیلی لوسه مینهوا:فقط یه یار دیگه تکرار کننننننن مین هو:لوس لوس مینهوا:دارم براتتت
مین هو:ما میریم به اتاق من خوراکیا رو بیار اونجا باشه؟؟ مینهوا: دستور نده بابااا مین هو:ببخشید ته یونگ ته یونگ با لبخند :اشکالی ندارهه رفتن تو اتاق مین هو ته یونگ :وای چه اتاق قشنگییی مین هو:مرسییی لطف داریییی چند دقیقه بعد: مینهوا:اومدم لطفا در باز کن مین هووو مین هو:باشه اومدم مینهوا اومد تو و ته یونگ غذاهارو دید و گفت: عجب غذاهایی خیلی هنرمندین مینهوا:مرسی لطفا دارین مین هو لبخند زدن* تو ذهنش * :لوس چطور جرئت میکنیی به دوست منننن لبخند بزنییی برات دارممم ته یونگ شروع کرد به خوردن گفت :چرا نمیخورین بخورین مین هو:باشه شروع کرد به خوردن مین هو:واییی چه خوشمزش تو ذهنش:خیلیم بدن با لوس بودن درست شدننن همه غذاهارو خوردن و مینهوا داشت میرفت به اقامتگاهش که ته یونگ گفت:مرسی برای همه چی مین هو:از من تشکر نمیخوای کنیی من وادار کردمش ازت پذیرایی کنه دلش نمیخواست کنه مینهوا :برات دارم لوسسس من دیگه رفتم خب میریم به قصر اقامتگاه ملکه ملکه :حال پسرم جونگ مین چطوره ندیمه:حالشون خیلی بده حتا غذاهارو برمیگردونن ملکه :وای خیلی بده
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهبهبههههبهههه
عالی بوددبدسوواش
@유리🪷 یوری
نظرتتت؟😦
______
پارت جذابی بوددد
پارت بعدیم تو راهه
بعد مدت ها براتون نوشتمششش
حمایت کنینن دیگه بابااا
عالی بودد
مرسییی
عالی بود مثل همیشه
هوراا منتشر شد
آرههه یوهووو
نظرتتت؟😦