
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.
دیگه نمیسازم این پستو"
چرا من نه تو این پارت نه تو پارت قبل نبودم؟مامنتم هم دومین کامنت بود
نیستی دیگه راستی دیگه ادامه این پستو نمیسازم
چ_
خیلی خوب بودددد
پارت بعد ساختم دیروز ولی یه ناظر هی میگفت بی محتوا عه
اااا
هی اشتباه اومد🐰🎀
منم میشه باشم؟
وقتی کلاس اول بودم یه دختره بود مانیا بعد تازه داشتیم باهم دوست میشدیم بهم میگفتیم وسایلت چقدر خوشگله و بازی اینام میکردیم، بعد یه روز مانیا سر مدادی داد به من گفت مال من باشه، گفت بجاش ازم مداد رنگی رنگیمو میخواد اونایی که چهار رنگ بودن منم گفتم نه چون خیلی دوسش داشتم گفتم قرمزمو میدم بعد دعوا کردیم زنگ خورد مامانم اومد دنبالم با هزار بدبختی راحت شدم هنوز اون سر مدادیو دارم
منم باشم
آقا من کلاس اول با آوینا(که خیلی زیبا از خودش متنفرم کرد)دوست شدم.بعد سومین ما یدفعه بازی فکری آورده بودن ما هم خواستیم باهاشون بازی کنیم بعد منو راه دادن آوینا رو راه ندادن(خوب کردن)بعد من شنیدم میگفتن آوینا رو راه نمیدیم بی ادبه😂بعد من ژنگ بعدش رفتم همینو در گوشش گفتم و بعد اون بت یک حالت خودشیفته ای گفت:چی چی گفتن؟!من با ادب ترین دختر مدرسم)❤️😂 حالا من از همه جا بی خبر گفتم والا🤌😂
عالییی بوددد
منم باشم🌝
یه بار از این قفل های اسباب بازی زدم روی زیپ کیفم بعد زنگ اول ریاضی داشتیم کلیدشو گم کردم باز نمیشد کلی گریه کردم معلمم به زور خودشو نگه داشته بود نخنده بهم
بعد گفت ویانا بلند شو من گفتم مگه وقتی من بهت میگم تو بلند میشه نمیشم دعوامن شد من یه هل کوچولو دادم ولی اون یه چنگی انداخت تا چند روز ردش بود منم به معلم گفتم یه کوچوالو اشکم ریختم اون شد ادم بده سال سوم اباهم همکلاس شدیم ازم معذرت خواست منم بخخشیدمش
منم بیام
روز اول بود ما دو ساعت و نیم تو صف بودیم اسممو نگفتن مامانم اسم معلمو تو جیبم گذاشته بود رفتم سر صف درست حالا من اون موقع هم فن میراکلس بودم و همیشه ارزوی دوستی مثل الیا رو داشتم هرکی کنار م میشست ازش درخواست دوستی میکردم تا اینکه روز دوم یه دختر ازم درخواست کرد کنارش بشینم منم قبول کردم باهم خوب بودیم تا اینکه شروع کرد به رفتارای بعد منم باهاش قطع رابطه کردم
تو کلاس اول ما صندلی معلم تخت پادشاهی بود اون دختر ( هانا حبیبی )همیشه رو صندلی معلم میشست من یه روز موفق شدم رو صندلی بشینم
ب
عالی