
قسمت بیست و پنجم...
چنان از ته دل می خندید که گویا شادترین مرد دنیا خود اوست. پس از قهقهه هایی که از اعماق قلب و روحش می آمد، با چهره ای نرم و مهربانانه که در چشمانش احساس خوشبختی موج می زدند به لیلا نگاه کرد و دستان او را گرفت و بوسه ای بر پشت آنان کاشت. _ازت خیلی ممنونم برای این خبر خوش لیلای من، نمیدونی که چقدر از داشتنت خوشحالم، دقیقا همون جور که همیشه در رویاهام می دیدم دارم با تو خوشبختی واقعی رو احساس می کنم. سپس به چهار طرف خود نگاه انداخت و با لحنی طنز آمیز گفت: _البته نه این بخشش که توی بازداشت چنین خبری رو بشنوم.
از این حرف لیلا خنده ریزی کرد و دستش را جلوی دهان خود قرار داد. _اگر این جزوش نبوده پس چجوری بوده توی رویاهات؟. _خب راستش اینجور تصور می کردم که خودت با خوشحالی درحالی که دارم چای خوش عطر و طلایی تورو می نوشم بهم این خبر رو بدی. لیلا با خنده گفت: _حالا عیبی نداره یکم مکانش خشن باشه. _خیلی خوب همسر قشنگم زیاد روی پات ناایست و برو خانه استراحت کن، نمی خوام هم خودت اذیت بشی هم بچه؛ به مادرم هم بگو که کمکت کنه هرکاری نتونستی انجام بدی تا وقتی برگردم، وقتی خودم برگردم نمی ذارم که دست به سیاه و سفید بزنی. _من حواسم به این امانتی شما هست، تا وقتی خودم توان انجام کارهارو دارم چرا باید خاله رو زحمت بدم.
_نه اون اتفاقا بدش نمیاد بهت کمکی کنه. _حالا یه کاریش می کنم، خورد خوراکت رو نگرانش نباش، خودم می پزم و به هدایت یا جعفر میگم برات بیارن. _قربون تو برم خودت رو زیاد خسته نکن. _نه واسه شما اصلا خسته نمی شم، یه غذاست دیگه. دوباره بر پشت دستانش بوسه ای کاشت. _خیلی خوب حالا دیگه برو خانه و اصلا نگرانی به دلت راه نده. _باشه اقا حیدر هرچی شما بگید، شماهم خیلی مراقب خودتون باشید. _باشه لیلای من امرت روی چشم، دیگه برو.
به ناچار چادر را کمی بر روی سرش درست کرد و برخلاف میل قلبش به آرامی از او فاصله گرفت. درحالی که قدم به قدم می رفت و دور می شد لحظه ای ایستاد و نگاهی دوباره به او انداخت. با چهره مش حیدر درحالی که با لبخند به او نگاه می کرد مواجه شد. می توانست ناراحتی را به علت دوری از خانواده و خانه را در چشمانش ببیند. چیز دیگری نیز درون آن چشمان بود. چیزی فراتر از یک نگرانی معمولی. یککوه از نگرانی در چشمانش قد علم کرده بود. دوباره سرش را برگرداند و از آنجا خارج و از محبوب دل خود دور شد.
اوپس دستم خورد😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)