
اشعار هیچ چیز توهین آمیز و یا زشتی ندارن خواهش میکنم ایراد نگیرید ممنونم🙏🏻❣
چنین گفت موبد به شاه جهان که درد سپهبد نماند نهان چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی بباید زدن سنگ بر سوی که هرچند فرزند هست ارجمند دل شاه از اندیشه یابد گزند وزین دختر شاه هاماوران پر اندیشه گشتی به دیگر کران زهر در سخن چون بدین گونه گشت بر اتش یکی را بباید گذشت
چنین است سوگند چرخ بلند که بر بی گناهان نیاید گزند جهاندار، سودابه را پیش خواند همی با سیاوش به گفتن نشاند سر انجام گفت ایمن از هردوان نگردد مرا دل، نه روشن روان مگر که اتش تیز پیدا کند گند کرده را زود رسوا کند چنین پاسخ اورد سودابه به پیش که من راست می گویم به گفتار خویش
به پور جهان گفت شاه زمین که رایت چه بیند کنون اندراین؟ سیاوش چنین گفت کای شهریار که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار اگر کوه اتش بود بسپرم ازین تنگ خوار است اگر بگذرم پر اندیشه شد جان کاووس کی ز فرزند و سودابه نیک پی کزین دو گر شود یکی نابهکار از آن پس که خواند مرا شهریار؟
همان به کزین زشت کردار، دل بشویم کنم چاره دل گسل به دستور فرمود تا ساروان هیون آرد از دشت، صد کاروان بدان گاه سوگند پرمایه شاه چنین بود آیین و این بود راه وزان پس به موبد بفرمود شاه که برچوب ریزد نفت سیاه بیامد دوصد مرد انش فروز دمیدند گفتی امد شب به روز
نخستین دمیدن سیه شد زدود زبانه بر امد پس از دود، زود سراسر همه دشت بریان شدند بر آن چهر خندادنش گریان شدند سیاوش بیامد به پیش پدر یکی خود زرین نهاده به سر هشیوار و با جامه های سپید لبی پر ز خنده دلی، دلی پر امید یکی تازی ای بر نشسته سیاه همی نعل خاکش برامد به ماه
پراگنده کافور بر خویشتن چنان چون بود رسم و ساز کفن بدان گه که شد پیش کاووس باز فرود امد از ان باره، بردش نماز رخ شاه کاووس پر شرم دید سخن گفتنش با پسر نرم دید سیاوش بدو گفت انده مدار کزین سان بود گردش روزگار سر پر ز شرم بهایی مراست اگر بی گناهم رهایی مراست
ور ایدون که زین کار هستم گناه جهان افرینم ندارد گناه به نیروی یزدان نیکی دهش کزین کوه اتش نیابم تپش سیاوش سیه را به تندی بتاخت نشد تنگ دل، جنگ اتش بساخت ز هر سو زبانه همی بر کشید کسی خود و اسپ سیاوش ندید یکی دشت با دیدگان پر ز خون که تا او کی اید ز اتش برون
چو او را بدید برخواست غو که امد ز اتش برون شاه نو چنان ام اسپ و قبای سوار که گفتی سمن داشت اندر کنار چو بخشایش پاک یزدان بود دم اتش و اب یکسان بود چو از کوه اتش به هامون گذشت خروشیدن ز هر شهر و ز دشت همی داد مژده را یکی را دگر که بخشود بر بی گنه دادگر همی کند سودابه از خشم موی همی ریخت اب و همی خست روی چو پیش پدر شد سیاوش پاک نه گرد و نه اتش و نه خاک فرود امد از اسپ کاووس شاه پیاده سپهبد پیاده سپاه سیاوش را تنگ در بر گرفت ز کردار بد پوزش اندر گرفت. •شاهنامه، فردوسی•
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولم
کلشو حفظم
عالی