دست نوشته های یک دلقک

دست نوشته هایی که از اعماق دلم باریدن و به روده هام رسیدن، حالا سنگینی وحشتناکی توی روده هام حس میکنم.

خواستارم لمس کردنت را، گرچه دلقکی پیش نیستم ولی بگذار فکر کنم تو ام همین را میخواهی.

وقتی تو را ملاقات کردم صندوقچه ی نیازاتم را به فراموشی سپردم نیازت ندارم ولی تو را درکنارم میخواهم میخواهم در کنار تو پیر شوم، آیا به خواسته ی این دلقک توجه میکنی؟

یک روز دیر است و مادام العمر کافیست بگذار از تماشای چشمانت لذت ببرم بگذار احساساتی که فراتر از دوستی ان رو ابراز کنم بگذار دلقکت در کنار تو مستی کنه.

قلب تو مثله قله ی کوه های سرسبز میمونه قله ای که میخوام سر تا سرش رو فتح کنم، از نظرت این دلقک کوچولو میتونه به قله برسه؟ نتونه ام هرشب خوابشو میبینه و برایم مانند جامی شراب است.