
یوهیرو، امیدی که در قلب ساکورا کاشته شد

صد ها سال پیش، لردهای فئودال نبرد های وحشتناکی را مهمان خاک ژاپن کردند. بدین ترتیب سرتاسر کشور به ویرانی و اندوه آمیخته شد. بسیاری از مبارزان و حتی روستاییان جانشان را کف دستشان گرفتند و زمین را از خونشان رنگین کردند. جنگی تمام میشد و جنگی بدتر شروع میشد. آرامش بیمعنی شده بود و زنان و دختران از ترس پایشان را بیرون از خانه نمیگذاشتند

اما گوشهای از سرزمین ژاپن، جنگلی بود که جنگ نتوانسته بود از مرزهایش عبور کند. لبریز از درختان سر به فلک کشیده. نمادی از آخرین ذرات شادی و زندگی در میان دریایی از مرگ و ناامیدی. جنگ مثل آتش همه جا را در بر میگرفت اما همچنان هیچ یک از ارتش ها جرات نداشتند آسیبی به این طبیعت سبز وارد کنند در میان این جنگل، درختی بود که هرگز شکوفه نزد. شاخه هایش عاری از گل و برگ بود و به همین خاطر مرده به نظر میرسید اما هیچ وقت بر زمین نمیافتاد و ریشه هایش همچنان پابرجا بود. انگار محکوم بود تا در کالبدی مرده، زندگی کند.. درخت تنها بود. حیوانات و انسان ها از ترس نزدیکش نمیشدند و هیچ گیاهی اطراف آن درخت جوانه نمیزد. روزی یک هامادریاد (پری جنگلی) جرات کرد و به دیدار درخت آمد

پری به درخت گفت که میخواهد او را سرزنده و شاداب ببیند پس درخت را طلسم کرد. حالا درخت میتوانست احساس درون قلب انسان ها را مانند احساسات خود درک کند. طوری که قلبش از اندوه آدمی فشرده میشد و با شادی مردم، خنده مهمان چهره اش میشد. ناگفته نماند که به لطف این جادو، درخت می توانست به شکل آدمیزاد در بیاید و هروقت خواست دوباره در کالبد درخت ظاهر شود. اما اگر درخت در شکوفایی شکست میخورد، پس از پایان بیست سال، بلافاصله میمرد! درخت مدت ها به شکل یک مرد باقی ماند تا بلکه احساسات انسانی درون وجودش رشد کند، میان مردم میرفت و سعی میکرد شوقی که به دنبالش است را پیدا کند. اما همه چیز ناامید کننده بود، هر طرف را که نگاه میکرد، دود آتش خشم و نفرت، چشم هایش را میسوزاند. همه جا غرق در آهنگ شمشیر ها بود و دشمنی و کینه بر ژاپن حکمرانی میکرد پس او منتظر بهار ماند و دوباره درخت شد

روز ها و ماه ها و سال ها در پی یکدیگر گذشتند اما درخت نتوانست ذوق گمشده اش را پیدا کند. تا اینکه یک روز همه چیز تغییر کرد. بعد از ظهری که درخت در جسم انسان گونه اش از کنار رودخانه ای زلال عبور میکرد، دختری زیبا دید. دختری به شکوه فرشتگان و به زیبایی گلبرگ گل سرخ! نام آن دختر "ساکورا" بود. ساکورا نه الهه بود و نه یکی از خدایان افسانه ای، در کمال تعجب او فقط انسان بود. عجیب ترین انسانی که درخت تا به آن روز دیده بود. دختری که از کینه ی جنگ خالی بود و هیچ طمعی در چشمانش دیده نمیشد. درخت با او همراه شد تا کمکش کند سطل آب را به خانه اش ببرد. در طول مسیر درخت فهمید که ساکورا هم درست مثل او از شرایط جنگ و غارت شهر ها شاکی است و آرزوی صلح دارد

وقتی ساکورا نام درخت را از او پرسید، نخستین چیزی که به ذهن درخت رسید "یوهیرو" به معنای امید بود. اینگونه بود که یوهیرو متولد شد ساکورا و یوهیرو رفته رفته به دوستان صمیمی یکدیگر تبدیل شدند. یوهیرو هر روز به دیدار ساکورا میآمد تا باهم شعر بخوانند، روایت های محلی را بازگو کنند، حرف از هرج و مرج کشور بزنند و گاهی نیز به سخنان "قلب" یکدیگر گوش جان بسپارند درخت هرچه بیشتر با ساکورا ملاقات میکرد، برای ملاقات دوباره تشنهتر میشد! آنقدر پیش رفت که درخت در نقش یوهیرو غرق شده بود و تقریباً حقیقت خودش را فراموش کرده بود.. تا اینکه یکروز تاب و تحملش تمام شد و به عشقش به ساکورا اعتراف کرد، همچنین حقیقت درخت بودن خود را فاش کرد. یوهیرو گفت "طلسم بیست سالهی من رو به اتمام است و تا کنون نتوانسته ام شکوفه بزنم" روز ها به دنبال یکدیگر گذشتند و درخت نتوانست طراوت گمشده اش را باز یابد. روز خداحافظی از راه رسید.. یوهیرو به درخت تبدیل شد تا آخرین لحظات عمرش را در کالبد حقیقی اش طی کند. ساکورا درخت را در آغوش گرفت و او نیز به عشقش اعتراف کرد. در این لحظه هامادریادی که طلسم را بر درخت نهاده بود، تحت تأثیر عشق آن دو تصمیم گرفت تا دوباره به یوهیرو کمک کند

بنابراین ظاهر شد و از ساکورا خواست انتخاب کند: یا با درخت ادغام میشد و مسبب شکوفایی او میشد و بدین ترتیب درخت را نجات میداد و یا انسان میماند و روال عادی زندگیاش را طی میکرد ساکورا به زندگی انسان ها فکر کرد. او متعلق به این جسم انسانی نبود. این جسم نمایندهی ویرانه های جنگ بود! پس انتخاب کرد تا با درخت یکی شود پس درخت رشد کرد و شکوفه های صورتی گیلاس بر روی شاخه هایش رشد کردند، ساکورا در ژاپنی به معنای 'شکوفه های گیلاس' بود اما نه درخت و دختر این را نمیدانستند بدین ترتیب افسانهٔ عشق ساکورا و یوهیرو در میان داستان های مردم ژاپن جاودانه شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بهترین پستی که امروز دیدم؛ عالی بود، خسته نباشیی نیک سان!
سپاس گذارم
زیبا بود:>
سپاس
عافرین عافرین خوشمان اومد
اخرشم کار خودتو کردی ✨🍹
🥂
زیباترین پستی که امروز دیدم(؛
خسته نباشییی^^
متشکرم
قشنگ بود ...!
پروفتم جذاب است ..
سپاس
مدت ها بود پستی رو به این لیستم اضافه نکرده بودم..
مسبب افتخاره
نه بابا من فقط خوشحالم که یه پست خوب دیدم همین
جدی گفتم
پس میتونم بگم نظرت برام ارزشمنده
زیبا بود:)
تشکر
عالی بوددد
سپاس
عالیی بودد
مچکرم